گنجور

شمارهٔ ۴۱

من پر کاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد
در زیر این بار اندوه و ای دل مگر می‌توان شد
چون تیر با استقامت از قوس من بست قامت
بی قامت آن قیامت قد چو تیرم کمان شد
چون زعفران بود و چون نی از چشم چون ارغوانم
رخسار من ارغوانی بالای من ارغوان شد
تا شد غمش هاله دل بر مه رسد ناله دل
دل رفت و دنباله دل جانم بحسرت روان شد
بی گوهر و بی عقیقش در آب و در آتشم من
اشکم چو باران نیسان آهم چو برق یمان شد
ره بردم از دل بکویش دل بستم از جان بمویش
عشق من و حسن رویش افسانه و داستان شد
در بند زلفی و خالی گشتم چو موئی و نالی
گر بدر من شد هلالی زانماه لاغر میان شد
ما را دلی بود و جانی در بند آن آفت جان
جان پای بند و پریشان دل دستگیر و نوان شد
در کار خود محو و ماتم اعجوبه نادراتم
عقلم بطفلی چنو پیر عشقم بپیری جوان شد
در کویم آنماه سر مست آمد سر زلف بر دست
بنشاند و بنشست و برخاست گفتی که آخر زمان شد
از دیده و دامنم زاد طوفان نوح از غم عشق
هر دامنم همچو دریا هر دیده ام ناودان شد
ایدل غم عشق دیدی جان دادی و غم خریدی
کفر و گل وجهل وجسمت دین ودل و عقل وجان شد
بی پا و بی سر چو گو باش یا پای تا سر چو گردن
کان مه بمیدان دلها با تیغ و با صولجان شد
دل مرغ نارسته پر بود پر داد و پرواز عشقش
سیمرغ قاف حقیقت طاوس باغ جنان شد
این طفل بی درک و دانش در مکتب پیر تعلیم
شاگردی درس غم کرد صاحبدل و نکته دان شد
کرد آنکه از مسلک سر سیر صفای مجرد
استاد ارشاد جبریل شاگرد پیر مغان شد

اطلاعات

وزن: مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من پر کاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد
در زیر این بار اندوه و ای دل مگر می‌توان شد
هوش مصنوعی: عشق و غم من به حدی سنگین و پر از درد شده که مانند کوهی بزرگ بر دوش من سنگینی می‌کند. ای دل، آیا واقعاً می‌توانی این بار سنگین را تحمل کنی؟
چون تیر با استقامت از قوس من بست قامت
بی قامت آن قیامت قد چو تیرم کمان شد
هوش مصنوعی: وقتی که تیر با استقامت از کمان رها می‌شود، قد و قامت کسی که ایستاده و بی‌قامت است، مانند قیامت می‌شود. من نیز مثل تیری هستم که کمان من را به اوج می‌برد.
چون زعفران بود و چون نی از چشم چون ارغوانم
رخسار من ارغوانی بالای من ارغوان شد
هوش مصنوعی: رنگ چهره‌ام مانند ارغوان است و بالای سرم نیز به رنگ ارغوانی درآمده است. زیبایی و وضعیت من مانند زعفران است و شادابی‌ام شبیه نی می‌باشد.
تا شد غمش هاله دل بر مه رسد ناله دل
دل رفت و دنباله دل جانم بحسرت روان شد
هوش مصنوعی: وقتی غم او مثل یک سایه بر دل من افتاد، گویی ناله قلبم به ماه می‌رسد. دلم رفت و در پی‌اش می‌روم و جانم به حسرت، روانه می‌شود.
بی گوهر و بی عقیقش در آب و در آتشم من
اشکم چو باران نیسان آهم چو برق یمان شد
هوش مصنوعی: من بدون ارزش و جواهر مانند سنگی در آب و آتش هستم. اشک‌هایم مانند باران در فصل بهار می‌ریزند و ناله‌هایم مانند صاعقه‌های قهرمانانه است.
ره بردم از دل بکویش دل بستم از جان بمویش
عشق من و حسن رویش افسانه و داستان شد
هوش مصنوعی: از دل به سوی او رفتم و به خاطرش جانم را آماده کردم. عشق من و زیبایی او به داستان و افسانه‌ای تبدیل شده است.
در بند زلفی و خالی گشتم چو موئی و نالی
گر بدر من شد هلالی زانماه لاغر میان شد
هوش مصنوعی: مغروق زلف کسی شدم و مانند مو ضعیف و ناتوان گشتم. اگر آن هلال زیبا به سمت من بیاید، می‌توانم بگویم که این ماه لاغر و نازک، همچون زلف آن محبوب، همه چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
ما را دلی بود و جانی در بند آن آفت جان
جان پای بند و پریشان دل دستگیر و نوان شد
هوش مصنوعی: ما قلبی داشتیم و روحی که در بند آن محبت زندگی می‌کرد. جان ما به آن عشق وابسته و دل ما آشفته و ناتوان شده است.
در کار خود محو و ماتم اعجوبه نادراتم
عقلم بطفلی چنو پیر عشقم بپیری جوان شد
هوش مصنوعی: در کار خود غرق و غمگین هستم، مانند یک پدیده نایاب. عقل من به اندازه‌ی یک کودک است، اما عشق من به مانند یک فرد مسن شده و تجربه یافته است.
در کویم آنماه سر مست آمد سر زلف بر دست
بنشاند و بنشست و برخاست گفتی که آخر زمان شد
هوش مصنوعی: در جستجوی معشوقی هستم که مانند ماهی سرمست، با زلفی بر دست نشسته و پس از مدتی برمی‌خیزد. گویی که زمان به پایان رسیده است.
از دیده و دامنم زاد طوفان نوح از غم عشق
هر دامنم همچو دریا هر دیده ام ناودان شد
هوش مصنوعی: از چشمان و دامنم، طوفانی به‌پا شده است؛ به‌دلیل غم عشق، هر دامنم مانند دریا و هر یک از چشمانم مثل ناودانی پر از آب شده‌اند.
ایدل غم عشق دیدی جان دادی و غم خریدی
کفر و گل وجهل وجسمت دین ودل و عقل وجان شد
هوش مصنوعی: ایدل، آیا غم عشق را تجربه کردی؟ تو جانت را فدای عشق کردی و در عوض غم را به دست آوردی. در این مسیر، کفر و گلی که به آن دلبسته‌ای، جهل و جسمت جایگزین دین، دل، عقل و جانت شده است.
بی پا و بی سر چو گو باش یا پای تا سر چو گردن
کان مه بمیدان دلها با تیغ و با صولجان شد
هوش مصنوعی: بدون پا و سر مانند یک گوشت بر روی زمین باش، یا این که کامل و با همه‌ی اعضای خود مانند گردن شخصی که زیباست در میدان دل‌ها ظاهر شو، زیرا او با شمشیر و نیزه خود سر را به میدان عشق می‌آورد.
دل مرغ نارسته پر بود پر داد و پرواز عشقش
سیمرغ قاف حقیقت طاوس باغ جنان شد
هوش مصنوعی: دل پرنده‌ای که هنوز بالغ نشده بود، پرواز عشقش او را به سیمرغ حقیقت تبدیل کرد و به زیبایی‌هایی مانند طاووس در باغ بهشت رساند.
این طفل بی درک و دانش در مکتب پیر تعلیم
شاگردی درس غم کرد صاحبدل و نکته دان شد
هوش مصنوعی: این کودک که هنوز درک و دانشی ندارد، در مکتب استاد بزرگ، درس غم را یاد گرفت و به مردی با دل آگاه و نکته‌سنج تبدیل شد.
کرد آنکه از مسلک سر سیر صفای مجرد
استاد ارشاد جبریل شاگرد پیر مغان شد
هوش مصنوعی: کسی که با ضعف و نقص خود کنار آمد و به جستجوی حقیقت و صفای وجود پرداخت، در سایهٔ راهنمایی روحانیان قدیمی به کمال رسید و در مسیر هدایت قرار گرفت.

حاشیه ها

1404/08/19 20:11
مصلح الدین سعدی

از معدود وزن های بلند که بسیار خوش آهنگ و روان است به نسبت بلندی و آرامی آن که صفا بسیار زیبا و فصیح از آن بهره جسته