شمارهٔ ۴۲
باز دل زیر غم عشق چنانست که بود
بار این خسته همان کوه گرانست که بود
سالها بود صلاح دل من صحبت عشق
بازهم مصلحت وقت همانست که بود
بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز
بکمین دلم آن سخت کمانست که بود
آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشت
باز می آمد و آن آفت جانست که بود
یک گهر سفت و دو دریا شد و آن در یتیم
لب لعلش بهمان طرز و بیانست که بود
دم مزن آه مکش سر غمش فاش مکن
این همان آتش جانسوز نهانست که بود
ای سوار قدر انداز مکن سخت رکاب
توسن عشق همان سست عنانست که بود
پیر گشتم بخوانی ز غم عشق و هنوز
خاطرم خسته آن تازه جوانست که بود
سیرت و سان دلم بود بطفلی غم دوست
پیرم و دل بهمان سیرت و سانست که بود
بود حیرانیم از فرقت و وصل آمد باز
در سر و سینه من آن هیجانست که بود
ما با قصای یقین تاخته با دامن تر
زاهد خشک بدان وهم و گمانست که بود
کوه نبود بثبات من آشفته مست
در دل شیخ هنوز آن خفقانست که بود
در صفای من و در صوفی دکان دغل
تا صف حشر همان سود و زیانست که بود
سود من بردم و صوفی بزیان آمد و شیخ
عمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز دل زیر غم عشق چنانست که بود
بار این خسته همان کوه گرانست که بود
هوش مصنوعی: دل انسان زیر بار غم عشق به اندازهای سنگین است که مانند بار یک کوه بزرگ و خستهکننده به دوش میکشد.
سالها بود صلاح دل من صحبت عشق
بازهم مصلحت وقت همانست که بود
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که من در پی عشق بودهام، اما حالا به این نتیجه رسیدهام که زمان به همان گونهای که بوده، مناسب است.
بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز
بکمین دلم آن سخت کمانست که بود
هوش مصنوعی: بارها آن تیر زهرآگین بر قلبم نشسته و دوباره در کمین دل من است، آن کمانی که به شدت کشیده شده است و همچنان در پی هدفش است.
آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشت
باز می آمد و آن آفت جانست که بود
هوش مصنوعی: او آمد و جانم را گرفت، اما دوباره جان تازهای به من بخشید و رفت. دوباره میآید، و این همان آفت جان من است که وجود دارد.
یک گهر سفت و دو دریا شد و آن در یتیم
لب لعلش بهمان طرز و بیانست که بود
هوش مصنوعی: یک گوهر باارزش و دو دریا شدند و آن در یتیم، لب سرخ او همانند و به همان شیوه و بیان باقی مانده است که بود.
دم مزن آه مکش سر غمش فاش مکن
این همان آتش جانسوز نهانست که بود
هوش مصنوعی: دربارهی غم و درد خود صحبت نکن و آه نکش، زیرا این درد پنهانی همان آتش سوزندهای است که درون توست.
ای سوار قدر انداز مکن سخت رکاب
توسن عشق همان سست عنانست که بود
هوش مصنوعی: ای سوار، دقت کن که با عشق خود به طور محکم رکاب نزن، زیرا اسب عشق همانند عنصر ضعف و بیثباتی است که در دست توست.
پیر گشتم بخوانی ز غم عشق و هنوز
خاطرم خسته آن تازه جوانست که بود
هوش مصنوعی: من به سن پیری رسیدم و هنوز هم از یاد عشق غمگینم، اما خاطرهام همچنان درگیر آن جوانی است که روزگاری شاداب و پرانرژی بود.
سیرت و سان دلم بود بطفلی غم دوست
پیرم و دل بهمان سیرت و سانست که بود
هوش مصنوعی: در دل من حال و هوای کودکانهای از عشق و دوستی وجود دارد، با اینکه اکنون پیر شدهام. اما هنوز معشوق من همانطور که بود، در قلبم جای دارد.
بود حیرانیم از فرقت و وصل آمد باز
در سر و سینه من آن هیجانست که بود
هوش مصنوعی: ما از جدایی و دیدار حیران هستیم؛ آن هیجانی که در دل و سینهام بود، دوباره بازگشته است.
ما با قصای یقین تاخته با دامن تر
زاهد خشک بدان وهم و گمانست که بود
هوش مصنوعی: ما با یقین قاطعانه و بیتردید، به سمت زاهد خشک و بیپروا رفتهایم، در حالی که او در دنیای اوهام و گمانها سیر میکند و نمیداند حقیقت چیست.
کوه نبود بثبات من آشفته مست
در دل شیخ هنوز آن خفقانست که بود
هوش مصنوعی: کوه، به عنوان نماد ثبات و استحکام، در برابر من که آشفته و سرمست هستم، وجود ندارد. در دل آن مرد مذهبی هنوز همان فشار و خفقان برقرار است که قبلاً بود.
در صفای من و در صوفی دکان دغل
تا صف حشر همان سود و زیانست که بود
هوش مصنوعی: در منطق و سادگی من و در تظاهر صوفی، همه چیز به همان حالتی است که در روز قیامت خواهد بود، یعنی انسانها فقط به حساب نیکیها و بدیهایشان میپردازند.
سود من بردم و صوفی بزیان آمد و شیخ
عمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود
هوش مصنوعی: من از این ماجرا سود بردم و در حالی که عارف ضرر کرد، عمرِ شیخ به پایان رسید و در نهایت، تنها همانند گذشته باقی ماند.

صفای اصفهانی