گنجور

شمارهٔ ۳۶

ما را که تن ز ساحل دریای جان گذشت
محصول دل ز حاصل دریا و کان گذشت
بر لب گذشت صحبت جانان در اشتیاق
جان من از جهان و دل من ز جان گذشت
از بس که دید بام دلم بارش بلا
در عشق آب دیده ام از ناودان گذشت
در فرقت تو رست ز چشم و دماغ موی
کش در نظر خیال تو لاغر میان گذشت
دامان من عقیق شد از دیده ام که یار
بر من شد آشکار و چو برق یمان گذشت
باز آمد آن بهار و ز جوی حیوه رست
چندین هزار سرو چو در بوستان گذشت
شبنم نبود این عرق انفعال بود
بر ارغوان نشست چو بر ارغوان گذشت
مگذر مرا بسمت سر ای آفتاب چرخ
کاین سر ز آستانه پیر مغان گذشت
پائی که سود میکده فقر را زمین
چندین هزار مرحله از آسمان گذشت
بگذشت راستی ز کمان فنا قدی
کز پشت چرخ پیر چو تیر از کمان گذشت
نازم بر هر وی که ازین تیره خاکدان
چون آفتاب پاک دمید و روان گذشت
وهم و گمان بکاخ حقیقت نبرد راه
این پایه از تصور وهم و گمان گذشت
لاهوت زیر شهپر باز وجود ماست
قربان همتی که ازین خاکدان گذشت
باز وجود مهدی هادیست در شهود
فرخنده سالکی که بصاحب زمان گذشت
از سالک صراط حقیقت عجب مدار
گر زین مکان گذشت که بر لامکان گذشت
گفتم بیان کنم ز زلال تو رشحه ئی
سیلم چنان ربود که کار از بیان گذشت
هر فتنه را امانی و غم را نهایتیست
در کارزار عشق تو کار از زمان گذشت
پیدا شد آن جمال بچشم شهود دل
جان صفا ز قید جلال جهان گذشت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما را که تن ز ساحل دریای جان گذشت
محصول دل ز حاصل دریا و کان گذشت
هوش مصنوعی: ما که وجودمان از ساحل دریای زندگی گذشته، نتیجه دل‌مان از گنجینه دریا و معادن عبور کرده است.
بر لب گذشت صحبت جانان در اشتیاق
جان من از جهان و دل من ز جان گذشت
هوش مصنوعی: صحبت محبوب بر زبان گذشت و دل من از شدت اشتیاق و longing، به جانم رسید و از دنیا و خودش جدا شد.
از بس که دید بام دلم بارش بلا
در عشق آب دیده ام از ناودان گذشت
هوش مصنوعی: به دلیل فراوانی درد و رنجی که در عشق متحمل شده‌ام، اشک‌های من مانند بارانی است که از ناودان سرازیر می‌شود و دلم پر از اندوه است.
در فرقت تو رست ز چشم و دماغ موی
کش در نظر خیال تو لاغر میان گذشت
هوش مصنوعی: در دوری تو، چشم و دل از غم تو رها شده‌اند و هنگامی که به تو فکر می‌کنم، تصور تو در ذهنم مانند یک سایه لاغر و ضعیف می‌آید.
دامان من عقیق شد از دیده ام که یار
بر من شد آشکار و چو برق یمان گذشت
هوش مصنوعی: در اثر اشک‌هایم، دامانم به رنگ عقیق درآمد و زمانی که معشوقم نمایان شد، به سرعت همانند برق از کنار من گذشت.
باز آمد آن بهار و ز جوی حیوه رست
چندین هزار سرو چو در بوستان گذشت
هوش مصنوعی: بهار دوباره بازگشته و از جوی حیات، هزاران سرو سرسبز در باغ گذشته‌اند.
شبنم نبود این عرق انفعال بود
بر ارغوان نشست چو بر ارغوان گذشت
هوش مصنوعی: این قطرات عرق، شبنم نیستند؛ بلکه ناشی از کنش و واکنش احساسی هستند که بر روی گل ارغوان نشسته‌اند و وقتی از آن گذشتند، هنوز آنجا باقی مانده‌اند.
مگذر مرا بسمت سر ای آفتاب چرخ
کاین سر ز آستانه پیر مغان گذشت
هوش مصنوعی: ای آفتاب گردان، مرا به سوی خود ببر، زیرا من از درگاه پیر مغان عبور کرده‌ام.
پائی که سود میکده فقر را زمین
چندین هزار مرحله از آسمان گذشت
هوش مصنوعی: پای کسی که به میخانه می‌رود و از فقر دوری می‌کند، هزاران بار بالاتر از آسمان است.
بگذشت راستی ز کمان فنا قدی
کز پشت چرخ پیر چو تیر از کمان گذشت
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت از کمان نابودی عبور کرد، قدری که از پشت چرخ کهن به سمت جلو می‌رود، مانند تیری است که از کمان رها می‌شود.
نازم بر هر وی که ازین تیره خاکدان
چون آفتاب پاک دمید و روان گذشت
هوش مصنوعی: من به افرادی که از این دنیای خاکی مانند آفتاب روشن و پاک طلوع کرده‌اند، ارادت می‌ورزم و به آن‌ها احترام می‌گذارم.
وهم و گمان بکاخ حقیقت نبرد راه
این پایه از تصور وهم و گمان گذشت
هوش مصنوعی: وهم و خیال نمی‌توانند به حقیقت دست یابند، زیرا این احساسات از حد تصور و خیال فراتر نمی‌روند.
لاهوت زیر شهپر باز وجود ماست
قربان همتی که ازین خاکدان گذشت
هوش مصنوعی: زیر بال‌های باز پرنده وجود ما، عالم الهی یا لاهوت قرار دارد. من به خاطر تلاشی که از این خاکی و دنیوی فراتر رفته است، قربانی می‌شوم.
باز وجود مهدی هادیست در شهود
فرخنده سالکی که بصاحب زمان گذشت
هوش مصنوعی: وجود مهدی در تجربه سالکی که در زمان امام عصر گذشت، روشن و نمایان است.
از سالک صراط حقیقت عجب مدار
گر زین مکان گذشت که بر لامکان گذشت
هوش مصنوعی: به کسی که در مسیر حقیقت حرکت می‌کند، تعجب نکن، حتی اگر از این دنیا عبور کند و به دنیای بی‌کران برسد.
گفتم بیان کنم ز زلال تو رشحه ئی
سیلم چنان ربود که کار از بیان گذشت
هوش مصنوعی: گفتم از زیبایی‌های تو چیزی بگویم، اما چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که دیگر نتوانستم صحبت کنم.
هر فتنه را امانی و غم را نهایتیست
در کارزار عشق تو کار از زمان گذشت
هوش مصنوعی: هر مشکلی یک راه فرار دارد و هر غمی به پایان می‌رسد. در میدان عشق تو، زمان از دست رفته است.
پیدا شد آن جمال بچشم شهود دل
جان صفا ز قید جلال جهان گذشت
هوش مصنوعی: آن زیبایی پیش چشم دل و جان به وضوح نمایان شد و از قید زیبایی‌های دنیای مادی فراتر رفت.