گنجور

شمارهٔ ۳۵

آمد از میکده بیرون پسری جام به دست
طره اش غالیه افشان و لبش باده پرست
تاخت از پرده برون با دو سر زلف سیاه
پرده از گونه چون ماه بر افکند و نشست
مست و هشیار ازین جلوه بوجدند و سماع
دل هشیار بود شیفته تر از سر مست
گرچه آن جام که در دست بدش داد بمن
لیک زان پس که مرا برد بکلی از دست
آمد از عالم بالا و دل پست مرا
برد جائی که برونست ز بالا و ز پست
آنچنانم که نه هستم بمقام تو نه نیست
این مقامیست که کس نیست نداند از هست
دل من زانفس و آفاق بخود آمد و باز
بسر کوی تو افکند و ز هر غائله رست
مرکز دایره فیض دل مرد خداست
که چو تیر از خم نه چنبر برخاسته جست
عشق بحرست و سر زلف تو شست دل من
در چنین بحر بود ماهی افتاده بشست
همه ترسند ز طومار قضای ابدی
من دلباخته از دفتر تقدیر الست
کاخ کونین خرابست و خرابات صفاست
که به طاقش نرسد از صعق صور شکست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد از میکده بیرون پسری جام به دست
طره اش غالیه افشان و لبش باده پرست
هوش مصنوعی: پسری از میکده بیرون آمد که جامی در دست داشت. موی بلندش مانند غالیه‌ای زیبا روی دوش‌هایش افتاده بود و لبش پر از شراب بود.
تاخت از پرده برون با دو سر زلف سیاه
پرده از گونه چون ماه بر افکند و نشست
هوش مصنوعی: دختر زیبایی با موهای مشکی و دو رشته که از زیر پرده بیرون آمده، پرده را کنار زده و مانند ماه، بر روی گونه‌اش درخشش خاصی دارد و سپس نشسته است.
مست و هشیار ازین جلوه بوجدند و سماع
دل هشیار بود شیفته تر از سر مست
هوش مصنوعی: مست و هشیار از این زیبایی به وجد آمده‌اند و حال دل هشیار، عاشق‌تر از حال مست است.
گرچه آن جام که در دست بدش داد بمن
لیک زان پس که مرا برد بکلی از دست
هوش مصنوعی: هرچند او آن جام را که در دست داشت به من داد، اما بعد از آن که من را به طور کامل از خود دور کرد، دیگر اهمیتی نداشت.
آمد از عالم بالا و دل پست مرا
برد جائی که برونست ز بالا و ز پست
هوش مصنوعی: از عالم بالا آمد و دل نازک من را به جایی برد که نه فقط از ارتفاعات بلکه از پایین‌ها نیز جداست.
آنچنانم که نه هستم بمقام تو نه نیست
این مقامیست که کس نیست نداند از هست
هوش مصنوعی: من در مقام تو نه به اندازه‌ای هستم که قابل توجه باشم و نه این مقام به نحوی است که کسی از آن بی‌خبر باشد.
دل من زانفس و آفاق بخود آمد و باز
بسر کوی تو افکند و ز هر غائله رست
هوش مصنوعی: دل من از همه‌ی دغدغه‌ها و رنج‌های زندگی جدا شد و دوباره به یاد تو افتاد. از هر گونه ناراحتی و سختی رهایی یافت و به سوی کوی تو بازگشت.
مرکز دایره فیض دل مرد خداست
که چو تیر از خم نه چنبر برخاسته جست
هوش مصنوعی: دل جوانمردان، مانند دایره‌ای از نعمت و فیض است که در مرکز آن، وجود آنان قرار دارد. همچنان که تیر از چمباتمه‌ای برمی‌خیزد و به سوی هدف می‌تازد، دل این مردان نیز به سمت کمال و معانی بلند حرکت می‌کند.
عشق بحرست و سر زلف تو شست دل من
در چنین بحر بود ماهی افتاده بشست
هوش مصنوعی: عشق مانند دریایی عمیق است و موهای تو همچون جریانی است که دل من را در این دریا شستشو می‌دهد. در چنین دریاهایی، مانند ماهی که در آب افتاده، من نیز غرق در عشق هستم.
همه ترسند ز طومار قضای ابدی
من دلباخته از دفتر تقدیر الست
هوش مصنوعی: همه از سرنوشت همیشگی خود می‌ترسند، اما من به سرنوشت خود عشق ورزیده‌ام.
کاخ کونین خرابست و خرابات صفاست
که به طاقش نرسد از صعق صور شکست
هوش مصنوعی: این عالم بزرگ و پرزرق و برق، در حقیقت در حال فروپاشی است و در دل آن، حال و هوای خرابات (مکانی برای خوش گذرانی و شعر و موسیقی) حس شادی و صفا را به ارمغان می‌آورد. حتی زیبایی‌های ظاهری و ساختارهای بلند آن قادر نیستند شدت و عمق این حقیقت را درک کنند.