گنجور

شمارهٔ ۳۲

دلی که زیر پر باز زلف دلبر نیست
اگر بساعد شاهست باز کش پر نیست
سری که نیست گدایان عشق را در پای
بپای زن که گر از پادشه بود سر نیست
گمانم از نظر آفتاب بی خبرست
کسی که هندوی آن آفتاب منظر نیست
سکندری فتد از عکس روی مات بدل
ولی چه سود که آئینه ات برابر نیست
بجو ز خشت من ای تشنه لب زلال حیوه
که خشت من کم از آئینه سکندر نیست
برون ز خویش مزن خیمه ای مسافر عشق
که جز بخلوت دل دستگاه دلبر نیست
بگنج باد کف خاک کوی او ندهم
که کیمیای مرادست و کمتر از زر نیست
توانگریم و گدائیم و در طریقت ما
کسیکه نیست گدای دری توانگر نیست
مس وجود من از این غبار شد زر ناب
که گفت خاک در دوست کیمیاگر نیست
ز ملک تا ملکوتست در تصرف ما
کدام مرز که درویش را مسخر نیست
سر برهنه خور زیر بار سایه ماست
من ار نویسم در وسع هفت دفتر نیست
صفای ماست که مرآت وحدت ازلیست
ز زنگ شرک منزه صفای دیگر نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلی که زیر پر باز زلف دلبر نیست
اگر بساعد شاهست باز کش پر نیست
هوش مصنوعی: اگر دلی زیر سایه‌ی زیبایی و موهای دلبر نباشد، حتی اگر مانند شاهی باشیم، باز هم پرواز در آن دل ممکن نیست.
سری که نیست گدایان عشق را در پای
بپای زن که گر از پادشه بود سر نیست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که اگر در عشق علاقه و ارتباطی نباشد، آن سر و وضع و مقام (پادشاهی) هیچ ارزش و اعتباری ندارد. عشق و احساس باید در مرکز توجه قرار گیرد و اگر کسی اهمیتی به عشق ندهد، مقام آن فرد بی‌معنا خواهد بود.
گمانم از نظر آفتاب بی خبرست
کسی که هندوی آن آفتاب منظر نیست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد کسی که به زیبایی‌های خاصی توجه ندارد، از درخشش و جذابیت واقعی آن چیزها بی‌خبر است.
سکندری فتد از عکس روی مات بدل
ولی چه سود که آئینه ات برابر نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در اثر زیبایی چهره‌ات دچار حیرت و غفلت شود، اما چه فایده که تو در برابر او نیستی و او نمی‌تواند تو را ببیند.
بجو ز خشت من ای تشنه لب زلال حیوه
که خشت من کم از آئینه سکندر نیست
هوش مصنوعی: ای تشنه لب، به دنبال آب زلال از خشت من باش، زیرا که این خشت کم از آئینه سکندر نیست.
برون ز خویش مزن خیمه ای مسافر عشق
که جز بخلوت دل دستگاه دلبر نیست
هوش مصنوعی: از خودت دور نشو و به جایی نرو که در مسیر عشق فقط دلبر و دلشکستگی وجود دارد.
بگنج باد کف خاک کوی او ندهم
که کیمیای مرادست و کمتر از زر نیست
هوش مصنوعی: نمی‌توانم گنجی از خاک کوی او را بپذیرم، زیرا بهشتی که به دست می‌آورم از آن هم ارزشمندتر است و کمتر از طلا نیست.
توانگریم و گدائیم و در طریقت ما
کسیکه نیست گدای دری توانگر نیست
هوش مصنوعی: ما در زندگی هم می‌توانیم ثروتمند باشیم و هم در مسیر معنوی خود همچنان نیازمند و گدای دل و روح. در واقع، در این راه، کسی که واقعاً درک کند و معنای گدایی را بفهمد، هرگز نمی‌تواند فقط در پی ثروت مادی باشد.
مس وجود من از این غبار شد زر ناب
که گفت خاک در دوست کیمیاگر نیست
هوش مصنوعی: وجود من به خاطر این غبار به طلای خالص تبدیل شده است، زیرا خاک نمی‌تواند در محضر دوست، کیمیاگر شود.
ز ملک تا ملکوتست در تصرف ما
کدام مرز که درویش را مسخر نیست
هوش مصنوعی: در دنیای مادی تا دنیای معنوی، تمام چیزها در اختیار ماست، اما هیچ مرزی وجود ندارد که در آن درویش تسلط نداشته باشد.
سر برهنه خور زیر بار سایه ماست
من ار نویسم در وسع هفت دفتر نیست
هوش مصنوعی: سر بدون پوشش خور، در زیر سایه ما قرار دارد. اگر بخواهم درباره‌اش بنویسم، حتی هفت دفتر هم جا نمی‌شود.
صفای ماست که مرآت وحدت ازلیست
ز زنگ شرک منزه صفای دیگر نیست
هوش مصنوعی: ما از خلوص و پاکی دل برخورداریم، زیرا آئینه‌ای از وحدت ازلی را در خود داریم. این پاکی ما را از آلودگی شرک و چندگانگی دور کرده است و هیچ پاکی دیگری برای ما وجود ندارد.