گنجور

شمارهٔ ۲۹

اگر ندیدی دریا که جای اندر جوست
بمن نگر که دلم جوی آب رحمت اوست
کدام جوی دل بینهایتم دریاست
کدام دریا دریای بی بدایت دوست
کدام دوست همان کز هوای جام فناش
حکایت من و هستی حدیث سنگ و سبوست
نشسته در پس زانوی انزوا و بسیر
سرم ز دست هجوم خیال و بر زانوست
بجد و جهد بر عشق دوست دست نداد
مکار تخم ضلالت که عشق او خود روست
ز غیر دل مطلب آفتاب طلعت یار
که شرق اوست سویدا و غرب او رگ و پوست
نشان نداد کس از رهروان وادی فقر
که گم شدند درین کوچه بسکه تو در توست
میان دوست که در چشمهاست رسته ندید
دو چشم غیر و نبیند چو چشم منبت موست
ز کوی یار نبندیم بار کوی دگر
که آبروی حقیقت ز خاک این سر کوست
مرا بسوزن عیسی و رشته مریم
چه حاجتست که بر چاک دل غم تو رفوست
حرارت سخن عشق سوخت سینه و دل
بدست آتش پاینده تر ز سنگ و ز روست
مرا ببادیه کعبه مجاز مبر
که در حقیقت محرابم آن خم ابروست
میان آتش و آبم ز دست دیده و دل
نه ماهیم نه سمندر مرا چه طبع و چه خوست
نه شرقیست نه غربی بهیچ سوی متاز
که آفتاب سمای صفای ما بی سوست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر ندیدی دریا که جای اندر جوست
بمن نگر که دلم جوی آب رحمت اوست
هوش مصنوعی: اگر دریا را ندیدید که در عمق خود چه چیزی دارد، به من نگاه کنید؛ زیرا دلم به مانند جوی آبی است که برای دریافت رحمت او تشنه است.
کدام جوی دل بینهایتم دریاست
کدام دریا دریای بی بدایت دوست
هوش مصنوعی: کدام جوی می‌تواند دل من را پر کند، در حالی که دریای محبت تو بی‌پایان است؟
کدام دوست همان کز هوای جام فناش
حکایت من و هستی حدیث سنگ و سبوست
هوش مصنوعی: کدام دوستی وجود دارد که از حال من و زندگی‌ام خبر داشته باشد، چون سرنوشت او هم به سرنوشت سنگ و سبو وابسته است؟
نشسته در پس زانوی انزوا و بسیر
سرم ز دست هجوم خیال و بر زانوست
هوش مصنوعی: در خفا و تنهایی نشسته‌ام و سرم پر از هجوم افکار و خیالات است. بر زانوی خود تکیه کرده‌ام و ناتوان و بی‌رمق به نظر می‌رسد.
بجد و جهد بر عشق دوست دست نداد
مکار تخم ضلالت که عشق او خود روست
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش در عشق دوست نتوانستند به نتیجه برسند، زیرا که عشق او خود به خود رشد می‌کند و نیازی به کمک ندارد.
ز غیر دل مطلب آفتاب طلعت یار
که شرق اوست سویدا و غرب او رگ و پوست
هوش مصنوعی: از دیگران نپرس درباره روشنی چهره دوست، چون شرق او پر از زیبایی است و غرب او مانند رگ و پوست می‌باشد.
نشان نداد کس از رهروان وادی فقر
که گم شدند درین کوچه بسکه تو در توست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از مسافران راه فقر نشانی نداده است، زیرا در این کوچه آن‌قدر پیچ‌وتاب وجود دارد که بسیاری گم شده‌اند.
میان دوست که در چشمهاست رسته ندید
دو چشم غیر و نبیند چو چشم منبت موست
هوش مصنوعی: در دل دوست، چشمی وجود ندارد که غیر او را ببیند و چه بسا که چشمی چون چشمان من، غیر از او را نمی‌بیند.
ز کوی یار نبندیم بار کوی دگر
که آبروی حقیقت ز خاک این سر کوست
هوش مصنوعی: ما از دل یار جدا نمی‌شویم و به سوی دیگر نمی‌رویم، چرا که اعتبار و عظمت حقیقت تنها در این مکان و از خاک این زمین برمی‌خیزد.
مرا بسوزن عیسی و رشته مریم
چه حاجتست که بر چاک دل غم تو رفوست
هوش مصنوعی: با عیسی و مریم چه نیازی به کلمات است؟ وقتی دل من در درد و غم تو پاره و زخم است، فقط نیاز به دستان پر مهر تو دارد تا آن را ترمیم کند.
حرارت سخن عشق سوخت سینه و دل
بدست آتش پاینده تر ز سنگ و ز روست
هوش مصنوعی: سخن عشق به قدری داغ و پرشور است که می‌تواند دل و سینه را بسوزاند و در آتش آن، دوام و پایداری بیشتری نسبت به سنگ و خاک وجود دارد.
مرا ببادیه کعبه مجاز مبر
که در حقیقت محرابم آن خم ابروست
هوش مصنوعی: مرا به راه‌های ظاهری و فریبنده نبر، زیرا حقیقت و اصل موضوع در خم ابرویی که دوست دارم نهفته است.
میان آتش و آبم ز دست دیده و دل
نه ماهیم نه سمندر مرا چه طبع و چه خوست
هوش مصنوعی: من در میان آتش و آب قرار دارم و نه حالتی مانند ماهی دارم و نه مانند سمندر. این وضعیت به من می‌گوید که نه روحیه‌ی خاصی دارم و نه خواسته‌ای مشخص.
نه شرقیست نه غربی بهیچ سوی متاز
که آفتاب سمای صفای ما بی سوست
هوش مصنوعی: نه به سمت شرق است و نه به سمت غرب، به هیچ طرفی نروید، زیرا آفتاب زیبایی آسمان ما هیچ سو ندارد.