گنجور

شمارهٔ ۲۸

کدام شه که گدای در سرای تو نیست
چگونه شاه تواند شد ار گدای تو نیست
چو خاک پای تو گشتند سر شدند سران
سری چگونه کند سر که خاکپای تو نیست
اگر بعرش پرد مرغ آشیان گلست
دلی که با دو پر باز در هوای تو نیست
نشان ز غیر ندید آنکه آشنای تو شد
که نیست هر که درین نشاء/ آشنای تو نیست
گشاد کار نبیند بتنگنای دو کون
دلی که بسته موی گره گشای تو نیست
دو تاست پشت فلک از نهیب بار فراق
که زیر سلسله طره دو تای تو نیست
من از برای تو در آتشم چنانکه در آب
برای سوختنست آنکه از برای تو نیست
سترده باد بتیغ فنا ز دوش بقا
سری که در سر عهد تو و وفای تو نیست
دل ار بقا طلبد در فنای تست از آنک
فنای کون و مکان باشد و فنای تو نیست
سزای من نبود جز تو پای تا سر خویش
بمن ببخش که غیر از کرم سزای تو نیست
عطای من همه رویست و موی دلبر من
کدام رزق که در سفره عطای تو نیست
بدل ز صیقل تجرید شد تجلی یار
چه صفوتست که در سیرت صفای تو نیست
مرو ز دیده ام ای در دلم گرفته وطن
جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کدام شه که گدای در سرای تو نیست
چگونه شاه تواند شد ار گدای تو نیست
هوش مصنوعی: کدام پادشاهی می‌تواند وجود داشته باشد در حالی که گدا و نیازمند در خانه‌ات نیست؟ اگر کسی به تو وابسته نباشد، چطور می‌تواند مقام پادشاهی را داشته باشد؟
چو خاک پای تو گشتند سر شدند سران
سری چگونه کند سر که خاکپای تو نیست
هوش مصنوعی: وقتی که خاک پای تو شدند، سران و بزرگان هم به خاک تو تواضع کردند. حالا چگونه ممکن است کسی که مقامش به اندازه خاک پای تو نیست، به بلندی سر برافرازد؟
اگر بعرش پرد مرغ آشیان گلست
دلی که با دو پر باز در هوای تو نیست
هوش مصنوعی: اگر در آشیانه‌ی گل‌ها، پرنده‌ای در آسمان پرواز کند، دلی که با دو بال باز در آرزوی تو نیست، چه فایده‌ای دارد؟
نشان ز غیر ندید آنکه آشنای تو شد
که نیست هر که درین نشاء/ آشنای تو نیست
هوش مصنوعی: کسی که با تو آشنا شده است، دیگر به نشانه‌های دیگران توجهی ندارد. به این معنا که هر کس با تو آشنا نیست، نمی‌تواند تو را به درستی بشناسد.
گشاد کار نبیند بتنگنای دو کون
دلی که بسته موی گره گشای تو نیست
هوش مصنوعی: انسانی که دلش در قید و بند است، نمی‌تواند در شرایط سخت و دشوار، گشایش و راحتی را مشاهده کند؛ چرا که فقط با درد و رنج خود درگیر است و نمی‌تواند به زیبایی‌ها و حل مسائل نگاه کند. این دل تنها در صورتی می‌تواند آزاد شود که دست نیاز به سوی تو دراز کند و از تو یاری بجوید.
دو تاست پشت فلک از نهیب بار فراق
که زیر سلسله طره دو تای تو نیست
هوش مصنوعی: دو چیز در پشت آسمان وجود دارد که از صدای ناله و درد فراق ناشی می‌شود؛ چون در زیر رشته موهای تو چیزی جز دو گیسوی تو نیست.
من از برای تو در آتشم چنانکه در آب
برای سوختنست آنکه از برای تو نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر تو در آتش سوزانم، مثل کسی که در آب برای سوختن آماده است، اما کسی که به خاطر تو نیست، اینطور نیست.
سترده باد بتیغ فنا ز دوش بقا
سری که در سر عهد تو و وفای تو نیست
هوش مصنوعی: باید از دوش بقا، به طرز قاطع و بی‌رحمانه‌ای، چنین سرهایی که در سر عهد و وفای تو نیستند، حذف شوند.
دل ار بقا طلبد در فنای تست از آنک
فنای کون و مکان باشد و فنای تو نیست
هوش مصنوعی: اگر دل خواهان بقا باشد، باید به فنا و زوال خود نگاه کند؛ زیرا زوال جهان و مکان هست، اما فنا و زوالی در وجود تو نیست.
سزای من نبود جز تو پای تا سر خویش
بمن ببخش که غیر از کرم سزای تو نیست
هوش مصنوعی: من جز تو هیچ چیز را شایسته خود نمی‌دانم. تمام وجودم را به تو می‌بخشم، چون غیر از لطف و generosity تو، چیزی شایسته‌ای برای من نیست.
عطای من همه رویست و موی دلبر من
کدام رزق که در سفره عطای تو نیست
هوش مصنوعی: عطای من فقط به خاطر زیبایی و چهره دلبر من است، و کدام نعمت یا رزق وجود دارد که در سفره بخشش تو نباشد.
بدل ز صیقل تجرید شد تجلی یار
چه صفوتست که در سیرت صفای تو نیست
هوش مصنوعی: در اثر خلوص باطن، تجلی معشوق نمایان شد و چه زیبایی‌ای دارد که در ذات تو پاکی و صفا وجود ندارد.
مرو ز دیده ام ای در دلم گرفته وطن
جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست
هوش مصنوعی: از پیش چشمم نرو، ای کاش وطن دل من را گرفته است. با من بدرفتاری نکن، چون من تاب و تحمل بدی‌های تو را ندارم.