شمارهٔ ۲۵
رسید دست من از عشق دل بدولت دوست
که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست
بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز
غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست
بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار
مکار تخم ارادت که این گل خود روست
بساحلی تو چه دانی غم مرا که ز درد
کنار حسرت دریا و چشم غیرت جوست
شکوه میکده عشق بین که مست خدای
نظاره سر جمشید میکند که سبوست
نضارت گل میخانه و مل مینا
نظیر آب حیاتست و روضه مینوست
خبر ز حال دل ای بی خبر ز حال مگیر
که پای بند سر آن دو زلف غالیه بوست
ز من مپرس بدان تاب زلف بین که از آن
پدید حال دل دردمند موی بموست
گسسته رشته پیمان و سوزن مژه اش
هزار چاک بدل می زند چه جای رفوست
حکایت من و او در فضای قدس فنا
همان مقدمه شاهباز با تیهوست
شهود و غیب و قوی و نزار و پست و بلند
چو غیر جلوه او نیست هر چه هست نکوست
بلند و پست تمام وجود پای زدم
نشان پای بتم لا اله الا هوست
ببین به فر صفا کش فضای کون و مکان
تمام زیر پر مرغ نطق نادره گوست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رسید دست من از عشق دل بدولت دوست
که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست
هوش مصنوعی: با عشق و محبت دوست به جایی رسیدهام که این مکان ویران، به طور نامحدود و وصفناپذیر، خانه اوست.
بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز
غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست
هوش مصنوعی: دلم پر از غم است و به قدری این احساس عمیق و فراگیر شده که حتی نمیتوانم خودم را کنترل کنم. غم تو به اندازهای در وجود من نفوذ کرده که نه تنها احساسات و پوستم را تحت تأثیر قرار داده، بلکه عمق وجودم را نیز خالی کرده است.
بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار
مکار تخم ارادت که این گل خود روست
هوش مصنوعی: در باغ دل، به شوق دیدن چهره محبوب فریبنده، دانهای از محبت میکارم، چون این گل به خودی خود زیبایست.
بساحلی تو چه دانی غم مرا که ز درد
کنار حسرت دریا و چشم غیرت جوست
هوش مصنوعی: در کنار دریا، تو از غم من چه اطلاعی داری؟ زیرا درد من در حسرت به دریا و حسد به دیگران نهفته است.
شکوه میکده عشق بین که مست خدای
نظاره سر جمشید میکند که سبوست
هوش مصنوعی: به زیبایی و عظمت میکده عشق توجه کن که در آن، خداوندی که به تماشای جمال جمشید میپردازد، مانند یک جام پر از شراب، مدهوش و سرمست است.
نضارت گل میخانه و مل مینا
نظیر آب حیاتست و روضه مینوست
هوش مصنوعی: سرو گل در میخانه و شراب در مینا مانند آب حیات هستند و بهشتی مینمایند.
خبر ز حال دل ای بی خبر ز حال مگیر
که پای بند سر آن دو زلف غالیه بوست
هوش مصنوعی: ای کسی که از حال دل من خبر نداری، نگذار که از حال من باخبر شوی، زیرا من به خاطر آن دو زلف خوشبو و نرمش، به شدت گرفتار و وابستهام.
ز من مپرس بدان تاب زلف بین که از آن
پدید حال دل دردمند موی بموست
هوش مصنوعی: از من نپرس چه حالتی دارم، زیرا نگاه به موهای تابدار و زیبای او، حال دل دردمند مرا روشن میکند.
گسسته رشته پیمان و سوزن مژه اش
هزار چاک بدل می زند چه جای رفوست
هوش مصنوعی: رشته دوستی پاره شده و مژهاش به اندازهای آسیب دیده که دل انسان را به شدت میسوزاند، چه جای این که بخواهیم آن را درست کنیم.
حکایت من و او در فضای قدس فنا
همان مقدمه شاهباز با تیهوست
هوش مصنوعی: داستان من و او در دنیای معنوی و پاکی مانند داستانی است که در آن یک پرنده بزرگ و آزاد به تیرکمان پرنده دیگری کوچکتر میخورد.
شهود و غیب و قوی و نزار و پست و بلند
چو غیر جلوه او نیست هر چه هست نکوست
هوش مصنوعی: هر چه در جهان وجود دارد، چه به صورت ملموس و چه به صورت نامرئی، چه قوی و چه ضعیف، چه پایین و چه بالا، همه چیز در مقایسه با جلوه و نمایش او بیمعناست. در واقع، هر چیزی که هست، زیبا و خوب است.
بلند و پست تمام وجود پای زدم
نشان پای بتم لا اله الا هوست
هوش مصنوعی: در تمام وجودم، هم در بالا و هم در پایین، تنها نشانهای که میبینم، نشان پای معشوق من است که هیچکس جز او وجود ندارد.
ببین به فر صفا کش فضای کون و مکان
تمام زیر پر مرغ نطق نادره گوست
هوش مصنوعی: نگاه کن به زیبایی و لطافت آسمان و زمین، که همه چیز زیر بالهای پرندهای است که به زیبایی سخن میگوید.