شمارهٔ ۲۱
آدمی صورت حقست و خدا را نشناخت
که نشد آدمی و صورت ما را نشناخت
پادشاهان حقیقت ز گدا با خبرند
پادشه نیست که در ملک گدا را نشناخت
یار در خانه و ما در پی او در بدریم
دل سودا زده آنزلف دو تا را نشناخت
ذره ئی نیست که خورشید سما نیست درو
کمتر از ذره که خورشید سما را نشناخت
درد این زهد و ریا را در میخانه دواست
زاهد بی خبر از درد دوا را نشناخت
از من آید بمن آواز من از کوه ثبات
حیوانست که این صوت و صدا را نشناخت
آدمی آینه غیب نما بود جهول
کور بود آینه غیب نما را نشناخت
پیر ما خرقه بیفکند و برقص آمد و رفت
جان بی معرفت از جسم فنا را نشناخت
آفتاب ازل از مشرق دل سر زد و گل
با چنین روشنی آن نور و ضیا را نشناخت
دل سلیمان هوی نفس دنی دیو هوس
هوس دیو سلیمان هوی را نشناخت
ابروی یار هلالیست ز خورشید پدید
مفتی آن ابروی انگشت نما را نشناخت
صیقل آئینه از صورت حق با خبرست
دل در زنگ فرو رفته صفا را نشناخت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آدمی صورت حقست و خدا را نشناخت
که نشد آدمی و صورت ما را نشناخت
هوش مصنوعی: انسان تجلی و تصویر خداست، اما چون خدا را نشناخت، دیگر نتوانست به حقیقت خودش پی ببرد و نشناخت که او نیز تجلی حق است.
پادشاهان حقیقت ز گدا با خبرند
پادشه نیست که در ملک گدا را نشناخت
هوش مصنوعی: سلطانان راستین واقعیت را از فقرا درک میکنند. پادشاه واقعی آن نیست که نتواند گدا را بشناسد.
یار در خانه و ما در پی او در بدریم
دل سودا زده آنزلف دو تا را نشناخت
هوش مصنوعی: دوست در خانه است و ما در جستجوی او در کوچهها میگردیم، دل عاشقپیشه من آن زلف دوتا را نشناخت.
ذره ئی نیست که خورشید سما نیست درو
کمتر از ذره که خورشید سما را نشناخت
هوش مصنوعی: هیچ ذرهای وجود ندارد که در آن خورشید حقیقت وجود نداشته باشد و حتی کمتر از آن ذرهای هم نمیتوان یافت که خورشید حقیقت را نشناخته باشد.
درد این زهد و ریا را در میخانه دواست
زاهد بی خبر از درد دوا را نشناخت
هوش مصنوعی: درد و رنج ناشی از ریاضت و ظاهرسازی در عبادت را تنها در میخانه میتوان درمان کرد، زیرا زاهدی که از درد و رنج بیخبر است، هرگز نمیداند که درمان کجاست.
از من آید بمن آواز من از کوه ثبات
حیوانست که این صوت و صدا را نشناخت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که صدای من از درون من به وجود میآید و به مانند صدای حیوانی است که در کوه ثابت است و نمیتواند این صدا را تشخیص دهد. به عبارت دیگر، احساسات و افکار من در درون خودم شکل میگیرند و مانند صدای بلند و واضحی هستند که دیگران قادر به درک آن نیستند.
آدمی آینه غیب نما بود جهول
کور بود آینه غیب نما را نشناخت
هوش مصنوعی: انسان مانند آینهای است که حقایق پنهان را نمایش میدهد، اما برخی افراد نادان و کور هستند و نمیتوانند این آینه را تشخیص دهند و از آن بهرهبرداری کنند.
پیر ما خرقه بیفکند و برقص آمد و رفت
جان بی معرفت از جسم فنا را نشناخت
هوش مصنوعی: پیر ما (مربی یا راهنمای ما) لباس قدیمی و کهنهاش را کنار گذاشت و با شوق و شادی شروع به رقصیدن کرد. روح او که به خداوند آشنا نبود، حیات را از جسم مادی جدا ندانست و نتوانست ماهیت فناپذیری آن را درک کند.
آفتاب ازل از مشرق دل سر زد و گل
با چنین روشنی آن نور و ضیا را نشناخت
هوش مصنوعی: خورشید از نخستین روزها از سمت دل طلوع کرد و گل با این روشنایی، نتوانست آن نور و درخشانی را بشناسد.
دل سلیمان هوی نفس دنی دیو هوس
هوس دیو سلیمان هوی را نشناخت
هوش مصنوعی: دل سلیمان تحت تأثیر خواستههای دنیوی و آرزوهای نفسانی قرار نگرفت و نتوانست دیو هوس را بشناسد.
ابروی یار هلالیست ز خورشید پدید
مفتی آن ابروی انگشت نما را نشناخت
هوش مصنوعی: ابروی معشوق مانند هلال ماه است که از نور خورشید نمایان شده است، اما مرد عالم و مفتی نتوانسته آن ابروی خاص را بشناسد و به اهمیت آن پی ببرد.
صیقل آئینه از صورت حق با خبرست
دل در زنگ فرو رفته صفا را نشناخت
هوش مصنوعی: دل آگاه از زیباییهای حقیقت، در زنگار و کدری غرق شده و نتوانسته به پاکی و روشنی واقف شود.