گنجور

شمارهٔ ۱۵

گویند روی یار بکس آشکار نیست
در چشم من که هیچ بجز روی یار نیست
گویند در بهار دمد گل ولی مرا
گلهاست در نظر که یکی در بهار نیست
خارست و گل بهر چمن و سینه مراست
گلهای دسته دسته که در دست خار نیست
ویرانه پیکری که نباشد خراب درد
بیچاره سینه ئی که بعشقش دچار نیست
حشمت نگر که خیمه زنگاری فلک
جز بر ستون فقر و فنا استوار نیست
گر دل نبود دایره کن فکان نبود
بر غیر نقطه دائره ئی را مدار نیست
صبحست و نو بهار و بجام نگار می
بیدار شو که نوبت خواب و خمار نیست
ابرست در ترشح و بادست مشک بیز
دیوانه است هر که ز می هوشیار نیست
بی بوس و بی کنار بود یار یار من
در سینه است حاجب بوس و کنار نیست
در سینه است و در سر و در دیده است و دل
جائی که نیست نیست گه انتظار نیست
از شش جهه گرفته سر راه سیر ما
ما را ز دست عشق تو پای فرار نیست
از رفرف عروج مقامات سیر دل
مغزی پیاده است که بر می سوار نیست
بر عرش وحدتست بتحقیق اهل سیر
سر صفا که بسته این هفت و چار نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گویند روی یار بکس آشکار نیست
در چشم من که هیچ بجز روی یار نیست
هوش مصنوعی: می‌گویند چهره یار در برابر کسی مشخص نیست، اما در چشمان من تنها چهره یار وجود دارد و دیگر چیزی نمی‌بینم.
گویند در بهار دمد گل ولی مرا
گلهاست در نظر که یکی در بهار نیست
هوش مصنوعی: می‌گویند در بهار گل‌ها می‌شکفند، اما برای من حتی در این فصل نیز گل‌ها به چشم نمی‌آیند، چون یکی از آن‌ها در بهار وجود ندارد.
خارست و گل بهر چمن و سینه مراست
گلهای دسته دسته که در دست خار نیست
هوش مصنوعی: خار و گل هر دو در کنار هم در باغ وجود دارند، اما در دل من تنها گل‌ها هستند که اهمیت دارند و خارها جایی در قلب من ندارند.
ویرانه پیکری که نباشد خراب درد
بیچاره سینه ئی که بعشقش دچار نیست
هوش مصنوعی: ویرانه‌ای که هیچ خرابی در آن نیست، مانند دلی است که در عشق دچار نشده و درد و رنجی را احساس نمی‌کند.
حشمت نگر که خیمه زنگاری فلک
جز بر ستون فقر و فنا استوار نیست
هوش مصنوعی: به دقت بنگر که عظمت آسمان تنها بر پایه فقر و زوال استوار است.
گر دل نبود دایره کن فکان نبود
بر غیر نقطه دائره ئی را مدار نیست
هوش مصنوعی: اگر دل وجود نداشته باشد، دایره‌ای شکل نمی‌گیرد و در نتیجه نقطه‌ای به جز مرکز آن وجود نخواهد داشت. بنابراین، راهی برای شکل‌گیری دایره وجود ندارد.
صبحست و نو بهار و بجام نگار می
بیدار شو که نوبت خواب و خمار نیست
هوش مصنوعی: صبح فرا رسیده و بهاری نو آغاز شده است، ای محبوبم، بیدار شو! حال وقت خواب و کسالت نیست و باید از زیبایی‌های زندگی بهره‌مند شوی.
ابرست در ترشح و بادست مشک بیز
دیوانه است هر که ز می هوشیار نیست
هوش مصنوعی: ابر در حال بارش و باد چون مشکی است که بوی خوش می‌دهد. هر کسی که تحت تأثیر باده است و هوشیار نیست، دیوانه به نظر می‌رسد.
بی بوس و بی کنار بود یار یار من
در سینه است حاجب بوس و کنار نیست
هوش مصنوعی: یارم در قلبم هست، اما بدون هیچ بوسه و نزدیکی. او را در وجودم حس می‌کنم، ولی هیچ علامتی از عشق و نزدیکی وجود ندارد.
در سینه است و در سر و در دیده است و دل
جائی که نیست نیست گه انتظار نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عشق یا احساس عمیق در درون انسان وجود دارد، در قلب، فکر و چشم او، اما به جایی که این احساسات به وجود می‌آیند، نیازی به انتظار نیست. این نشان‌دهنده‌ی عمق و قوت این احساسات است و اینکه آنها همیشه در وجود انسان حضور دارند.
از شش جهه گرفته سر راه سیر ما
ما را ز دست عشق تو پای فرار نیست
هوش مصنوعی: عشق تو در تمام مسیر زندگی‌ام مانع فرار من شده است و من از همه طرف محاصره‌ام.
از رفرف عروج مقامات سیر دل
مغزی پیاده است که بر می سوار نیست
هوش مصنوعی: دل‌هایی که در مسیر صعود به مقامات بالا قرار دارند، مانند پرنده‌ای هستند که بر روی بال‌ها پرواز می‌کند، اما این دل‌ها به اوج نمی‌رسند و تنها در زمین با ذهن خود سیر می‌کنند.
بر عرش وحدتست بتحقیق اهل سیر
سر صفا که بسته این هفت و چار نیست
هوش مصنوعی: در بالای عرش، حقیقتاً جایگاه کسانی است که به سفر روحانی رفته‌اند و در صفای باطن خود غوطه‌ورند. اینجا نشان‌دهنده این مطلب است که هیچگونه محدودیتی در این مسیر وجود ندارد و هیچ تعداد مشخصی نمی‌تواند آن را محدود کند.