شمارهٔ ۱۳۳
در رحمت ابد بر من خسته باز کردی
که دلم ز دست بردی و محل راز کردی
تو هزار بار کشتی و نمردم و نمیرم
که بکشتگان عشق ازلی نماز کردی
همه من شدی بمستی و چو هوشیار گشتم
ز من ای بلای هوش و خرد احتراز کردی
بحریم عشق از کشته قیامتست بر پا
همه را ز درد کشتی تو ز بسکه ناز کردی
تن من ز تابش عشق تو سوخت پای تا سر
تو چه آتشی که ما را همه سوز و ساز کردی
دل و دین و عقل و هوشم همه شد شکار من هم
که تو صید بسته دیدی ز چه ترکتاز کردی
تو گدای را توانی ملک الملوک کردن
که بصعوه بال و پر دادی و شاهباز کردی
نگهی که باز کردی ز تجلی ولایت
بشب امیدواران ز ره نیاز کردی
که تواند از تو برگشت مجاز یا حقیقت
که ره حقیقت از قنطره مجاز کردی
چه حریف بودی ایدل که مرا ز علم و تقوی
بقمارخانه بردی و تو پاکباز کردی
بمن آن زمان رسید از تو نوازش تجرد
که مقیدم بدان دلبر دلنواز کردی
تو بکعبه حقیقت رسی از صفای باطن
نه بهفت شوط جسمانه که در حجاز کردی
بصفا توان رسیدن زره فنای هستی
تو که هست خویش را بر سر حرص و آز کردی
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در رحمت ابد بر من خسته باز کردی
که دلم ز دست بردی و محل راز کردی
هوش مصنوعی: در بینهایت رحمتت بر من که خستهام، دوباره گشودهای. چون دلم را از دستم گرفتهای و به رازها و اسرار خود پیوند دادهای.
تو هزار بار کشتی و نمردم و نمیرم
که بکشتگان عشق ازلی نماز کردی
هوش مصنوعی: من هزار بار به دست تو کشته شدم و هنوز نمردهام و نخواهم مرد، چرا که کشتهشدگان عشق ابدی برای تو دعا کردهاند.
همه من شدی بمستی و چو هوشیار گشتم
ز من ای بلای هوش و خرد احتراز کردی
هوش مصنوعی: وقتی در حال مستی و شوق تو بودم، همه وجودم را در خودت ذوب کرده بودی. اما زمانی که به حال هوشیاری برگشتم، تو از من دوری کردی و از من دوری گزیدی، ای بلای عقل و خرد.
بحریم عشق از کشته قیامتست بر پا
همه را ز درد کشتی تو ز بسکه ناز کردی
هوش مصنوعی: حریم عشق به قدری مقدس و پرشکوه است که به خاطر کشته شدن عاشقانش، همچون روز قیامت برپا میشود. همه به خاطر درد و رنجی که از لطافت و ناز تو میکشند، در این فضا به سر میبرند.
تن من ز تابش عشق تو سوخت پای تا سر
تو چه آتشی که ما را همه سوز و ساز کردی
هوش مصنوعی: بدن من از گرمای عشق تو میسوزد، از سر تا پا. تو چه آتشی به جان ما انداختی که همه ما را دچار سوز و ساز کردی.
دل و دین و عقل و هوشم همه شد شکار من هم
که تو صید بسته دیدی ز چه ترکتاز کردی
هوش مصنوعی: دل و ایمان و عقل و فهمم همه فدای تو شد، من که تو را به عنوان یک شکار در نظر گرفتهام، پس چرا به من حمله کردی؟
تو گدای را توانی ملک الملوک کردن
که بصعوه بال و پر دادی و شاهباز کردی
هوش مصنوعی: هر کس با مهارت و توانایی خود میتواند دیگران را به بالاترین مقامها برساند، همچنان که اگر به کسی قدرت پرواز بدهی، او میتواند به پرندهای بزرگ و قدرتمند تبدیل شود.
نگهی که باز کردی ز تجلی ولایت
بشب امیدواران ز ره نیاز کردی
هوش مصنوعی: وقتی که تو نگاهی به تجلی مقام و ولایت انداختی، شب امیدواری را برای نیازمندان روشن کردی.
که تواند از تو برگشت مجاز یا حقیقت
که ره حقیقت از قنطره مجاز کردی
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند از تو بازگشت کند، آیا به واقعیت یا به مجاز؟ تو که راه حقیقت را از مسیر مجاز آغاز کردی.
چه حریف بودی ایدل که مرا ز علم و تقوی
بقمارخانه بردی و تو پاکباز کردی
هوش مصنوعی: ای یار خوشسخن، چهقدر قشنگ بودی که با علم و تقوایت مرا به مکانهایی بردی که نباید میرفتم و خودت نیز همهچیز را باختهای.
بمن آن زمان رسید از تو نوازش تجرد
که مقیدم بدان دلبر دلنواز کردی
هوش مصنوعی: در آن زمان که از عشق تو و نوازشهایت آزاد و بیقید شدم، متوجه شدم که تو با محبت و دلنوازیات مرا به خود وابسته کردی.
تو بکعبه حقیقت رسی از صفای باطن
نه بهفت شوط جسمانه که در حجاز کردی
هوش مصنوعی: تو با پاکی دل و روح خود به حقیقت و معنا دست پیدا میکنی، نه اینکه تنها با رفتن به مکانهای مذهبی و انجام مناسک ظاهری به هدف خود برسی.
بصفا توان رسیدن زره فنای هستی
تو که هست خویش را بر سر حرص و آز کردی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به آرامش و صفا برسی، باید از خودپرستی و حرص و آز فراتر بروی. تنها زمانی میتوانی به حقیقت وجودیات نزدیک شوی که عشق به خود را کنار بگذاری.

صفای اصفهانی