شمارهٔ ۱۳۲
مرا کوهیست بار دل غم یارست پنداری
دل من نیست این کوه گرانبارست پنداری
انالحق میزند منصور وار این دل که من دارم
درون سینه تنگم سر دارست پنداری
شبی دیدم گل روی تو و عمریست بیخوابم
صف مژگان بچشمم دسته خارست پنداری
دلی دارم چو کوه اما تنی از موی لاغرتر
باندام ضعیفم پیرهن بارست پنداری
ز شش سو دل شد از اشراق عشق دوست نورانی
دل من بارگاه نور انوارست پنداری
دماغم زافتاب معرفت روشن شد ای سالک
سر سودائی من چرخ دوارست پنداری
سر این زاهد خودبین که عیب عاشقان گوید
بود از عشق خالی نقش دیوارست پنداری
تن من وادی و داود این وادی دل عاشق
زند هی نغمه توحید مزمارست پنداری
شنید انی انا الله از درخت خویش چون موسی
فضای سینه ام سینای اسرارست پنداری
چنان سوزد ز سودای غم عشق تو کز تابش
دل من در میان شعله نارست پنداری
نه از شمشیر تابم روی نز آب و نه از آتش
مرا با جان خود در عشق او کارست پنداری
زهر غافل مرا سنگ ملامت میخورد بر سر
سرای عزلتم دامان کهسارست پنداری
توئی یار و حبیب من پرستار و طبیب من
دلم مینالد از دست تو بیمارست پنداری
صفا را غوص دل از گنج دولت کرد مستغنی
مر این نظم دری لؤلؤی شهوارست پنداری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا کوهیست بار دل غم یارست پنداری
دل من نیست این کوه گرانبارست پنداری
هوش مصنوعی: قلب من همانند کوهی سنگین از غم عشق است و تو گمان نکن که دل من چنین سنگینی ندارد، بلکه این بار سنگین، حقیقتاً بر دوش من سنگینی میکند.
انالحق میزند منصور وار این دل که من دارم
درون سینه تنگم سر دارست پنداری
هوش مصنوعی: دل من به شدت در تلاش است تا حقیقت را درک کند، مانند منصور که به شجاعت و حقطلبی شناخته میشود. احساسات و افکارم در درون سینهام به شدت در حال تقلا هستند و گویی یک حقیقت بزرگ و عمیق را در خود نگه داشتهاند.
شبی دیدم گل روی تو و عمریست بیخوابم
صف مژگان بچشمم دسته خارست پنداری
هوش مصنوعی: شبی چهره زیبای تو را دیدم و از آن زمان خوابم نمیبرد. مژههای چشمانم مانند دستهای از خارهاست، گویا.
دلی دارم چو کوه اما تنی از موی لاغرتر
باندام ضعیفم پیرهن بارست پنداری
هوش مصنوعی: دل من محکم و استوار مانند کوه است، اما بدنم بسیار ضعیف و لاغر است. گویی که تنها یک پیراهن بر تنم است و هیچ قوتی ندارم.
ز شش سو دل شد از اشراق عشق دوست نورانی
دل من بارگاه نور انوارست پنداری
هوش مصنوعی: دل من از عشق دوست روشن شده و به وسیله نور عشق، فضایی پرنور و زیبا پیدا کرده است. این دل به قدری نورانی است که گویی مکانی مقدس و پر از روشنی را داراست.
دماغم زافتاب معرفت روشن شد ای سالک
سر سودائی من چرخ دوارست پنداری
هوش مصنوعی: ذهن من با نور آگاهی روشن شده است، ای رهرو در پی حقایق، اما بدان که دنیا در حال چرخش و تغییر است.
سر این زاهد خودبین که عیب عاشقان گوید
بود از عشق خالی نقش دیوارست پنداری
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که زاهدان خودبین که عاشقان را عیبجوئی میکنند، در واقع هیچ حسی از عشق در درونشان ندارند و تنها ظاهری بی روح و بیمعنا دارند، مانند دیواری که تنها نقش و نگاری بر روی آن است.
تن من وادی و داود این وادی دل عاشق
زند هی نغمه توحید مزمارست پنداری
هوش مصنوعی: تن من همچون جادهای است که داود در آن سیر میکند و این جاده دل عاشق من است. به نظر میرسد که نغمههای عشق توحید مانند نواهای خوشی است که در این وادی به گوش میرسد.
شنید انی انا الله از درخت خویش چون موسی
فضای سینه ام سینای اسرارست پنداری
هوش مصنوعی: من از درخت خود، مانند موسی، شنیدم که من خداوند هستم. به این ترتیب، فضای سینهام پر از اسرار است که همچون کوه سینا مینماید.
چنان سوزد ز سودای غم عشق تو کز تابش
دل من در میان شعله نارست پنداری
هوش مصنوعی: چنان عشق تو در دل من شعلهور است که گویی از آتش آن، دل من به شدت میسوزد و تو هم میتوانی این سوزش را از دور ببینی.
نه از شمشیر تابم روی نز آب و نه از آتش
مرا با جان خود در عشق او کارست پنداری
هوش مصنوعی: من نه از شمشیر میترسم و نه از آب، و نه از آتش؛ عشق او در وجودم به قدری عمیق است که با جانم این احساس را تجربه میکنم.
زهر غافل مرا سنگ ملامت میخورد بر سر
سرای عزلتم دامان کهسارست پنداری
هوش مصنوعی: غفلت و بیخبری همچون زهر به من آسیب میزند و هر لحظه به خاطر دوری از دنیا و مردم، خود را زیر فشار سرزنشها حس میکنم. گویی در دامان کوه زندگی میکنم و بیخبر از اطرافم هستم.
توئی یار و حبیب من پرستار و طبیب من
دلم مینالد از دست تو بیمارست پنداری
هوش مصنوعی: تو هم دوست من هستی و هم همراهم. تو مراقب و درمانگر منی. دلم به خاطر تو مینالد و احساس میکند که بیمار شدهام.
صفا را غوص دل از گنج دولت کرد مستغنی
مر این نظم دری لؤلؤی شهوارست پنداری
هوش مصنوعی: دل با عمق خود به گنجی از خوشبختی رسید و دیگر به چیزی نیازمند نیست. این شعر مانند دُرّ درخشان و زیباست که احساسات شهوانی را در خود دارد.

صفای اصفهانی