گنجور

شمارهٔ ۱۳۱

عیسی عشق ندارد سر درمان کسی
جان کسادست بسی او نخرد جان کسی
آن سر زلف که من دیدم و آن تاب و شکن
نبود در سر بشکستن پیمان کسی
عشق را نفی بکار آید و در نفی ثبات
او ندارد سر کفر کس او ایمان کسی
نیست سلطان زمین حاکم درویش که نیست
بنده سلطنت فقر بفرمان کسی
همه اشکال من از وصل شد و این عجبست
که بوصل آید و مشکل شود آسان کسی
دی خط سبز کسی داد بمن خط امان
برد امروز دلم زلف پریشان کسی
که کسی میدهد از لعل لبم آب حیات
گاه خون میخورم از حقه مرجان کسی
لاله میباردم از غالیه و مشک ز عود
گونه و سلسله غالیه افشان کسی
گویدم بی سر و سامان شده ئی غیرت عشق
کی گذارد که بماند سر و سامان کسی
خلق در بند هوای خود و ما بنده دوست
هر کسی آن کسی باشد و ما آن کسی
ایدل شیفته بر گرد ز میدان فنا
نرود تا نکشد یار بمیدان کسی
شکند سنگ حبیب اول دندان حبیب
که ز دشمن نخورد سنگ بدندان کسی
میهمانخانه توحید ز بیگانه بریست
نیست جز دوست اگر باشد مهمان کسی
دل صفا را دهد از ما حضر غیب غذا
میهمان دل خویشم به سر خوان کسی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عیسی عشق ندارد سر درمان کسی
جان کسادست بسی او نخرد جان کسی
هوش مصنوعی: عشق عامل نجات و درمان نیست و کسی برای آن اهمیت قائل نمی‌شود. در واقع، جان افراد در حال افول است و هیچ‌کس برای جان خود ارزش قائل نیست.
آن سر زلف که من دیدم و آن تاب و شکن
نبود در سر بشکستن پیمان کسی
هوش مصنوعی: آن مویی که من دیدم و آن نرمش و ناز آن مو، در هیچ جا نمی‌تواند به عهد شکستن کسی باشد.
عشق را نفی بکار آید و در نفی ثبات
او ندارد سر کفر کس او ایمان کسی
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند به نفع تناقض‌ها و نفی‌های خود عمل کند، اما در حالت نفی، هیچ چیز نمی‌تواند ثباتی برای آن حاصل کند. هیچ‌کس نمی‌تواند با کفر به این حقیقت دست یابد و هیچ ایمانی در این عرصه وجود ندارد.
نیست سلطان زمین حاکم درویش که نیست
بنده سلطنت فقر بفرمان کسی
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ سلطانی نمی‌تواند بر درویش حکمرانی کند، چرا که در واقع، درویش اسیر و وابسته به سلطنت فقر است و به خواست و اراده کسی دیگر نیست.
همه اشکال من از وصل شد و این عجبست
که بوصل آید و مشکل شود آسان کسی
هوش مصنوعی: تمام پیچیدگی‌ها و دشواری‌های من از رابطه و پیوندی است که دارم، و این جالب است که با وجود این پیوند، آسانی و سادگی برای کسی به وجود می‌آید.
دی خط سبز کسی داد بمن خط امان
برد امروز دلم زلف پریشان کسی
هوش مصنوعی: دیروز کسی با خط سبز به من نامه‌ای داد که در آن اعلام امنیت و اطمینان شده بود. امروز دل من به خاطر زلف‌های پریشان یک نفر آرام و قرار ندارد.
که کسی میدهد از لعل لبم آب حیات
گاه خون میخورم از حقه مرجان کسی
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که از لبان زیبا و شیرین من به دیگران زندگی می‌بخشد، اما گاهی اوقات هم به خاطر این زیبایی، درد و رنج را متحمل می‌شوم.
لاله میباردم از غالیه و مشک ز عود
گونه و سلسله غالیه افشان کسی
هوش مصنوعی: من از عطر و بوی خوش غالیه و مشک مثل عود (بخور) پرپر می‌شوم و کسی در حال افشاندن غالیه بر سر و بدن من است.
گویدم بی سر و سامان شده ئی غیرت عشق
کی گذارد که بماند سر و سامان کسی
هوش مصنوعی: می‌گوید که وقتی عشق واقعی انسان را در هم می‌ریزد و او را بی‌قرار و بی‌نظم می‌کند، دیگر هیچ چیز مانع از آن نمی‌شود که کسی به حال و روز خودش برسد و مرتب شود. عشق آنقدر تاثیرگذار است که نمی‌گذارد کسی در آرامش باشد.
خلق در بند هوای خود و ما بنده دوست
هر کسی آن کسی باشد و ما آن کسی
هوش مصنوعی: آدم‌ها گرفتار تمایلات و خواسته‌های خود هستند، اما ما بنده و وابسته به محبوب همیشگی‌مان هستیم. هر کس به چیزی که دوستش دارد وابسته است و ما هم به محبوب‌مان تعلق داریم.
ایدل شیفته بر گرد ز میدان فنا
نرود تا نکشد یار بمیدان کسی
هوش مصنوعی: شخصی عاشق و دلباخته هرگز از دور میدان عشق دور نمی‌شود، تا زمانی که محبوبش کسی را به میدان نیارد.
شکند سنگ حبیب اول دندان حبیب
که ز دشمن نخورد سنگ بدندان کسی
هوش مصنوعی: اگر دوستی به دوست دیگر آسیبی بزند، این آسیب برای او شدیدتر و دردناک‌تر است تا اینکه از سوی دشمنانش به او وارد شود.
میهمانخانه توحید ز بیگانه بریست
نیست جز دوست اگر باشد مهمان کسی
هوش مصنوعی: در مهمانخانه‌ی توحید، جای هیچ بیگانه‌ای نیست و اگر کسی مهمانی داشته باشد، تنها دوست می‌تواند در آنجا حضور داشته باشد.
دل صفا را دهد از ما حضر غیب غذا
میهمان دل خویشم به سر خوان کسی
هوش مصنوعی: دل پاک و خالص ما از دنیای ناپیدا و رازآلود تغذیه می‌شود. همچنان که خودم میهمان دل دیگران هستم، بر سر سفره موجودیت خودم نشسته‌ام.