گنجور

شمارهٔ ۱۲۳

به عشق خویش مرا خوی داد دلبر من
دمی نشد که گذارد دل مرا بر من
به سینه‌ام ز غمش رازهاست بی‌حد و هست
هزار نکته ز هر راز او به خاطر من
مرا چه کار به خورشید حشر منتظران
که آفتاب شهود است سایه سر من
نشد شبی که نشد چشم من ستاره‌شمار
به هر مهی و تجلی نکرد اختر من
کنون ز عشق تو بس آفتاب و ماه دمید
ز آسمان دل ای آفتاب انور من
تسلطی‌ست مرا بر سر تمام ملوک
که خاک میکده عشق توست افسر من
مرا به سلطنت فقر راه داد و نمود
ممالک ملک ملک را مسخر من
نبود اگر غم عشقت تجلی ملکوت
نداد صیقل آیینه مکدر من
که بود ساقی و این باده‌ای که داد چه بود
چه شعله بود که در هم شکست ساغر من
مگر تجلی طور است عشق یار به دل
که پاره پاره شد از هم چو کوه پیکر من
چه دیر بود که از کعبه تافت تا سر خویش
به پای راهب او سود جان کافر من
بهشت من دل و رضوان من تجلی دوست
زلال جاریه اشعار روح‌پرور من
بجوی جان و دل و مزرع مراد صفا
چه آب‌ها که روان کرد دیده تر من

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به عشق خویش مرا خوی داد دلبر من
دمی نشد که گذارد دل مرا بر من
هوش مصنوعی: دلبر من به خاطر عشقش جایگاه و هویت محکم‌تری به من بخشید، ولی لحظه‌ای هم دل مرا از من نگرفت.
به سینه‌ام ز غمش رازهاست بی‌حد و هست
هزار نکته ز هر راز او به خاطر من
هوش مصنوعی: در دل من غم عشق او پر از رازهای بی‌پایان است و هزار نکته درباره هر یک از این رازها به خاطر من وجود دارد.
مرا چه کار به خورشید حشر منتظران
که آفتاب شهود است سایه سر من
هوش مصنوعی: من چه نیازی به نگرانی درباره روز رستاخیز یا ظهور منتظران دارم، وقتی که نور حقیقت و آگاهی خودم، مثل آفتاب، بر سر من سایه افکنده است.
نشد شبی که نشد چشم من ستاره‌شمار
به هر مهی و تجلی نکرد اختر من
هوش مصنوعی: هر شبی که گذشت، چشمان من به شمارش ستاره‌ها مشغول بود و هیچ‌گاه نتوانستم زیبایی و روشنی ستاره‌ام را مشاهده کنم.
کنون ز عشق تو بس آفتاب و ماه دمید
ز آسمان دل ای آفتاب انور من
هوش مصنوعی: اینک به خاطر عشق تو، مانند آفتاب و ماه از آسمان دل من تابیدند. ای نور خالص من!
تسلطی‌ست مرا بر سر تمام ملوک
که خاک میکده عشق توست افسر من
هوش مصنوعی: من بر تمام پادشاهان تسلط دارم، زیرا خاک میکده عشق تو، مانند تاجی برای من است.
مرا به سلطنت فقر راه داد و نمود
ممالک ملک ملک را مسخر من
هوش مصنوعی: من را به دنیای فقر راه داد و نشان داد که چگونه می‌توانم بر سرزمین‌ها و سرنوشت‌ها تسلط پیدا کنم.
نبود اگر غم عشقت تجلی ملکوت
نداد صیقل آیینه مکدر من
هوش مصنوعی: اگر نه غم عشق تو، نور را که از آسمان می‌تابد، در آینه کدر من نمی‌گنجید.
که بود ساقی و این باده‌ای که داد چه بود
چه شعله بود که در هم شکست ساغر من
هوش مصنوعی: چه کسی است آن ساقی و این باده‌ای که به من داد؟ چه آتش و شعله‌ای است که در ساغر من شکسته شد؟
مگر تجلی طور است عشق یار به دل
که پاره پاره شد از هم چو کوه پیکر من
هوش مصنوعی: عشق یار مثل تجلی کوه طور بر دل من ظاهر شده است، که باعث شده دل من به شدت و به تکه‌های مختلف تقسیم شود، مانند کوهی که تکه‌تکه می‌شود.
چه دیر بود که از کعبه تافت تا سر خویش
به پای راهب او سود جان کافر من
هوش مصنوعی: مدت زیادی طول کشید تا نور از کعبه تابید و تا خودم به پای راهب افتادم. جان کافر من در این مسیر فدای او شد.
بهشت من دل و رضوان من تجلی دوست
زلال جاریه اشعار روح‌پرور من
هوش مصنوعی: بهشت واقعی من در قلب و دل من وجود دارد و خوشبختی من در درخشش خالص و زیبای دوست، که مانند جریانی زلال و شیرین در اشعار روح‌افزای من جاری است.
بجوی جان و دل و مزرع مراد صفا
چه آب‌ها که روان کرد دیده تر من
هوش مصنوعی: در پی یافتن آرامش و دلخواه خود هستم، با اشک‌هایی که از چشمانم جاری شده است، چه برکات و نعمت‌هایی که این احساسات برای من به ارمغان آورده‌اند.