گنجور

شمارهٔ ۱۲۱

سرخوان وحدت آندم که بدل صلا زدم من
بسر تمام ملک و ملکوت پا زدم من
در دید غیر بستم بت خویشتن شکستم
ز سبوی یار مستم که می ولا زدم من
زالست دل بلائی که زدم بقول مطلق
بکتاب هستی کل رقم بلی زدم من
پی حک نقش کثرت ز جریده هیولی
نتوان نمود باور که چه نقشها زدم من
پی سد باب بیگانگی از سرای امکان
کمر وجوب بستم در آشنا زدم من
قدم شهود بر دستگه قدم نهادم
علم وجود در پیشگه خدا زدم من
سر پای بر تن و دست بدامن تجرد
نزدم ز روی غفلت همه جابجا زدم من
هله آنچه خواستم یافتم از دل خدابین
نه بارض خویشتن را و نه بر سما زدم من
بدر امیدواری سر انقیاد سودم
بره نیازمندی قدم وفا زدم من
من و دل دو مست باقی دو نیازمند ساقی
دل مست باده فقر و می فنا زدم من
در دیر بود جایم بحرم رسید پایم
بهزار در زدم تا در کبریا زدم من
در کوی می پرستی نزدم بدست هستی
که مدام صاف الا ز سبوی لا زدم من
بهوای فرش استبرق جنت حقایق
ز بساط سلطنت رسته ببوریا زدم من
بقفای فقر آنروز قدم نهادم از دل
که بدولت سلاطین دول قفا زدم من
در افتقار را بست و گشود باب دولت
مس قلب را درین خاک بکیمیا زدم من
ز هوای خویش رستم بخرابخانه تن
که ازین خرابه خشتی بسر هوی زدم من
بخدای بستم از کدرت کائنات رستم
بدو دست چنگ در سلسله صفا زدم من
به رضای نفس جستم جلوات فیض اقدس
نفس تجلی از منزلت رضا زدم من

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرخوان وحدت آندم که بدل صلا زدم من
بسر تمام ملک و ملکوت پا زدم من
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به عشق و اتحاد رسیدم، صدای خود را بلند کردم و تمام جهان و آسمان را زیر پای گذاشتم.
در دید غیر بستم بت خویشتن شکستم
ز سبوی یار مستم که می ولا زدم من
هوش مصنوعی: من در برابر نگاه دیگران، خودم را نادیده گرفتم و شکسته شدم، زیرا از معشوقم شراب نوشیدم و متوجه نمی‌شوم که چه می‌کنم.
زالست دل بلائی که زدم بقول مطلق
بکتاب هستی کل رقم بلی زدم من
هوش مصنوعی: دل زال به مشکلی بزرگ اشاره دارد که به طور کامل در کتابی از هستی نوشته شده است. من به وضوح این موضوع را بیان کرده‌ام.
پی حک نقش کثرت ز جریده هیولی
نتوان نمود باور که چه نقشها زدم من
هوش مصنوعی: در مورد آثار و نشانه‌های عشق و محبت نمی‌توان تنها به ظواهر و شکل‌ها نگاه کرد. حقیقت عمیق‌تری وجود دارد که فراتر از آنچه می‌بینیم است و نمی‌توان آن را به راحتی درک کرد.
پی سد باب بیگانگی از سرای امکان
کمر وجوب بستم در آشنا زدم من
هوش مصنوعی: برای مقابله با بیگانگی و دوری از عالم ممکن، خود را به اصول ضروری و واجب متصل کردم و در دنیای آشنا و نزدیک وارد شدم.
قدم شهود بر دستگه قدم نهادم
علم وجود در پیشگه خدا زدم من
هوش مصنوعی: من به مقام شهود پا گذاشته‌ام و وجودم را به حضور خدا عرضه کرده‌ام.
سر پای بر تن و دست بدامن تجرد
نزدم ز روی غفلت همه جابجا زدم من
هوش مصنوعی: با پا بر زمین ایستادم و به دور دست‌ها نادیده‌انگارانه نگاه کردم، در حالی که به خاطر بی‌توجهی، از جایی به جا دیگر حرکت کردم.
هله آنچه خواستم یافتم از دل خدابین
نه بارض خویشتن را و نه بر سما زدم من
هوش مصنوعی: به شکرانه‌ی دیدار خدا و دریافت‌های معنوی، به هیچ چیز دیگری نیاز ندارم و هیچ تلاشی برای جلب توجه دیگران نکردم.
بدر امیدواری سر انقیاد سودم
بره نیازمندی قدم وفا زدم من
هوش مصنوعی: در انتظار روزی بهتر هستم و به خدمت و اطاعت از آنچه نیاز دارم ادامه می‌دهم. وفاداری و صداقت را در مسیر نیازهایم پیش می‌گیرم.
من و دل دو مست باقی دو نیازمند ساقی
دل مست باده فقر و می فنا زدم من
هوش مصنوعی: من و دل هر دو به حالت مستی هستیم و به دنبال نیازهایمان از ساقی می‌خواهیم. دل من، که سرشار از فقر و نابودی است، طلب نوشیدنی می‌کند.
در دیر بود جایم بحرم رسید پایم
بهزار در زدم تا در کبریا زدم من
هوش مصنوعی: در مکان عبادت نشسته بودم و به خانه خدا رسیدم. با هزار در در زدم تا به مقام بزرگی و عظمت وارد شوم.
در کوی می پرستی نزدم بدست هستی
که مدام صاف الا ز سبوی لا زدم من
هوش مصنوعی: در جایی که مردم به می‌پرستی مشغولند، من به دنبال حقیقت و هستی هستم. هر چند که همواره سرمست و شاداب هستم، اما همچنان از آنچه که در سبوی بیکران وجود دارد، دور نشدم.
بهوای فرش استبرق جنت حقایق
ز بساط سلطنت رسته ببوریا زدم من
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی فرش بهشت و حقایق معارف الهی، از زندگی مجلل و سلطنتی فاصله گرفته و به زندگی ساده و زاهدانه روی آورده‌ام.
بقفای فقر آنروز قدم نهادم از دل
که بدولت سلاطین دول قفا زدم من
هوش مصنوعی: در آن روز که به دلیل فقر دچار مشکل شده بودم، تصمیم گرفتم که از دل خودم کمک بگیرم و به سمت ثروت و قدرت سلاطین بروم.
در افتقار را بست و گشود باب دولت
مس قلب را درین خاک بکیمیا زدم من
هوش مصنوعی: من در این خاک با کیمیا، در قلب خود در را به سوی نیازهایم بستم و در عین حال دروازه‌های نعمت و کامیابی را گشودم.
ز هوای خویش رستم بخرابخانه تن
که ازین خرابه خشتی بسر هوی زدم من
هوش مصنوعی: از وضعیت روحی و احساسی خود رنجیده‌ام و در دل می‌خواهم که از این دنیای خراب و ویران فاصله بگیرم، زیرا از این ویرانی جز خاطرات تلخ و آزاردهنده چیزی نصیبم نشده است.
بخدای بستم از کدرت کائنات رستم
بدو دست چنگ در سلسله صفا زدم من
هوش مصنوعی: به خدایی اعتماد کردم که از تیرگی‌های دنیا نجاتم داد و به او چنگ زدم و در زنجیره پاکی و صفا قرار گرفتم.
به رضای نفس جستم جلوات فیض اقدس
نفس تجلی از منزلت رضا زدم من
هوش مصنوعی: من به دنبال خشنودی و رضایت نفس خود بودم و به همین خاطر به زیبایی‌های خاص و فراوانی که از وجود مقدس الهی متجلی می‌شود، توجه کردم و به آن دست یافتم.