گنجور

شمارهٔ ۱۰۹

زین سپس بر هر چه غیر از وجه باقی پا زنم
تشنه ام زین پس بدریا گر رسم دریا زنم
باده وحدت تنی را نیست اندر خورد جام
جام وحدت گر زنم من با تن تنها زنم
نیستم منصور و منصورم که در این دار پست
کوس سبحانی بدار عالم بالا زنم
چون کنم پنهان که پنهانیش از پیدائی است
من شراب عشق گر پنهان و گر پیدا زنم
کی زنم جائی علم کش مقطع و مبداستی
من علم در عالم بی مقطع و مبدا زنم
لن ترانی چیست من خود طبل ارنی را دوال
بی حجاب موسوی بر سینه سینا زنم
آب وحدت جوشم از سر چشمه اثناعشر
گر عصای موسوی بر صخره صما زنم
نوگل بی خار توحید از بهار دل دمید
خار زین نورسته گل بر چشم نابینا زنم
تشنه کی مانم من ار در آب یا در آتشم
آب سرد سلسبیل از آتش مینا زنم
سرنهم از بندگی بر آستان می فروش
بر سر از این پادشاهی تاج کرمنا زنم
پیر عقل و پادشاه شهر بودن ابلهیست
زین سپس دیوانه گردم خیمه بر صحرا زنم
باسر زلف تو عقل و عشق و عرفان صفا
هر چه دارم سود خواهم برد اگر سودا زنم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زین سپس بر هر چه غیر از وجه باقی پا زنم
تشنه ام زین پس بدریا گر رسم دریا زنم
هوش مصنوعی: از این پس بر هر چیزی غیر از خدا پا نخواهم گذاشت و هیچ چیز دیگری برایم اهمیت نخواهد داشت. من در این حالت تشنه‌ی دریا هستم و اگر به دریا برسم، فقط به دریا توجه می‌کنم.
باده وحدت تنی را نیست اندر خورد جام
جام وحدت گر زنم من با تن تنها زنم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مفهوم عمیق وحدت و یکپارچگی اشاره دارد. او می‌گوید که نوشیدن باده‌ای که به وحدت و یگانگی اشاره دارد، فقط از طریق جسم مادی ممکن نیست. اگر من بخواهم با جسم خود به این حالت وحدت برسم، در واقع تنها با خودم مواجه می‌شوم و نمی‌توانم از دنیا و از دیگران جدا شوم. به عبارت دیگر، او تأکید می‌کند که تجربه واقعی وحدت فراتر از ابعاد مادی و جسمی است و نیاز به درک عمیق‌تری دارد.
نیستم منصور و منصورم که در این دار پست
کوس سبحانی بدار عالم بالا زنم
هوش مصنوعی: من در این دنیا از منصور نیستم، اما به قدری روحانی و بلندپروازم که در این دنیای حقیر، آواز و نغمه‌ای از بزرگی آفرینش به عالم بالا می‌زنم.
چون کنم پنهان که پنهانیش از پیدائی است
من شراب عشق گر پنهان و گر پیدا زنم
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم عشق را پنهان کنم در حالی که خود پنهانی‌اش از ظاهر آن مشخص است؟ من عشق را مانند شرابی می‌دانم که چه پنهان و چه آشکار، در من وجود دارد.
کی زنم جائی علم کش مقطع و مبداستی
من علم در عالم بی مقطع و مبدا زنم
هوش مصنوعی: من به کجا دست می‌زنم؟ که علم و دانش در نهایت خود به جایی می‌رسد، اما من در این جهان بی‌نهایت علم و دانش را دنبال می‌کنم که هیچ نقطه شروع و پایانی ندارد.
لن ترانی چیست من خود طبل ارنی را دوال
بی حجاب موسوی بر سینه سینا زنم
هوش مصنوعی: من هرگز باچشمانت مرا نخواهی دید، اما خودم را مانند طبل حقیقت به صدا در می‌آورم و پیام الهی را بدون پرده بر سینه کوه سینا می‌زنم.
آب وحدت جوشم از سر چشمه اثناعشر
گر عصای موسوی بر صخره صما زنم
هوش مصنوعی: من از چشمه‌ی معرفت و ارتباط با اهل بیت (اثناعشر) سیراب می‌شوم و اگر جادوی معجزه‌گر (عصای موسی) را بر سنگی بزنم، آب معرفت و اتحاد به جوش خواهد آمد.
نوگل بی خار توحید از بهار دل دمید
خار زین نورسته گل بر چشم نابینا زنم
هوش مصنوعی: گلی تازه و بی‌خار به خاطر عشق و ایمان در دل بهار شکوفا شد. اما من با این گل که فقط برای من زیباست، بر چشمان کسی که نمی‌تواند ببیند، خاری می‌زنم.
تشنه کی مانم من ار در آب یا در آتشم
آب سرد سلسبیل از آتش مینا زنم
هوش مصنوعی: من دیگر تشنه نمی‌مانم، حتی اگر در آب باشم یا در آتش. چون از آتش می‌توان آب سرد و خوشگوار به دست آورد.
سرنهم از بندگی بر آستان می فروش
بر سر از این پادشاهی تاج کرمنا زنم
هوش مصنوعی: من از بندگی سر فرود می‌آورم و در آستان می‌فروشم، و بر سر این پادشاهی، تاج لطف و کرم را می‌گذارم.
پیر عقل و پادشاه شهر بودن ابلهیست
زین سپس دیوانه گردم خیمه بر صحرا زنم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که داشتن موقعیت‌های مهم و معتبر مانند مقام عقل و شاهی در یک شهر، کار احمقانه‌ای است. از این پس، ترجیح می‌دهم دیوانه شوم و در دشت چادر بزنم.
باسر زلف تو عقل و عشق و عرفان صفا
هر چه دارم سود خواهم برد اگر سودا زنم
هوش مصنوعی: هر چه عقل و عشق و شناخت دارم و به واسطه‌ی زلف تو به دست آورده‌ام، همه را به دست می‌آورم اگر با دلسپردگی و شیدایی تو دست به سودا بزنم.