شمارهٔ ۱۰۷
امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم
این خانه هستی را از بیخ براندازم
تن خانه گور آمد جان جیفه گورستان
زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم
دیوانه ام و داند دیوانه بخود خواند
او سلسله جنباند من عربده آغازم
با روح قدس همراه بودیم و بماند از من
من بال نیفکندم بی روح قدس تازم
در ششدر عشقش دل واماند در این بازی
گر پاک نبازم جان با نرد غمش بازم
در آتشم و راهی جز صبر نمیدانم
هم گریم و هم خندم هم سوزم و هم سازم
دل بسته سودایم این سلسله از پایم
بردار که بگریزم بگذار که بگدازم
از بال بیفشانم این گرد علایق را
بر خاک به ننشینم بر ساعد شه بازم
من آینه ذاتم این زنگ طبیعت را
از آینه بزدایم این آینه بطرازم
بگرفته ز سر تا پا آئینه دهم صیقل
تا عکس بیندازد آن دلبر طنازم
من بچه شهبازم بر دوش و سر سلطان
گر ناز کنم صد ره شه باز کشد نازم
اورنگ خلافت را داود مزامیرم
سر میشکند سنگم دل میبرد آوازم
من مورم و نشمارم بر باد سلیمان را
در بادیه عشقش من از همه ممتازم
راز ازلی مشکل پوشید توان از دل
دل خواجه این منزل من محرم این رازم
در قاف احد دارد سیمرغ صفا منزل
زین شمع نمی برد پروانه پروازم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم
این خانه هستی را از بیخ براندازم
هوش مصنوعی: امشب تصمیم دارم که از خانه بیرون بروم و این جهان را از بنیاد تغییر دهم.
تن خانه گور آمد جان جیفه گورستان
زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم
هوش مصنوعی: به این معنا است که وجود انسان، مانند خانهای است که در نهایت به گور تبدیل میشود، و باید از زندگیهای پوچ و بیمحتوا دوری کرد. به جای آن باید به زندگی بهتر و با ارزشتری توجه کرد و از غفلت در این زمینه پرهیز کرد.
دیوانه ام و داند دیوانه بخود خواند
او سلسله جنباند من عربده آغازم
هوش مصنوعی: من دیوانهام و او به خوبی میداند که دیوانهام. او با حرکاتش مرا به خود میخواند و من با صدای شوق و هیجانم شروع میکنم به فریاد زدن.
با روح قدس همراه بودیم و بماند از من
من بال نیفکندم بی روح قدس تازم
هوش مصنوعی: ما در کنار روح قدس بودیم و همچنان از من، بالی را در نیفکندم بدون همراهی روح قدس.
در ششدر عشقش دل واماند در این بازی
گر پاک نبازم جان با نرد غمش بازم
هوش مصنوعی: در عشق او، دل من در بازی عشق گیر کرده است و اگر در این بازی بهخاطر پاکیام شکست نخورم، با نرد غم او بازی میکنم.
در آتشم و راهی جز صبر نمیدانم
هم گریم و هم خندم هم سوزم و هم سازم
هوش مصنوعی: در آتش عشق قرار دارم و تنها راهی که می شناسم صبر است. در این حال، هم میکشم و هم میخندم، هم در عذابی شدید به سر میبرم و هم به زندگی ادامه میدهم و ساز زندگی را میزنم.
دل بسته سودایم این سلسله از پایم
بردار که بگریزم بگذار که بگدازم
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر یک آرزو و رؤیا قرار دارد، این زنجیرها را از پایم بردار تا بتوانم فرار کنم، بگذار تا بتوانم از این وضعیت خلاص شوم.
از بال بیفشانم این گرد علایق را
بر خاک به ننشینم بر ساعد شه بازم
هوش مصنوعی: از بال خود این علاقهها را بر زمین میافکنم و بر بازوی شاه نمینشینم.
من آینه ذاتم این زنگ طبیعت را
از آینه بزدایم این آینه بطرازم
هوش مصنوعی: من خودم را همچون آینهای میدانم که میخواهم زشتیها و ناپاکیهای طبیعت را از خود دور کنم و به زیبایی و صفا برسم.
بگرفته ز سر تا پا آئینه دهم صیقل
تا عکس بیندازد آن دلبر طنازم
هوش مصنوعی: من خود را چون آینه صاف و براق میسازم تا زیبایی و نمای دلبر بازیگوشم در آن منعكس شود.
من بچه شهبازم بر دوش و سر سلطان
گر ناز کنم صد ره شه باز کشد نازم
هوش مصنوعی: من فرزند شهباز هستم و اگر بر دوش و سر سلطان خود ناز کنم، او را به آسانی تحت تأثیر قرار میدهم.
اورنگ خلافت را داود مزامیرم
سر میشکند سنگم دل میبرد آوازم
هوش مصنوعی: داوود در مقام خلافت، با صدای دلنواز خود سنگ را میشکند و دلها را میبرد.
من مورم و نشمارم بر باد سلیمان را
در بادیه عشقش من از همه ممتازم
هوش مصنوعی: من مانند موری هستم که ارزش و مقام سلیمان را در بیابان عشق نمیشمارم، زیرا در دنیای عشق، من از همه دیگران متمایز و برجستهام.
راز ازلی مشکل پوشید توان از دل
دل خواجه این منزل من محرم این رازم
هوش مصنوعی: رازهای ازلی و پیچیده، به دل خواجه قوت و قدرت میبخشد. این خانه، جایی است که من به این رازها آگاه هستم.
در قاف احد دارد سیمرغ صفا منزل
زین شمع نمی برد پروانه پروازم
هوش مصنوعی: در دنیای بینظیر و بیمانند، مانند سیمرغ که سمبل زیبایی و پاکی است، مکان خاصی را دارم. اما از این شمع روشن نمیتوانم مانند پروانه پرواز کنم.

صفای اصفهانی