شمارهٔ ۱۰۶
امشب بکه مانم من اسرار همی گویم
درد دل سودائی با یار همی گویم
میسوزم ازین سودا بر خویش نمی بندم
این درد که من دارم ناچار همی گویم
خار غم عشقت را گویم بگل سوری
ور گل نکند باور با خار همی گویم
من دشمن گفتارم از غیر تو بیزارم
چون با تو فتد کارم بسیار همی گویم
من طبل نخواهم زد در زیر گلیم تن
این نغمه منصوری بردار همی گویم
در دشت شدم دیدم بر سبزه توئی سلطان
زان مردک دهقان را سالار همی گویم
اسرار خط سبزت سودای سر زلفت
بر مور کنم پیدا با مار همی گویم
بر بود ز من جان را عقل و دل و ایمان را
آن زلف پریشان را طرار همی گویم
بر گوش فلک گفتم بی پرده و شیدا شد
بر قلب ملک زین پس هموار همی گویم
ای شاهد هر جائی من نایم و تو نائی
گر زیر همی سنجم گر زار همی گویم
مقصود تو ای سالک با تست چه میگردی
دیوانه نیم بالله هشیار همی گویم
عشقش نبود حالی امیدی و آمالی
این نغمه امسالی از پار همی گویم
این آتش روشن را در دل نکنم پنهان
بر نور همی خوانم با نار همی گویم
نه شیخ دکان دارم نه شحنه بازارم
با خر نبود کارم کز بار همی گویم
من دوش چه خور دستم سودائی و سرمستم
از دار دوئی رستم دادار همی گویم
یامست می ذاتم در میکده وحدت
لاغیرک فی داری دیار همی گویم
گر یار همی خواهی از چشم صفا بنگر
گوئی تو که با دریا دیوار همی گویم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امشب بکه مانم من اسرار همی گویم
درد دل سودائی با یار همی گویم
هوش مصنوعی: امشب میخواهم با یارم از رازها و دلتنگیهایم صحبت کنم.
میسوزم ازین سودا بر خویش نمی بندم
این درد که من دارم ناچار همی گویم
هوش مصنوعی: من از این عشق به تنگ آمدهام و احساس عذاب میکنم، اما نمیتوانم این درد را در درون خود نگهدارم و ناچار به گفتن آن هستم.
خار غم عشقت را گویم بگل سوری
ور گل نکند باور با خار همی گویم
هوش مصنوعی: غم عشق تو را مثل خار میگویم به گل سرخی. اگر گل هم باور نکند، با خار هم صحبت میکنم.
من دشمن گفتارم از غیر تو بیزارم
چون با تو فتد کارم بسیار همی گویم
هوش مصنوعی: من از حرفهای دیگران بیزارم و تنها به تو توجه دارم، زیرا وقتی با تو صحبت میکنم، بسیار چیزها برای گفتن دارم.
من طبل نخواهم زد در زیر گلیم تن
این نغمه منصوری بردار همی گویم
هوش مصنوعی: من نخواهم گذاشت که صدای طبل من در زیر گلیم خاموش بماند، بلکه این آهنگ زیبا را با تمام وجودم بیان میکنم.
در دشت شدم دیدم بر سبزه توئی سلطان
زان مردک دهقان را سالار همی گویم
هوش مصنوعی: در دشت، من دیدم که تویی؛ ای سلطان، که بر روی سبزهها نشستهای. به همین خاطر به آن مرد دهقان میگویم که تو رئیس و سرور آنی.
اسرار خط سبزت سودای سر زلفت
بر مور کنم پیدا با مار همی گویم
هوش مصنوعی: رازهای خط سبز تو را با آرزوی زیبایی موهایت به نمایش میگذارم و با مار نیز گفتگو میکنم.
بر بود ز من جان را عقل و دل و ایمان را
آن زلف پریشان را طرار همی گویم
هوش مصنوعی: از من جان و عقل و دل و ایمان برخواست، من فقط از آن زلف پریشان صحبت میکنم.
بر گوش فلک گفتم بی پرده و شیدا شد
بر قلب ملک زین پس هموار همی گویم
هوش مصنوعی: من به آسمان با صدای بلند صحبت کردم و بر دل پادشاه اثر گذاشتم. از این پس، همواره این را بیان خواهم کرد.
ای شاهد هر جائی من نایم و تو نائی
گر زیر همی سنجم گر زار همی گویم
هوش مصنوعی: ای معشوق همهجا حاضر، من نیام و تو نوایی. اگر زیر فشار باشم، همچنان زار و نزار میگویم.
مقصود تو ای سالک با تست چه میگردی
دیوانه نیم بالله هشیار همی گویم
هوش مصنوعی: ای مسافر، هدف تو از این همه رفت و آمد و سرگردانی چیست؟ چرا دیوانهوار دنبال چیزی میگردی؟ به خدا قسم، من هم در این باره هوشیارم و میگویم.
عشقش نبود حالی امیدی و آمالی
این نغمه امسالی از پار همی گویم
هوش مصنوعی: عشقش هیچ حسی به من نمیدهد و هیچ امید و آرزویی در دل ندارم. این آهنگ غمانگیز را که از دیروز میگویم، همچنان در ذهنم باقی مانده است.
این آتش روشن را در دل نکنم پنهان
بر نور همی خوانم با نار همی گویم
هوش مصنوعی: این آتش روشن را در دل خود پنهان نمیکنم. من به نور واضح آن اشاره میکنم و با شعلهاش سخن میگویم.
نه شیخ دکان دارم نه شحنه بازارم
با خر نبود کارم کز بار همی گویم
هوش مصنوعی: من نه عالم دین هستم و نه مراقب و نگهبان بازار. کار من به خر (چیزی که به او وابستهام) مربوط نیست که از بار و بار بودنش گلهمند باشم.
من دوش چه خور دستم سودائی و سرمستم
از دار دوئی رستم دادار همی گویم
هوش مصنوعی: دیروز در حالتی شاداب و سرخوش به سر میبردم و درگیر افکار خود بودم، مانند کسی که از دوگانگی در زندگی رنج میبرد و اکنون در تلاش هستم تا با خالق خود صحبت کنم.
یامست می ذاتم در میکده وحدت
لاغیرک فی داری دیار همی گویم
هوش مصنوعی: در دنیای پر از تنوع و جداییها، من تنها در میخانهای که نشانهی اتحاد و یگانگی است، مینوشم و در آنجا از صمیم قلب در مورد دیار خود صحبت میکنم.
گر یار همی خواهی از چشم صفا بنگر
گوئی تو که با دریا دیوار همی گویم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی محبوب خود را ببینی، باید با نگاه پاک و صاف به او نگاه کنی. گویی من هم با دریا سخن میگویم و دیواری بین ما وجود ندارد.

صفای اصفهانی