شمارهٔ ۲۰ - فی مراتب القلبیه و التجرد عن عوالم الناسوتیه
ای آتش عشق ای دل نوانم
ای آفت جسم ای بلای جانم
از دست تو با جان دردمندم
درشست تو با جان ناتوانم
ای شعله بی دود مشعل دل
دود از تو برآمد زد و دمانم
ای آتش کانون سینه من
از پوست رسیدی باستخوانم
افروختی این پیکر نژندم
در مغز دویدی و در روانم
ای شیر قوی زور بر باری
من مور ضعیفم نه پهلوانم
افکندی ازین نیم جان هستی
از بسکه زدی پنجه در کمانم
بامور کنی رنجه دست و بازو
من خود نه زمینم نه آسمانم
ای اژدر چوپان دشت ایمن
فرعون نیم موسی زمانم
هی از دهن آتش دمی بکینم
هی تفته کنی از دم و دهانم
ای پرتو قندیل دیر باطن
من شمع تو را عنبرین دخانم
اجزای دخانی بجزو نوری
مستهلک و من رفته از میانم
ای زند زرادشت سر پنهان
مرموز ترا یار باستانم
من زند نخوانم هگرز و دائم
پا زند ترا پیر زند خوانم
ای ورطه بیم و ره هلاکت
گم شد بدیار تو کاروانم
زین خوان خطرناک اگر گذشتم
صاحب خطرم مرد هفت خوانم
شهباز مرا بود پر دولت
چون بال گشودم ز آشیانم
گفتم ننشینم بجای دیگر
بر ساعد سلطان بود مکانم
ناگاه فتادم بسخت دامی
چونانکه نه نامست و نه نشانم
ای فتنه آسیمه سر فکندی
آخر ببلائی ز ناگهانم
بودم شه ملک صلاح و تقوی
صد فضل و هنر بود پاسبانم
دیوان حکم بود زیر حکمم
یکران خرد بود زیر رانم
تا کرد بفقر و جنون و مستی
دستان تو در شهر داستانم
بر هیچ نداد آن کم از گرانی
امروز بهیچ ار دهد گرانم
سودای تو در سر دویدو بگرفت
در سینه چنو مام مهربانم
گفتم که بدامان ما در ایدر
از دست دد و دام در امانم
غافل که بچنگ هژبر غضبان
یا در دهن اژدها دمانم
سودی که شد از علم و فضل حاصل
آسیب سر از فتنه زبانم
گفتم که ددند این گروه دانی
مردود ددان دنی از آنم
گفتم که سنانست گفت عامی
زد عامی ما سخته باسنانم
در وحشتماز این کران و کوران
ایکاش نگردند بر کرانم
ای عشق تو بودی گریزگاهم
ای حصن تو گشتی نگاهبانم
پروردیم از قوت جان بطفلی
گستردی از آلای خویش خوانم
چون شد که بخونم کشی بخواری
ایدون که بزرگ ویل و کلانم
بل تا که ز هستی کمیت همت
بجهانم و خود را ز غم جهانم
بگذار که یابم رهائی از خود
وین جان بغم مانده وارهانم
با رفرف روح از سواد امکان
تا ساحت شهر وجوب رانم
زین فقر نهم زین بر اسب دولت
تازم بسر گنج شایگانم
سلطان شوم اندر سرای روشن
تا چند در این تیره خاکدانم
در باغ الهی کنم تفرج
کافسرده از این باغ و بوستانم
خورشید شوم بر سمای وحدت
در سایه محبوب دلستانم
میدان مکان تنگ و سیر را من
با صاعقه و برق همعنانم
این آخور ما و اخر مکان را
من فارس میدان لا مکانم
درویشم و در کشور تجرد
سلطان ینال و شه طغانم
دارای بری از زوال و نقصان
عرفان و حکم ملک جاودانم
چون بر به کمان سخن نهم تیر
گردون نتواند کشد کمانم
در سوختن پرده علائق
چون شعله که افتد پیر نیانم
جولان منصه شهود دل
بر رخش یکی گرد سیستانم
خنگم جبروت آزماید از تک
نادیده بر رانش خیز رانم
بیرون ز جهان و چو کون جامع
خود جامع مجموعه جهانم
بگذشته ز اسمایم وز اعیان
در عین مسمی و در عیانم
در بایدت ار جذب کن که بحرم
زر شایدت ار کسب کن که کانم
بر خویش نبندم ز خود نگویم
گوینده خدا بنده ترجمانم
سر سریان هویت او
ظاهر شده از کسوت عیانم
از کان کماهی زر الهی
کی مرد زر و جامه و دکانم
کردست سرایت بجان و بر دل
سر بر زده از کلک و از بنانم
مرغ ملکوتم خروس عرشم
توحید شهودی بود از آنم
آیات معارف ز عرش وحدت
نازل ز الف تا به یا بشانم
موسی نیم اما بمدین جان
بر گله مقصود خود شبانم
عیسی نیم اما همای خورشید
فرخیست که پرورده ماکیانم
از آب حیات بهشت حکمت
سر سبزتر از شاخ ضیمرانم
ای طفل طریقت که نکته نوشی
بنیوش که من پیر نکته دانم
در عشق بمیر و فنای توحید
گر زنده نگشتی منت ضمانم
بین صحو و مقامات پند پیرم
گو باش بصورت اگر جوانم
در سیر مه از این مه کیانی
وز گردش این گنبد کیانم
بی آب ترست از سراب ظم آن
آنی که برون از زمان و آنم
آب ار نخورد گوهر تجلی
از طبع چنو قلزم روانم
شستم چو لب از شیر مام شستم
بر عرش دل و دست میزبانم
بی منت تن بی مرارت جان
بر مائده عرش میهمانم
در حجر نبوت بود مقامم
وز ثدی ولایت بود لبانم
طفل پدر عقل و مادر نفس
لابل پدر این و ام آنم
طفلم بطریق محمد و آل
یعنی پدر پیر کن فکانم
در گوشه عزلت خزیده در شرق
تا غرب چنو صرصر بزانم
در گلشن توحید و باغ عرفان
چون سرو که بر گل چمد چمانم
من بنده صفایم که مغز جان را
از مشک گرامی تر و زبانم
بسیار گرانست و نغز مفروش
ارزان به کس این پند رایگانم
شمارهٔ ۱۹ - فی کمالات النفسانیه و مراتب الانسانیه: وحدت جمعم نه لامکان نه مکانمشمارهٔ ۲۱ - فی الحکمه والموعظه: مراست عمری چون آفتاب بر لب بام
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل فاعلاتن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آتش عشق ای دل نوانم
ای آفت جسم ای بلای جانم
هوش مصنوعی: ای عشق تو همان آتشی هستی که دل مرا میسوزاند، تو زخم هستی بر جسمم و بلای جانم.
از دست تو با جان دردمندم
درشست تو با جان ناتوانم
هوش مصنوعی: من به خاطر تو در درد و رنج هستم، زیرا تو با وجود ضعفی که دارم، کارهایی میکنی که به من آسیب میزند.
ای شعله بی دود مشعل دل
دود از تو برآمد زد و دمانم
هوش مصنوعی: ای شعله خاموش و پاکدل، آتش عشق من از تو زبانه کشید و دلم را به آتش کشید.
ای آتش کانون سینه من
از پوست رسیدی باستخوانم
هوش مصنوعی: ای آتش که به شدت در دل من میسوزی، به قدری به من نزدیک شدهای که انگار از پوست به استخوانم رسیدهای.
افروختی این پیکر نژندم
در مغز دویدی و در روانم
هوش مصنوعی: تو سبب شدهای که این جسم خسته و بیروح من دوباره جان بگیرد و در افکار و احساساتم جاری شوی.
ای شیر قوی زور بر باری
من مور ضعیفم نه پهلوانم
هوش مصنوعی: ای شیر قدرتمند، من مانند یک مور کوچک و ضعیف هستم و نه قهرمانانه و قوی.
افکندی ازین نیم جان هستی
از بسکه زدی پنجه در کمانم
هوش مصنوعی: تو با ضربههایی که به من زدی، من را تا حد مرگ ضعیف کردی.
بامور کنی رنجه دست و بازو
من خود نه زمینم نه آسمانم
هوش مصنوعی: اگر تو با زحمت و تلاش من را به کار واداری، باید بگویم که نه من از زمین هستم و نه از آسمان.
ای اژدر چوپان دشت ایمن
فرعون نیم موسی زمانم
هوش مصنوعی: ای موجودی شگفتانگیز و قدرتمند، مانند اژدهای گلهدار در دشتهای امن، یادآور فرعون و دوران موسی هستی.
هی از دهن آتش دمی بکینم
هی تفته کنی از دم و دهانم
هوش مصنوعی: من از آتش شعلهور فریاد میزنم و تو هم با نفس گرم و جانم آن را شعلهورتر میکنی.
ای پرتو قندیل دیر باطن
من شمع تو را عنبرین دخانم
هوش مصنوعی: ای نور قندیلی که در دل من میتابی، همچون شمعی من با بوی خوش و دلپذیری که دارم، برای تو میسوزم.
اجزای دخانی بجزو نوری
مستهلک و من رفته از میانم
هوش مصنوعی: اجزای سیگار تنها نوری نابود شده است و من از این وضعیت خارج شدهام.
ای زند زرادشت سر پنهان
مرموز ترا یار باستانم
هوش مصنوعی: ای زنده زرتشت، راز و رمز پنهان تو، من دوست و همراه باستانی تو هستم.
من زند نخوانم هگرز و دائم
پا زند ترا پیر زند خوانم
هوش مصنوعی: اگر من در زندگیام، فقط به دنبال لذتها و خوشیها باشم، حالتی شبیه روزمرگی پیدا میکنم، اما اگر به عمق زندگی و تجربههای جدید توجه کنم، میتوانم از پختگی و wisdom بیشتری بهرهمند شوم.
ای ورطه بیم و ره هلاکت
گم شد بدیار تو کاروانم
هوش مصنوعی: ای دریا که مملو از خطر و هلاکت هستی، راه من در دیار تو گم شده و من مانند کاروانی سرگردان هستم.
زین خوان خطرناک اگر گذشتم
صاحب خطرم مرد هفت خوانم
هوش مصنوعی: اگر از این مسیر خطرناک عبور کردهام، پس من کسی هستم که در برابر خطرات شجاعت و قدرت دارم.
شهباز مرا بود پر دولت
چون بال گشودم ز آشیانم
هوش مصنوعی: پرندهای که به زندگی مرفه و خوشبختی دعوت شده، وقتی بالهایش را باز کند و از لانهاش پرواز کند، به سوی سرنوشت تازهای میرود.
گفتم ننشینم بجای دیگر
بر ساعد سلطان بود مکانم
هوش مصنوعی: گفتم که در جایی دیگر نمینشینم، زیرا در دامن سلطان جای دارم.
ناگاه فتادم بسخت دامی
چونانکه نه نامست و نه نشانم
هوش مصنوعی: ناگهان در دشواری افتادم که هیچ نام و نشانی از آن ندارم.
ای فتنه آسیمه سر فکندی
آخر ببلائی ز ناگهانم
هوش مصنوعی: ای بلای ناگهانی، ای فتنهای که با وقار و آرامش ظاهر شدی، در نهایت سر به کجا میگذاری؟
بودم شه ملک صلاح و تقوی
صد فضل و هنر بود پاسبانم
هوش مصنوعی: من با ظاهر شدن بر عرصه قدرت و سلطنت، سرشار از صفات نیک و فضایل فراوان، به عنوان نگهبانی قدرتمند و هوشیار از خوبیها و ارزشها ایستادهام.
دیوان حکم بود زیر حکمم
یکران خرد بود زیر رانم
هوش مصنوعی: این عبارت به مفهوم این است که دیوان و مقررات حکم جاری است، و زیر این حکم، عقل و فهم من قرار دارد. اشاره دارد به این که من با قدرت و خرد خود، بر اساس قوانین و نظرات موجود، عمل میکنم.
تا کرد بفقر و جنون و مستی
دستان تو در شهر داستانم
هوش مصنوعی: تا زمانی که گرفتار فقر و دیوانگی و مستی شدم، داستان من در شهر به دستان تو گره خورد.
بر هیچ نداد آن کم از گرانی
امروز بهیچ ار دهد گرانم
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمیتواند به اندازهی سختی و دشواری امروز بر من سنگینی کند، حتی اگر چیز دیگری به من دهند که ارزشش بالا باشد.
سودای تو در سر دویدو بگرفت
در سینه چنو مام مهربانم
هوش مصنوعی: عشق تو در فکر و دل من در حال گردش است و مانند یک مادر مهربان، در درونم جا گرفته است.
گفتم که بدامان ما در ایدر
از دست دد و دام در امانم
هوش مصنوعی: گفتم که اگر به دامن ما بیایی، از خطرات جان و دنیای بیرون در امان خواهم بود.
غافل که بچنگ هژبر غضبان
یا در دهن اژدها دمانم
هوش مصنوعی: بیخبر از اینکه در چنگال شیر خشمگین هستم یا در دهان اژدهایی در حال نفس کشیدن.
سودی که شد از علم و فضل حاصل
آسیب سر از فتنه زبانم
هوش مصنوعی: سودی که از علم و دانش به دست میآید، گاهی میتواند آسیبهایی به دنبال داشته باشد و این آسیبها میتواند به راحتی از طریق زبان و کلام بروز پیدا کند.
گفتم که ددند این گروه دانی
مردود ددان دنی از آنم
هوش مصنوعی: گفتم که آیا میدانی این گروه چگونه مردود و رد شدهاند، و اینکه این دنیا برای من چه معنایی دارد؟
گفتم که سنانست گفت عامی
زد عامی ما سخته باسنانم
هوش مصنوعی: گفتم که این کار به دقت و مهارت نیاز دارد، او پاسخ داد که افراد نادان و بیتجربه هم در این کار دخالت میکنند و من هم با آنان درگیر شدهام.
در وحشتماز این کران و کوران
ایکاش نگردند بر کرانم
هوش مصنوعی: در اینجا، گوینده از احساس ترس و وحشتی که از دور و برش دارد صحبت میکند و آرزو میکند که دیگران به آن دور و بر نیایند یا او را نبینند.
ای عشق تو بودی گریزگاهم
ای حصن تو گشتی نگاهبانم
هوش مصنوعی: ای عشق، تو پناهگاه من هستی و من به خاطر تو از خطرها دوری میجویم. تو مانند دژ و قلعهای هستی که مرا در برابر آسیبها محافظت میکنی.
پروردیم از قوت جان بطفلی
گستردی از آلای خویش خوانم
هوش مصنوعی: ما با نیروی جان خود، فرزندی را تربیت کردیم و او را با فضایل خود آراستهایم.
چون شد که بخونم کشی بخواری
ایدون که بزرگ ویل و کلانم
هوش مصنوعی: وقتی که به چیزی دست میزنم، حالتی پیدا میکنم که برایم راحت نیست و این احساس مرا به یاد بزرگی و عظمت خودم میاندازد.
بل تا که ز هستی کمیت همت
بجهانم و خود را ز غم جهانم
هوش مصنوعی: تا وقتی که از وجود من کمیت و همت وجود دارد، تلاش میکنم تا در دنیای خودم قرار بگیرم و خودم را از غمهای این دنیا رها کنم.
بگذار که یابم رهائی از خود
وین جان بغم مانده وارهانم
هوش مصنوعی: بگذار تا از خودم رهایی پیدا کنم و این جان را که در درد و غم مانده است، آزاد کنم.
با رفرف روح از سواد امکان
تا ساحت شهر وجوب رانم
هوش مصنوعی: با بال و پر روح خود، از دنیای ممکنات عبور میکنم تا به سرزمین حقیقت و وجود برسم.
زین فقر نهم زین بر اسب دولت
تازم بسر گنج شایگانم
هوش مصنوعی: از این فقر رها میشوم و بر اسب ثروت سوار میشوم و به گنج بزرگ و با ارزش خود میرسم.
سلطان شوم اندر سرای روشن
تا چند در این تیره خاکدانم
هوش مصنوعی: میخواهم در عالم نور و روشنایی حکمرانی کنم، اما تا کی در این دنیای تاریک و ناامید زندگی کنم؟
در باغ الهی کنم تفرج
کافسرده از این باغ و بوستانم
هوش مصنوعی: در باغ خداوند قدم میزنم، چونکه از این باغ و بوستان خستهام.
خورشید شوم بر سمای وحدت
در سایه محبوب دلستانم
هوش مصنوعی: خورشید وجودم در آسمان یگانگی، در سایه محبوبی که دل مرا به دست آورده است میتابد.
میدان مکان تنگ و سیر را من
با صاعقه و برق همعنانم
هوش مصنوعی: من در میدان، جایی که فضا محدود است و حرکت دشوار، همچون صاعقه و برق، سریع و پرشور هستم.
این آخور ما و اخر مکان را
من فارس میدان لا مکانم
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به محوریت و مرکزیت فرد در فضایی اشاره دارد. گویا فرد خود را در جایگاهی خاص میبیند که همه چیز حول او میچرخد و او را به عنوان نقطه عطف یا اصلیترین عنصر در نظر میگیرد. در واقع، از این بیان میتوان دریافت که شخص احساس میکند که در جایگاه مهم و ویژهای قرار دارد که دیگران یا چیزهای دیگر به او وابستهاند.
درویشم و در کشور تجرد
سلطان ینال و شه طغانم
هوش مصنوعی: من درویشی هستم که در سرزمین بینیازی زندگی میکنم، جایی که پادشاه و فرمانروایی وجود ندارد و من نیز به راحتی میتوانم زندگی کنم.
دارای بری از زوال و نقصان
عرفان و حکم ملک جاودانم
هوش مصنوعی: من از نقصان و زوال برکنارم و به دانایی و حکمت دائمی دست یافتهام.
چون بر به کمان سخن نهم تیر
گردون نتواند کشد کمانم
هوش مصنوعی: وقتی که کلام را به تیرکمان بزنم، دیگر دریا به سختی نمیتواند کمان مرا بگیرد.
در سوختن پرده علائق
چون شعله که افتد پیر نیانم
هوش مصنوعی: زمانی که احساسات و وابستگیها به شدت دچار تغییر میشوند، مانند شعلهای که به زمین میافتد و خاموش میشود، من نیز از گذشته و وابستگیهایم رها میشوم.
جولان منصه شهود دل
بر رخش یکی گرد سیستانم
هوش مصنوعی: در میدان مشاهدهی دل، همچون گردی در منطقهی سیستان، در حال پرسهزنی و گشت و گذار هستم.
خنگم جبروت آزماید از تک
نادیده بر رانش خیز رانم
هوش مصنوعی: من به خاطر نادانیام در برابر قدرت و عظمتش تسلیم میشوم و از روی نادانی بر او میافتم.
بیرون ز جهان و چو کون جامع
خود جامع مجموعه جهانم
هوش مصنوعی: من فراتر از این جهان هستم و مانند موجودی کامل، تمام ویژگیهای جهان را در خود دارم.
بگذشته ز اسمایم وز اعیان
در عین مسمی و در عیانم
هوش مصنوعی: از نامها و واقعیتها فراتر رفتهام و در حقیقتی که خود را نشان میدهد، قرار دارم.
در بایدت ار جذب کن که بحرم
زر شایدت ار کسب کن که کانم
هوش مصنوعی: اگر در درگاه تو دعوت کنی، ممکن است به دریا و گنجی برسم. اگر بخواهم چیزی به دست آورم، تو مقام و ارزش من هستی.
بر خویش نبندم ز خود نگویم
گوینده خدا بنده ترجمانم
هوش مصنوعی: من به خودم وابسته نیستم و از خودم چیزی نمیگویم، بلکه تنها پیامآور و بیانکنندهی سخنان خدا هستم.
سر سریان هویت او
ظاهر شده از کسوت عیانم
هوش مصنوعی: هویت او به وضوح و به شکل عینی در ظاهر من نمایان شده است.
از کان کماهی زر الهی
کی مرد زر و جامه و دکانم
هوش مصنوعی: یعنی از جایی که به معنای واقعی ارزش و عظمت وجود دارد، چه نیازی به مال و لباس و کسب و کار دنیوی دارم.
کردست سرایت بجان و بر دل
سر بر زده از کلک و از بنانم
هوش مصنوعی: از لحظات و احساسات تو در قلب و جانم نفوذ کردهاست و تأثیر عمیقی بر من گذاشته است. این تأثیر از هنر و نوشتههایم ناشی میشود.
مرغ ملکوتم خروس عرشم
توحید شهودی بود از آنم
هوش مصنوعی: من مانند پرندهای در ملکوت هستم و ایمانم به توحید، مانند خروس صبحگاهی است که نشانه روشنایی و بیداری است. این تجربهای عمیق و شهودی از ارتباط با حقیقت وجودیام دارد.
آیات معارف ز عرش وحدت
نازل ز الف تا به یا بشانم
هوش مصنوعی: معانی و آموزشهای عمیق از بالاترین مرتبه وجود، از آغاز تا پایان به من میرسند.
موسی نیم اما بمدین جان
بر گله مقصود خود شبانم
هوش مصنوعی: من مانند موسی نیستم، اما در این شهر زندگی میکنم و با تمام وجود به دنبال هدف والای خود هستم.
عیسی نیم اما همای خورشید
فرخیست که پرورده ماکیانم
هوش مصنوعی: عیسی نیمی از تواناییهای فوقالعاده است، اما همچنان درخشش و شکوه خورشید را دارد، او نتیجه پرورش من است.
از آب حیات بهشت حکمت
سر سبزتر از شاخ ضیمرانم
هوش مصنوعی: من از دانش و آگاهی به مانند درختی سرسبز و پربار هستم که از آب حیات بهشت سیراب شدهام.
ای طفل طریقت که نکته نوشی
بنیوش که من پیر نکته دانم
هوش مصنوعی: ای کودک راه حقیقت، به نکتههای آموزنده گوش بسپار، زیرا من پیر و صاحبنظر در این نکات هستم.
در عشق بمیر و فنای توحید
گر زنده نگشتی منت ضمانم
هوش مصنوعی: در عشق جان خود را فدای وحدت کن، زیرا اگر زنده بمانی، هیچ تضمینی برای محبت و ارتباط وجود ندارد.
بین صحو و مقامات پند پیرم
گو باش بصورت اگر جوانم
هوش مصنوعی: بین حالت نشاط و مرتبههای عرفانی، نصیحت پیر را بشنو، اگرچه جوان و پرشور هستم.
در سیر مه از این مه کیانی
وز گردش این گنبد کیانم
هوش مصنوعی: در میان این نور مهتابی و از چرخش این آسمان آبی، من به چه شکلی پایبند هستم؟
بی آب ترست از سراب ظم آن
آنی که برون از زمان و آنم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقایسه بیآبی و تشنگی میپردازد و نشان میدهد که گاهی آرزوها یا چیزهایی که در تصور ما وجود دارد، میتواند ما را حتی بیشتر از واقعیات تلخ زندگی، آسیبپذیر کند. او به حالتهای روحی و زمانی اشاره میکند که خود را در فراتر از زمان احساس میکند و به نوعی به عدم حضور در زمان حال اشاره دارد.
آب ار نخورد گوهر تجلی
از طبع چنو قلزم روانم
هوش مصنوعی: اگر آب هم نخورم، مانند دریا، جواهر وجودم از طبیعت و خاستگاه وجودیام جاری است.
شستم چو لب از شیر مام شستم
بر عرش دل و دست میزبانم
هوش مصنوعی: وقتی لبهایم را از شیر مادر شستم، دل و دستانم را در جایگاه والایی مانند عرش قرار دادم و میزبانم شدم.
بی منت تن بی مرارت جان
بر مائده عرش میهمانم
هوش مصنوعی: من بدون هیچ انتظار و زحمتی، مانند مهمانی از سفره نعمت و زیباییهای آسمانی بهرهمند میشوم.
در حجر نبوت بود مقامم
وز ثدی ولایت بود لبانم
هوش مصنوعی: من در جایگاه نبوت قرار داشتم و از شیر ولایت بهرهمند بودم.
طفل پدر عقل و مادر نفس
لابل پدر این و ام آنم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود انسان نتیجه ترکیب عقل و روح است. عقل به عنوان نیروی پدر و نفس به عنوان نیروی مادر، در ایجاد شخصیت و هویت فردی نقش دارند. این ترکیب باعث شکلگیری و تعریف وجود انسان میشود.
طفلم بطریق محمد و آل
یعنی پدر پیر کن فکانم
هوش مصنوعی: من فرزند راستی و حقیقت هستم و در مسیر محمد و آل او تربیت شدهام. پس پدر پیرم، مرا به همین راه هدایت کن.
در گوشه عزلت خزیده در شرق
تا غرب چنو صرصر بزانم
هوش مصنوعی: در گوشهای دور افتاده، به دور از دنیای شلوغ، میخواهم به قوّت باد سرد فریادی بزنم.
در گلشن توحید و باغ عرفان
چون سرو که بر گل چمد چمانم
هوش مصنوعی: در باغ توحید و عرفان، مانند سروی است که بر روی گلها میرقصد و حرکت میکند.
من بنده صفایم که مغز جان را
از مشک گرامی تر و زبانم
هوش مصنوعی: من به سادگی و صفای خود افتخار میکنم، چرا که چیزی که درونم را میسازد برای من از بهترین چیزها ارزشمندتر است و سخنانی که به زبان میآورم، نشاندهنده این صفا است.
بسیار گرانست و نغز مفروش
ارزان به کس این پند رایگانم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که ارزش و زیبایی چیزهایی که واقعاً گرانبها هستند، بسیار بالاست و نمیتوان آنها را به سادگی و با قیمت پایین به دست آورد. درست است که یادگیری و نصیحتها ممکن است رایگان باشند، اما ارزش آنها به اندازهای است که باید به دقت به آنها توجه کرد.