شمارهٔ ۱۹ - فی کمالات النفسانیه و مراتب الانسانیه
وحدت جمعم نه لامکان نه مکانم
برتر ازین هر دوام نه این و نه آنم
رسته ام از این مکان و کون و مرکب
فرد بسیطم محیط کون و مکانم
کی نهم اندر قفای کام جهان گام
منکه سرا پای صد هزار جهانم
پیشتر از آنکه طور زاید و موسی
بر گله عقل و نفس و وهم شبانم
می نخورد جز که بر نشانه توحید
تیر شهود ار جهد زشست و کمانم
آن بری از حدود نقطه سیال
دائره و مرکز و مدیر زمانم
بسکه بلندم نکرده باز ز هم بال
می نرسد دست آسمان بمیانم
شمسم و ذراتم این ثوابت و سیار
ماهم و این آفتاب و ماه کتانم
قطبم از آن ثابتم بمرکز تجرید
روحم از ان در مجردست روانم
فانیم و باقیم بماء/من سرمد
دهر و زمان در پناه امن و امانم
صرف وجودم نه صورتم نه هیولی
وحدت بی صورتم نه جسم و نه جانم
در ره عشق امتیاز پیر و جوان نیست
تا چه کند عقل پیر و بخت جوانم
یک سرو چندین هزار سر ربوبی
یک تن و دریا و گوهر و زر و کانم
فارس فحلم چنو که قائد توفیق
تا در صاحب زمان کشیده عنانم
رستم وقتم نبرد دیو هوی را
حِکمتِ برگستوان و ببر بیانم
نور احد کرده از جهات تجلی
بر من و زان جلوه از جهات جهانم
از یمن دل و زیر رایحه الله
بجهاند از کوه تن چو برق یمانم
بود بطفلی دلم بزرگتر از عرش
نور تجلی بزرگ کرد و کلانم
ایدون عرش عظیم و مشرق بیضاش
هست سهامن بدل چو چرخ کیانم
باغ نهال هدایت سلف از کلک
رشد خلف میوه درخت بنانم
من نه بخود زنده ام هویت ساریست
ساری در روح و سر و نطق و بیانم
باز شهم بال میزنم بهوایش
یا شهم و همچو باز در طیرانم
می پرم از بدو تا نهایت بیحد
طائر بیحد و بدو و ختم و کرانم
اول و آخر یکیست اول و آخر
خواهی پیدای من ببین و نهانم
من نه بخسرو مقیدم نه به درویش
خسرو و درویش هر دو در همیانم
گنج احد غیب و در شهادت مطلق
هست مفاتیح غیب زیر زبانم
این نه زبان منست و زمزمه من
حرف تو همصحبت لبست و دهانم
سامع و گوینده اوست من همه هیچم
آمد و برد از میانه نام و نشانم
اوست من از فیض بخت سرمد آن ذات
سرمدم و دهرم و زمانم و آنم
آنم از آنم بعین نقطه سیال
در ازل و لایزال پاک روانم
زاده ام از لامکان بصورت و در سیر
من پدر پیر لامکان و مکانم
کرده ز شش سوی روی دوست تجلی
بر دل و جانم نه بل بخان و بمانم
سر و عیانم بعین آینه اوست
آینه چبود خود اوست سر و عیانم
زنده بامرم نه بلکه آمر ساری
خلق نه بل امر زنده از سریانم
سیرت و سانم بود بمسلک توحید
صرف وجودست سر سیرت و سانم
نافه ناف غزال چین تجلی
عطر مشام اللهم نه مشک و نه بانم
ملک من از نفخه صعق هله فانیست
مملکت کل من علیها فانم
صاف نشاط دل من از خم اسماست
ساقی باقیست ذات پیر مغانم
در زده چندین هزار جام و ز اول
تشنه ترم خشک مانده است لبانم
می نپسندد ببر باری عطشان
شان ولی الله علی الشانم
گر به نبینم بچشم دل رخ مقصود
نیستم انسان بی بدل حیوانم
کر به نبوسد لبان من لب مطلوب
طفلم و از ثدی غفلتست لبانم
خاک بدم آتش ودادم بگداخت
آب روانم کنون و باد بزانم
باد بزانم ولی بگلشن توحید
آب روانم و دل بجوی جنانم
قافیه تکرار شد مرا طلب ای چرخ
آنکه تو میگردی از قفاش من آنم
والی مصر دلم که هست طبایع
سبع عجاف و عقول سبع سمانم
سبع سمانم بعکس رؤیت ریان
خورد عجاف خیال و وهم و گمانم
دولت کامل رسید و ساحت دل را
ملک خدا کرد و کرد ملکت بانم
گفتی شو نفی تا زنی در اثبات
گشتم چونان و مدتیست چنانم
دست دلم زد در ولایت شمسی
شمس ولایت درآمد از در جانم
یکران کز آسمان بخاک نهد ناف
در تک توحید از مهابت رانم
رانم چونانکه جبرئیل بماند
کو بزمینست و من بکاهکشانم
سدره فرو دست زانکه منبر صدرش
بر سر طینست و من بر از سرطانم
صرف صفای جریده ره جانان
نیست تعلق برای و روی بجانم
شمس کمالم نه آفت و نه افولم
باغ بهشتم نه بهمن و نه خزانم
صعوه نیم شاهباز سدره نشینم
بنده نیم پادشاه ملک ستانم
شمارهٔ ۱۸ - من مکنونات سره و فواتح افکاره و نعت حضرت ثامن الحجج ارواحنا فداه: ای چرخ گرد گرد مکش زارمشمارهٔ ۲۰ - فی مراتب القلبیه و التجرد عن عوالم الناسوتیه: ای آتش عشق ای دل نوانم
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وحدت جمعم نه لامکان نه مکانم
برتر ازین هر دوام نه این و نه آنم
هوش مصنوعی: من یک کل هستم که نه به مکان خاصی وابستهام و نه در جایی محدود شدهام. فراتر از همه چیز وجود دارم و نه متعلق به اینجا هستم و نه آنجا.
رسته ام از این مکان و کون و مرکب
فرد بسیطم محیط کون و مکانم
هوش مصنوعی: من از این دنیای بیرونی و این جسم مادی رها شدهام و وجودم به وسعت کل کائنات است.
کی نهم اندر قفای کام جهان گام
منکه سرا پای صد هزار جهانم
هوش مصنوعی: کی موفق میشوم که به دنبال آرزوهای جهان بروم، در حالی که من خود تمام وجودم از صدها هزار جهان تشکیل شده است.
پیشتر از آنکه طور زاید و موسی
بر گله عقل و نفس و وهم شبانم
هوش مصنوعی: قبل از آنکه کوه طور به وجود بیاید و موسی (پیامبر) به عالم وحی و معرفت دست یابد، من خود را رهبری میکنم و در دل اندیشهها و احساساتم، مانند شبانی برای گوسفندها، راهنمایی میکنم.
می نخورد جز که بر نشانه توحید
تیر شهود ار جهد زشست و کمانم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که تنها کسی که به حقیقت و نشانههای توحید پی ببرد، میتواند از تیر شهود بهرهمند شود، حتی اگر در تلاش باشد و از کمان خود برای هدفگیری خوشهای استفاده کند. به عبارتی، آگاهی و درک واقعی تنها از طریق شناخت توحید به دست میآید.
آن بری از حدود نقطه سیال
دائره و مرکز و مدیر زمانم
هوش مصنوعی: من از قید و بندهایی که محدودهها را تعیین میکنند آزاد هستم و از مرکز و مدیریت زمان جدا شدهام.
بسکه بلندم نکرده باز ز هم بال
می نرسد دست آسمان بمیانم
هوش مصنوعی: چون من خیلی بلند شدهام، دیگر دستم به آسمان نمیرسد و نمیتوانم بالای آن را بگیرم.
شمسم و ذراتم این ثوابت و سیار
ماهم و این آفتاب و ماه کتانم
هوش مصنوعی: من همچون خورشید درخشان و ذراتی از وجودم، مانند سیارهها و ستارههای آسمان و این آفتاب و ماه هستم که به شکلی لطیف و زیبا به دور خود میچرخند.
قطبم از آن ثابتم بمرکز تجرید
روحم از ان در مجردست روانم
هوش مصنوعی: محور وجود من ثابت است و روح من از آن به سوی کمال در حال حرکت است.
فانیم و باقیم بماء/من سرمد
دهر و زمان در پناه امن و امانم
هوش مصنوعی: من در این دنیا وجود دارم و باید زندگی کنم، اما همه چیز در دست سرمد و زمان است و من در امنیت و آرامش قرار دارم.
صرف وجودم نه صورتم نه هیولی
وحدت بی صورتم نه جسم و نه جانم
هوش مصنوعی: وجود من نه به شکل و صورت محدود است و نه به ماده و جسم. من در یک وحدت خالص به سر میبرم که نه جان دارم و نه به تصویر خاصی وابستهام.
در ره عشق امتیاز پیر و جوان نیست
تا چه کند عقل پیر و بخت جوانم
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، فرقی بین افراد مسن و جوان وجود ندارد. عقل فرد مسن و شانس فرد جوان هر کدام به نوعی به ماجراهای عشق پاسخ میدهند.
یک سرو چندین هزار سر ربوبی
یک تن و دریا و گوهر و زر و کانم
هوش مصنوعی: یک درخت سرو، هزاران سر و سرور دارد، اما من یک نفر هستم و همچنین دریا و جواهر و طلا و معدنها را دارم.
فارس فحلم چنو که قائد توفیق
تا در صاحب زمان کشیده عنانم
هوش مصنوعی: من به توفیق الهی و مساعدت تو، بر اسب پیشرفت سوار شدم و به سوی زمانه مورد نظر حرکت میکنم.
رستم وقتم نبرد دیو هوی را
حِکمتِ برگستوان و ببر بیانم
هوش مصنوعی: در زمانی که رستم به نبرد با دیو هوی میپردازد، از دانش و آگاهی خود بهره میبرد تا بر ترس و ناپاکی چیره شود.
نور احد کرده از جهات تجلی
بر من و زان جلوه از جهات جهانم
هوش مصنوعی: نور یکتای خداوند از زوایای مختلف بر من تابیده و به واسطه این روشنی، در جهان دیدگاهی نورانی به من بخشیده است.
از یمن دل و زیر رایحه الله
بجهاند از کوه تن چو برق یمانم
هوش مصنوعی: اگر دل پر از نور خدا باشد، مانند برقی که از کوه به پایین میافتد، با قدرت و شگفتی به حرکت در میآید.
بود بطفلی دلم بزرگتر از عرش
نور تجلی بزرگ کرد و کلانم
هوش مصنوعی: دل من در طفولیت، به قدری بزرگ بود که نور تجلیاش از عرش هم فراتر رفت و مرا در عظمت خود گنجاند.
ایدون عرش عظیم و مشرق بیضاش
هست سهامن بدل چو چرخ کیانم
هوش مصنوعی: در اینجا به عظمت و شکوه عرش خداوند و نور طلایی آن اشاره شده است. شاعر به زیبایی و باشکوهی که در عرش و نور آن وجود دارد، اشاره میکند و بیان میکند که این جلوهها به شکلی درون وجود او رسوخ کرده و تأثیر گذاشتهاند.
باغ نهال هدایت سلف از کلک
رشد خلف میوه درخت بنانم
هوش مصنوعی: باغ درختان هدایت از دست نسلهای پیشین نشات میگیرد و میوه آن نتیجه باروری و تلاش نسلهای آینده است. من هم در این چرخه رشد و توسعه میوهای هستم.
من نه بخود زنده ام هویت ساریست
ساری در روح و سر و نطق و بیانم
هوش مصنوعی: من تنها به خودم زنده نیستم، هویتی دارم که در روح و وجودم جریان دارد و در کلام و بیانم نمود پیدا میکند.
باز شهم بال میزنم بهوایش
یا شهم و همچو باز در طیرانم
هوش مصنوعی: من دوباره پرواز میکنم و احساس آزادی میکنم، مانند باز که به آسمان میرود و با قدرت پرواز میکند.
می پرم از بدو تا نهایت بیحد
طائر بیحد و بدو و ختم و کرانم
هوش مصنوعی: من از آغاز تا پایان به طور بیحد و مرز پرواز میکنم، همچون پرندهای که هیچ گونه محدودیتی ندارد و از زمان و مکان فراتر میرود.
اول و آخر یکیست اول و آخر
خواهی پیدای من ببین و نهانم
هوش مصنوعی: ابتدا و انتها یکی هستند. اگر میخواهی به من دسترسی پیدا کنی، هم ظاهر مرا ببین و هم باطنم را.
من نه بخسرو مقیدم نه به درویش
خسرو و درویش هر دو در همیانم
هوش مصنوعی: من نه به شاهی وابستهام و نه به فقیر، بلکه هر دو را در خود دارم.
گنج احد غیب و در شهادت مطلق
هست مفاتیح غیب زیر زبانم
هوش مصنوعی: ثروت و دانش عظیم در عالم غیب وجود دارد و در دنیای مادی به طور کامل مشهود است. کلیدهای این معارف پنهان، در کلام و بیان من نهفته است.
این نه زبان منست و زمزمه من
حرف تو همصحبت لبست و دهانم
هوش مصنوعی: اینکه من نمیتوانم با زبانم صحبت کنم و فقط حرفهایم از روی لبها و دهان دیگران است.
سامع و گوینده اوست من همه هیچم
آمد و برد از میانه نام و نشانم
هوش مصنوعی: من فقط شنونده و گویندهام و در حقیقت هیچ هستم. او آمد و نام و نشانی از من برد.
اوست من از فیض بخت سرمد آن ذات
سرمدم و دهرم و زمانم و آنم
هوش مصنوعی: من از نعمت بخت دائمیام، و آن موجود بینهایت و جاودانی است که من و زمان و هستیام تنها بخشی از وجود او هستند.
آنم از آنم بعین نقطه سیال
در ازل و لایزال پاک روانم
هوش مصنوعی: من از آنِ خودم هستم، همچون نقطهای جاری و بدون تغییر در آغاز و پایان، و روح من پاک و زلال است.
زاده ام از لامکان بصورت و در سیر
من پدر پیر لامکان و مکانم
هوش مصنوعی: من از جایی فراتر از مکان و زمان به وجود آمدهام و در سفر و سیر زندگیام، پدرم خود زمان و مکان کهن است.
کرده ز شش سوی روی دوست تجلی
بر دل و جانم نه بل بخان و بمانم
هوش مصنوعی: تصویر رخساره محبوب از هر طرف به دلم و جانم میتابد، نه تنها در خانهام بلکه در دل و جانم نیز جا دارد و میخواهم در آن بمانم.
سر و عیانم بعین آینه اوست
آینه چبود خود اوست سر و عیانم
هوش مصنوعی: وجود من به وضوح مانند آینهای است که حقیقت او را نشان میدهد. آینه چیست جز خود او؟ وجودم تنها در بازتاب اوست.
زنده بامرم نه بلکه آمر ساری
خلق نه بل امر زنده از سریانم
هوش مصنوعی: زندهام، اما نه به معنای معمولی، بلکه به خاطر تأثیری که بر روی دیگران دارم. نه اینکه صرفاً برای خودم زندگی کنم، بلکه زندگیام متأثر از ارتباطم با دیگران است.
سیرت و سانم بود بمسلک توحید
صرف وجودست سر سیرت و سانم
هوش مصنوعی: منظور این است که نهاد و هویت من، تنها از اصل و حقیقت توحید نشأت میگیرد. وجود من فقط بر مبنای سیرت و ویژگیهای معنوی من استوار است.
نافه ناف غزال چین تجلی
عطر مشام اللهم نه مشک و نه بانم
هوش مصنوعی: مشام گلهای چین همچون بویی دلانگیز است که نه مشک و نه عطرهای دیگر را به یاد میآورد.
ملک من از نفخه صعق هله فانیست
مملکت کل من علیها فانم
هوش مصنوعی: سلطنت من به خاطر زلزلهای که از نفخهی خوابآلودگی ایجاد میشود، زودگذر است و دیار تمامی موجودات بر روی زمین نیز فانی و نابود خواهد شد.
صاف نشاط دل من از خم اسماست
ساقی باقیست ذات پیر مغانم
هوش مصنوعی: شفاف و زندهتر از همیشه، شادیام از لطف و زیبایی نامها و صفاتی است که ساقی به من عطا کرده است. وجود واقعی و عمیق من همچون پیر مغان باقی و پایدار است.
در زده چندین هزار جام و ز اول
تشنه ترم خشک مانده است لبانم
هوش مصنوعی: من بارها و بارها نوشیدنی را امتحان کردهام، اما هنوز هم از ابتدا تشنهتر هستم و لبهایم خشک ماندهاند.
می نپسندد ببر باری عطشان
شان ولی الله علی الشانم
هوش مصنوعی: انتظار ندارم که درختان تشنه باران را ببرند، اما من به مقام الهی خودم افتخار میکنم.
گر به نبینم بچشم دل رخ مقصود
نیستم انسان بی بدل حیوانم
هوش مصنوعی: اگر نتوانم با چشم دل، چهرهی محبوبم را ببینم، دیگر برای من چیزی ارزش ندارد؛ چون بدون او، من مانند یک حیوان بیبدل هستم.
کر به نبوسد لبان من لب مطلوب
طفلم و از ثدی غفلتست لبانم
هوش مصنوعی: کسی که نمیتواند بوسههای شیرین مطلوب و موردعلاقهام را درک کند، به دلیل بیتوجهیاش، نمیتواند از محبت و لطافت دلم بهرهمند شود.
خاک بدم آتش ودادم بگداخت
آب روانم کنون و باد بزانم
هوش مصنوعی: من خاکی هستم که آتش را به جانم دادهام و اکنون در حال ذوب شدن هستم. میخواهم که آب روانم را به حرکت درآورد و مرا نجات دهد.
باد بزانم ولی بگلشن توحید
آب روانم و دل بجوی جنانم
هوش مصنوعی: من بر آنم که در باغ توحید مانند آبی روان باشم و در جستجوی بهشت دلخواهم باشم.
قافیه تکرار شد مرا طلب ای چرخ
آنکه تو میگردی از قفاش من آنم
هوش مصنوعی: ای دوران، آنکه در چرخش توست و در قفای تو زندگی میکند، من همان فردی هستم که به دنبال او هستم.
والی مصر دلم که هست طبایع
سبع عجاف و عقول سبع سمانم
هوش مصنوعی: والی مصر دل من به مانند شرایط سخت و نگرانکنندهای است که بر آن حاکم است، و عقلهایم به مانند وضعیتی خوب و نیرومند برایم است.
سبع سمانم بعکس رؤیت ریان
خورد عجاف خیال و وهم و گمانم
هوش مصنوعی: من مانند هفت گاو چاق هستم که برخلاف آنچه در رؤیا میبینم، تصورات و گمانهایم خشک و نازک هستند.
دولت کامل رسید و ساحت دل را
ملک خدا کرد و کرد ملکت بانم
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت کامل به انسان دست یافت و دل او را مکان و محل حضور خداوند قرار داد و زندگیاش را زیبا و پرارزش ساخت.
گفتی شو نفی تا زنی در اثبات
گشتم چونان و مدتیست چنانم
هوش مصنوعی: گفتی که باید خود را نادیده بگیرم تا بتوانی به حقیقت پی ببری. حالا من به گونهای شدهام که مدتی است این وضعیت را دارم.
دست دلم زد در ولایت شمسی
شمس ولایت درآمد از در جانم
هوش مصنوعی: دلم به محبت و نور شمسالدین جلب شد و او با ورودش به درون وجودم، زندگیام را تغییر داد.
یکران کز آسمان بخاک نهد ناف
در تک توحید از مهابت رانم
هوش مصنوعی: این بیت به این صورت بیان میشود که من از عظمت و بزرگی آسمان به زمین میآیم و از این منظر، به روح توحید میپردازم. من در تلاش هستم که از این جلال و شوکت دوری کنم.
رانم چونانکه جبرئیل بماند
کو بزمینست و من بکاهکشانم
هوش مصنوعی: من مانند جبرائیل، با سرعت و قدرتی که دارم، در حرکت هستم. او به زمین میرسد و من با نیرویی همچون او، در حال راندن هستم.
سدره فرو دست زانکه منبر صدرش
بر سر طینست و من بر از سرطانم
هوش مصنوعی: سدره (درختی در بهشت) پایینتر از منبر صدر قرار دارد، زیرا آن منبر بر اساس خاک ساخته شده است و من از خجالت و ناتوانی خود احساس میکنم.
صرف صفای جریده ره جانان
نیست تعلق برای و روی بجانم
هوش مصنوعی: اندکی از زیبایی یک کتاب یا نوشته برای من کافی نیست، بلکه من به عشق و زیبایی وجود معشوق علاقمندم.
شمس کمالم نه آفت و نه افولم
باغ بهشتم نه بهمن و نه خزانم
هوش مصنوعی: من در اوج کمال خود هستم، نه در اوج و نه در زوال. من باغی از زیباییها و نعمتها هستم، نه در سرمای زمستان و نه در فصل خزان.
صعوه نیم شاهباز سدره نشینم
بنده نیم پادشاه ملک ستانم
هوش مصنوعی: من مانند پرندهای هستم که در اوج نرفته، درختی بزرگ و پرثمر را از دور میبینم و هرچند بندگی میکنم، اما در عالم معنوی پادشاهی میکنم.