گنجور

شمارهٔ ۱۴ - در مدح قطب الهدایه و محیط الولایه احمد مرسل

مرا دل عرش یزدانست و من اجری خور خوانش
خوشا اجری خوری کارند خوان از عرش یزدانش
بدان خوان نان ایقانست و آب چشمه حیوان
چو مرد از خودپرستی رست این آبست و آن نانش
نه بل باشد دل آن دریای بی پایاب پهناور
که عرفانست و وعظ و پند مروارید غلتانش
دبستانی که آموزند راز علم الاسماء
دل پاکست و جان را ز دان طفل دبستانش
بقسط و عدل وزانیست رستاخیز وحدت را
که عرش و فرش جو سنگیست از پا سنگ میزانش
برون از حیز امکان و کلک پنجه واجب
مدیر نور و زیر ظل تدبیرست امکانش
بنا دیدست چشم زنگ غفلت روی مر آتش
به نگرفتست دست گرد کثرت عطف دامانش
بحد دانسته هر پنهان و پنهانست تحدیدش
بپابان برده هر پیدا و ناپیداست پایانش
ز هفت اقلیم بیرونست شهر لا مکانست این
که سلطان مکان درویش و درویشست سلطانش
اگر هورست عقل پیر و نفس پاک گردونش
اگر عیدست گاو ارض و شیر چرخ قربانش
نه چوگان باز و گوی افکن ولی گر صولجان بازد
مر این نه چرخ دولابیست گوی خم چوگانش
بمیر ای سالک ار جان خواهی اندر پای صاحبدل
که هر کو مرد پیش پای جانان زنده شد جانش
نکوبخت آن سری وز آن نکوتر وقت جانبازی
که سر باشد دم جان باختن در پای جانانش
سر دیدار دلبر داری از دل مگذر ای رهرو
دل عارف بهشت عدن و روی دوست رضوانش
سوار رفرف اشراقی است این فارس باقی
که عرش یار معراجست و کوی دوست میدانش
ازل را با ابد تازد متاز ای جان که میمانی
دلست این نیست جبریل ار توانی داد جولانش
علی الله فاش تر گویم کلیمی سینه اش سینا
شهی موجود اقلیمش سواری جودیکرانش
ببر بی نشان بحری که تاء/ییدست لؤلؤیش
بجو لامکان ابری که توحیدست بارانش
فنای عارفست این بعث و معروفست مبعوثش
دل صاحبدلست این عرش و معشوقست رحمانش
محیط پنج حضرت کون جامع مخزن عارف
در لاهوت در بحرش زر ناسوت در کانش
قوی بحریست دل غواص قیومیست در خوردش
که بیرون آورد از قعر گنج در و مرجانش
نکوتر روزنست این چشم دل روی حقیقت را
اگر روشن شود از کحل عرفان عین انسانش
تو در هر جوی و فر غر جوئی آن لولوی لالا را
خطر کن غوص کن پیدا کن از عمان عرفانش
که از شب تا سحر بیدار ماندی در گریبان سر
که خورشید حقیقت سر نزد صبح از گریبانش
کسی کان سر نپوشد با سردارست پیوندش
کسی کان جرعه نوشد با دم تیغست پیمانش
چو کفر عشق می جوید نه دین پاید نه آئینش
چو راه وصل میپوید نه سر ماند نه سامانش
چو گردد بی سر و سامان سر و سامان نو گیرد
غبار فقر افسر بخشد و اورنگ خاقانش
گدای عشق دارد خسروی بر خطه امکان
بپردازد ز دامان وجوب از گرد امکانش
ترا نفس دغل فرعون و عقل راز دان موسی
یکی اقبال هارونش یکی ادبار هامانش
بنیل نیستی کن غرق مر فرعون هستی را
کلیمست این و اینک بر ید بیضاست ثعبانش
شنیدی گله و طور شبان و تیه حیرانی
ترا جمع قوی چون گوسفند و نفس چوبانش
کلیما گوسفند خویش ران در مرتع ایمن
مباش ایمن ز تیه تن که شیطانست بر جانش
نه بل نفس تو بلقیس است تخت او تن فانی
معارف سر آصف سیرت عارف سلیمانش
بجا ماندت تن خاکی ز همراهان افلاکی
اگر خواهی شدن بر اوج علیین بجامانش
بزهر آلوده پستان سیاه مادر دنیی
مباش ایمن ز دستانش بترس از شیر پستانش
نماید شیر و زاید زهر این آبستن آفت
اگر طفل رهی کم خور فریب مکر و دستانش
نماید غنچه سوری ز بستانش سحرگاهان
شبانگه سرخ چونان غنچه از خون حد پیکانش
بهر چشمم که از خون مر گل بشکفته را ماند
نماید حد پیکان غنچه شاداب بستانش
رخ چون کهربایت لعل کرد از اشک یاقوتی
مبین گلگونه یاقوت گون و لعل خندانش
تنی چون لاله و جانی چنو چون افعی پیچان
بکش یا ناتوانان کن یا بکن از بیخ دندانش
رفیقا از بن دندان بکن دندان این زندان
که سخت افتاده ئی ز اول حریف آب دندانش
ترا جان پیر زالی سست و مرگ آن رستم دستان
که پیکان گر کنی ز الماس نتوان سود خفتانش
گرفتار خلاب تن حیاتت بر خری ماند
که باشد موت یشک پیل و ناب شیر غژمانش
تنت ماند براه سیل بر اشکسته دیواری
که گر برخیزد از جا بر کند از بیخ و بنیانش
نه راه سیل بتوان بست اگر بندی با لوندش
نه ناب شیر بتوان خست اگر سائی بسوهانش
دل و آنگاه این سختی محل راز و بدبختی
که با خایسک نتوان داد فرق از سخت سندانش
توئی بر صورت رحمن و نفس تست شیطان دل
مراین ابلیس را یا سر ببر یا کن مسلمانش
مسلمان گر کند یا سر ببرد دیو را آدم
شود انسان و گردد کن فکان بر حسب فرمانش
اگر دریا شوی دانی فرو تمکین دریا را
اگر انسان شوی بینی مقام و رفعت و شانش
نخواهم گفت وصف آفتاب آدم خاکی
اگر گویم نه اختر ماند و نه آخشیجانش
چو از خود گشت فانی قطره دریای بقا گردد
اگر فانی بگوید هوانا پیداست برهانش
تن مرد خدا کشتی بکشتی ناخدا یزدان
بدریائی که باشد ساحلش غرقاب طوفانش
در آن دریا تو از یک قطره صد گوهر کنی پیدا
که هر قطره ست پنهان در دل و در سینه عمانش
بهر گوهر جنانی در جنان غلمانی و حوری
برون ازشهوت و حرص و هوی حورست و غلمانش
بخوان از سینه انسان کامل درس کاین هیکل
کلام الله موجودست و لاهوتیست عنوانش
بظلمات تن ار ظاهر کند سر سویدا را
شود مرآت غیب از جان جان تا عرق شریانش
دم انی انا الله زد درون وادی ایمن
برون از آستین بیضای دست پور عمرانش
انا الحق گوید این منصور دم بر دار رسوائی
شراره کوه سوزست این مکن در بند پنهانش
گدای خاک این کویم که توحیدست منکویش
فقیر بار این ملکم که تجریدست قاآنش
منم دربان سلطانی بعرش دل که دهلیزش
رواق قاب قوسینست و او ادنی است ایوانش
بایوانش مدیری کاملی صاحبدلی قطبی
چو نقطه و دایره در عقل نه گردون گردانش
کمال اسم اعظم شخص کامل حضرت پنجم
شه اول که نه چرخ از عبید و چار ارکانش
امام انبیا قطب هدایت احمد مرسل
که عرش و فرش در سیرست و در معراج یکسانش
شه ظاهر که هست از سیر باطن خاتم اول
رفیق عرشی اوبن عم و عقل و دل و جانش
منزه بودم از وضع و متی این و کیف و کم
برون از امر و تدبیرش بری از خلق و اعیانش
نه آدم بود کز گندم فریبد دیو مشئومش
نه شیطان بود کز آدم بروید نخل حرمانش
نگوئی پس که بود آنجا نگار من بشرط لا
که ذاتش میزبان و لیس الا هوست مهمانش
بشرط لای عرفانی محیط عالی و دانی
بدین کفر آنکه شد فانی بکفر آرید ایمانش
بکفرش آورید ایمان که توحیدست تاء/دیبش
بتوحیدش کنید اذعان که تفسیرست قرآنش
یکی دان آنکه گوید آنکه بیند آنکه پیماید
بجز حق نیست هستی این بیان نفیست تبیانش
عقال عقل نتوان زد بپای اشتر نطقم
کسی کز عشق شد دیوانه با عشقست دیوانش
تنم طور تجلی سینه ام سینای قدوسی
دل پاکم درخت طور و من موسی عمرانش
بجز توحید نتوان گفت سر دیگر آموزد
سبق عشق و مدرس یار و دل طفل سبق خوانش
بجز تجرید نتوان دید دارد کسوت دیگر
که پوشد جامه بر کونین و خود بینند عریانش
بجه زین صورت و معنی که آدم بر ملک خواندی
رموز علم الاسماء و خاتم خواند نادانش
اگر آدم بدی شیطان نبردی راه بر آدم
که آدم یا مسلمان گشت یا شد کشته شیطانش
جمادست و نبات و جانور از آدمی بهتر
اگر عقلست و ایمانست سد راه احسانش
که ایمان علم و احسان عین و حق زین هر دو بالاتر
که او سلطان تحقیقست و علم و عین دربانش
طبیب نفی را شاگرد درمان ار شدی رستی
ترا دردیست اثبات تو و نفی تو درمانش
بتوحید ار شود فانی مکان بود امکانی
کمال لا مکان تکمیل خواهد کرد نقصانش
خلیل وقت شو این ماه و این خورشید آفل دان
که یار از شرق دل تابید خورشید درخشانش
من و ما و تو و او یک مسمی را بود اسماء
بسیط جامعست او گر فرو خوانی ز فرقانش
قل الله ثم ذرهم من چه گویم جمله فرقان
بجز توحید نبود از الف تا یا فرو خوانش
مدیر امر شو زین چامه یعنی آیه وحدت
که من پی بردم از خاک در شمس خراسانش
معمای ولایت نامه ام گر حل کند طالب
شود مطلوب و گردد مشکل کونین آسانش
خدا موجود غیر از اوست فانی گر شوی پنهان
شود پیدا به پنهانی مزن بیهوده بهتانش
نه امکان گشت خواهد واجب و واجب نه نیز امکان
چو امکان رفت واجب گشت پیدا پاک سبحانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا دل عرش یزدانست و من اجری خور خوانش
خوشا اجری خوری کارند خوان از عرش یزدانش
هوش مصنوعی: دل من به عظمت و مقام یزدان وابسته است و من در مقابل این مقام، نیکی‌های او را در زندگی خود را خوشحال‌کننده می‌بینم. خوشا به حال کسی که از این سفره‌ی پربرکت یزدان بهره‌مند می‌شود و کارهای او با تأثیر از آن عظمت انجام می‌شود.
بدان خوان نان ایقانست و آب چشمه حیوان
چو مرد از خودپرستی رست این آبست و آن نانش
هوش مصنوعی: بدان که خوراک حقیقی، نان و آب واقعی است. آب چشمه حیات به انسان زندگی می‌بخشد. وقتی فرد از خودپرستی و دنیاگرایی رها شود، این آب و نان واقعی برای او به دست می‌آید.
نه بل باشد دل آن دریای بی پایاب پهناور
که عرفانست و وعظ و پند مروارید غلتانش
هوش مصنوعی: دل همچون دریایی بی‌پایان و وسیع است که سرشار از عرفان و حکمت‌های آموزنده است، مانند مرواریدهایی که در آن به صورت غلتان و درخشان یافت می‌شوند.
دبستانی که آموزند راز علم الاسماء
دل پاکست و جان را ز دان طفل دبستانش
هوش مصنوعی: مدرسه‌ای که در آن رازهای نام‌ها را می‌آموزند، جایی است که دل پاک و جان خالص وجود دارد، همان‌طور که در دل کودک دبستانی است.
بقسط و عدل وزانیست رستاخیز وحدت را
که عرش و فرش جو سنگیست از پا سنگ میزانش
هوش مصنوعی: در روز قیامت و در واقعیت وحدت، همه چیز با انصاف و توازن سنجیده می‌شود. در این ترازویی که قرار است عمل‌ها و رفتارها را اندازه‌گیری کند، زمین و آسمان در کنار هم قرار دارند و هیچ چیز از آن خارج نیست.
برون از حیز امکان و کلک پنجه واجب
مدیر نور و زیر ظل تدبیرست امکانش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فراتر از مرزهای آنچه که ممکن است، قلم قدرت خالق وجود دارد و در سایه تدبیر و مدیریت او، همه چیز امکان‌پذیر است.
بنا دیدست چشم زنگ غفلت روی مر آتش
به نگرفتست دست گرد کثرت عطف دامانش
هوش مصنوعی: چشم من، به خاطر غفلت، به زیبایی‌ها و قداست‌ها بی‌توجه مانده و در آتش اشتباهاتم قرار دارد. درحالی‌که گرفتار دنیا و مشکلات زیادی هستم، نمی‌توانم به کمال و زیبایی توجه کنم.
بحد دانسته هر پنهان و پنهانست تحدیدش
بپابان برده هر پیدا و ناپیداست پایانش
هوش مصنوعی: درک حدود و نشانه‌های هر چیز پنهانی ممکن است، اما ناپیداها همچنان دارای پایانی هستند که تنها با دانایی قابل شناسایی است. هر چیز مشخص و نامشخص، سرانجامی دارد که به آنجا می‌رسد.
ز هفت اقلیم بیرونست شهر لا مکانست این
که سلطان مکان درویش و درویشست سلطانش
هوش مصنوعی: شهر لا مکان، جایی است که فراتر از هفت اقلیم است و در آن، هیچ مرز و محدودیتی وجود ندارد. در این شهر، مقام و جایگاه هیچ‌کس به محیط و شرایط وابسته نیست؛ حتی یک درویش می‌تواند سلطنت کند و برعکس، یک سلطان نیز می‌تواند درویش باشد. اینجا نشان‌دهنده جایی است که ارزش‌ها و موقعیت‌ها به‌ وسیله معانی عمیق‌تری تعریف می‌شوند.
اگر هورست عقل پیر و نفس پاک گردونش
اگر عیدست گاو ارض و شیر چرخ قربانش
هوش مصنوعی: اگر خرد و دانش او به حدی باشد که همچون نور درخشان باشد، روحش هم اگر به پاکی آسمان باشد، در این صورت، روزگار و جهان به جشن و شادی می‌پردازند و زمین مانند گاوی است که به شیر آسمان قربان می‌شود.
نه چوگان باز و گوی افکن ولی گر صولجان بازد
مر این نه چرخ دولابیست گوی خم چوگانش
هوش مصنوعی: شاید تو در بازی چوگان شرکت نکنی و گوی را نیندازی، اما اگر مسئولیت و وظیفه‌ات را درست انجام دهی، بدان که اینجا زندگی به شکل یک چرخ گردان است و تو باید با دقت و مهارت به آن بپردازی.
بمیر ای سالک ار جان خواهی اندر پای صاحبدل
که هر کو مرد پیش پای جانان زنده شد جانش
هوش مصنوعی: ای سالک، اگر به دنبال جان و زندگی هستی، باید به پای صاحبدل جان بسپر. زیرا هر کسی که در پیشگاه معشوق خود جان خود را فدای او کند، همواره زنده خواهد ماند.
نکوبخت آن سری وز آن نکوتر وقت جانبازی
که سر باشد دم جان باختن در پای جانانش
هوش مصنوعی: شخصی که شایسته است، باید در زمان مناسب برای معشوق خود فداکاری کند و جانش را برای او قربانی کند. در حقیقت، او باید تمام وجودش را در این راه نثار کند.
سر دیدار دلبر داری از دل مگذر ای رهرو
دل عارف بهشت عدن و روی دوست رضوانش
هوش مصنوعی: در هنگام دیدار معشوق، از دل خود غافل نشو. ای مسافر، دل آگاه، بهشتی که بر خرابه عشق است، چهره دوست را بهشت واقعی بدان.
سوار رفرف اشراقی است این فارس باقی
که عرش یار معراجست و کوی دوست میدانش
هوش مصنوعی: این فرد سوار بر اسب خوشبختی است و از باقی مانده‌های فرهنگ ایرانی، عرش معشوق اوج و بلندی است و خیابان دوست، میدان و نقطه عطف اوست.
ازل را با ابد تازد متاز ای جان که میمانی
دلست این نیست جبریل ار توانی داد جولانش
هوش مصنوعی: ازلی که با ابد پیوند خورده، نمی‌توانی از آن بگریزی ای جان، زیرا دل تو در این میان است. اگر بتوانی، به او اجازه فعالیت و آزادی بده.
علی الله فاش تر گویم کلیمی سینه اش سینا
شهی موجود اقلیمش سواری جودیکرانش
هوش مصنوعی: علی را آشکارتر می‌گویم. یهودی که قلبش مانند کوه سینا است، در سرزمینش، سواری است که از بخشندگی‌های او بهره‌مند می‌شود.
ببر بی نشان بحری که تاء/ییدست لؤلؤیش
بجو لامکان ابری که توحیدست بارانش
هوش مصنوعی: به جستجوی دریایی بپرداز که نشانه‌ای ندارد و در آنجا می‌توانی مرواریدهایی را پیدا کنی که تأیید کننده وجود آن دریا هستند. در این حالت، ابرهایی که نشان‌دهنده وحدت هستند، باران می‌بارند.
فنای عارفست این بعث و معروفست مبعوثش
دل صاحبدلست این عرش و معشوقست رحمانش
هوش مصنوعی: از دیدگاه عارف، حقیقت وجودی او در نکته‌ای عمیق و اصلی نهفته است. در واقع، این سخن بیانگر این است که تجلیات و نشانه‌های الهی در دل انسان‌های عارف روشن می‌شود. این دل، همانند عرش الهی است که نور و عشق معشوق را از رحمان دریافت می‌کند. به عبارت دیگر، آگاهی و شناخت عارف به گونه‌ای است که او را به حقیقت و معشوق الهی متصل می‌کند و این ارتباط، او را به کمال می‌رساند.
محیط پنج حضرت کون جامع مخزن عارف
در لاهوت در بحرش زر ناسوت در کانش
هوش مصنوعی: عناصر و ویژگی‌های عالم وجود در جمع پنج حضرت قرار گرفته‌اند که شامل روحانیات و حقایق عمیق عرفانی هستند. این عالم در لاهوت، به عنوان دنیای معنوی شناخته می‌شود، و در دنیای ناسوت، که مربوط به جسم و طبیعت است، جلوه‌گر است. در حقیقت، همه این جنبه‌ها به یکدیگر متصل هستند و نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق و روحانی میان آن‌ها می‌باشد.
قوی بحریست دل غواص قیومیست در خوردش
که بیرون آورد از قعر گنج در و مرجانش
هوش مصنوعی: دل مانند یک غواص قوی است که در عمق دریا غرق شده و به دنبال گنجینه‌های قیمتی مانند مروارید و مرجان می‌گردد.
نکوتر روزنست این چشم دل روی حقیقت را
اگر روشن شود از کحل عرفان عین انسانش
هوش مصنوعی: بهتر از پنجره، این چشم دل است که می‌تواند واقعیت را ببیند، اگر با بینش عرفانی روشن شود و به حقیقت انسانی خود پی ببرد.
تو در هر جوی و فر غر جوئی آن لولوی لالا را
خطر کن غوص کن پیدا کن از عمان عرفانش
هوش مصنوعی: در هر مسیری که بروی، باید بترسی و حواس‌ات را جمع کنی. به عمق فکر و احساساتت برو و رازهای عمیق‌تری را پیدا کن.
که از شب تا سحر بیدار ماندی در گریبان سر
که خورشید حقیقت سر نزد صبح از گریبانش
هوش مصنوعی: تو از شب تا صبح بیدار بودی و به حقیقت نگاه کردی، اما زمانی که صبح شد، حقیقت درخشش خودش را از دست داد و دیگر نمایان نشد.
کسی کان سر نپوشد با سردارست پیوندش
کسی کان جرعه نوشد با دم تیغست پیمانش
هوش مصنوعی: کسی که سرش را از دیگران پنهان می کند، به سردار و رهبر پیوند دارد؛ و کسی که از جانش محافظت می‌کند، زندگی‌اش به شمشیر وابسته است.
چو کفر عشق می جوید نه دین پاید نه آئینش
چو راه وصل میپوید نه سر ماند نه سامانش
هوش مصنوعی: هرگاه که در عشق با کفر و بی‌دینی مواجه شوی، نه دینی پابرجا می‌ماند و نه آیینی حفظ می‌شود. وقتی به دنبال راهی برای وصال هستی، نه سر و سرنوشت مشخصی باقی می‌ماند و نه سامان و نظمی برای آن.
چو گردد بی سر و سامان سر و سامان نو گیرد
غبار فقر افسر بخشد و اورنگ خاقانش
هوش مصنوعی: زمانی که بی‌نظمی و بی‌سر و سامانی حاکم می‌شود، نظم و ترتیب تازه‌ای به وجود می‌آید. در شرایطی که فقر و تنگدستی بر جان آدمی سایه می‌افکند، او به نوعی قدرت و مقام دست می‌یابد.
گدای عشق دارد خسروی بر خطه امکان
بپردازد ز دامان وجوب از گرد امکانش
هوش مصنوعی: عاشق و درویشی که در عشق گرفتار است، می‌تواند در دنیای ممکنات به مقام بلندی دست یابد و از محدودیت‌ها و ضروریات زندگی رها شود.
ترا نفس دغل فرعون و عقل راز دان موسی
یکی اقبال هارونش یکی ادبار هامانش
هوش مصنوعی: نفس تو شبیه به دغل‌کاری فرعون است و عقل تو به علم و آگاهی موسی می‌ماند. یکی از آن‌ها به روزگار خوش و قول و فعل نیک هارون اشاره دارد و دیگری به بدبختی و ناخرسندی هامان اشاره می‌کند.
بنیل نیستی کن غرق مر فرعون هستی را
کلیمست این و اینک بر ید بیضاست ثعبانش
هوش مصنوعی: از خود راضی نباش، زیرا غرق شدن در مسائل دنیوی مثل فرعون شدن است. به یاد داشته باش که همچون موسی، می‌توانی با ایمان و اراده، بر مشکلات غلبه کنی و از آن‌ها عبور کنی.
شنیدی گله و طور شبان و تیه حیرانی
ترا جمع قوی چون گوسفند و نفس چوبانش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک حالت خاص و عاطفی می‌پردازد که در آن فرد احساس سردرگمی و ناامنی می‌کند. او به نوعی در میان جمعی از افراد مشابه خود، مانند گوسفند در گله، قرار دارد و این احساس او را به سمت یک نیروی راهنما یا مربی (شبان) هدایت می‌کند که می‌تواند او را از این سردرگمی خارج کند. در واقع، این تصویر نمادین نشان‌دهنده نیاز به هدایت و حمایت در مواقعی است که انسان دچار سردرگمی می‌شود.
کلیما گوسفند خویش ران در مرتع ایمن
مباش ایمن ز تیه تن که شیطانست بر جانش
هوش مصنوعی: اگر گوسفند خود را در چراگاه ایمن رها کردی، نباید خیال کنی که از خطرات دور هستی، زیرا شیطان همیشه در کمین است و ممکن است به جان حیوان تو آسیب برساند.
نه بل نفس تو بلقیس است تخت او تن فانی
معارف سر آصف سیرت عارف سلیمانش
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی اشاره دارد به اینکه وجود تو، مانند بلقیس، به خودی خود یک تخت و مقام عالی است. جسم فانی تو، مانند معارف عمیق، معرفت و درک بالایی را در خود نهفته دارد و روح تو، شبیه سلیمان، ویژگی‌های عارفانه و خردمندی را به همراه دارد. در واقع، اینجا به ارزش وجودی و روحی انسان اشاره می‌شود که از دانش و فهم عمیق برخوردار است.
بجا ماندت تن خاکی ز همراهان افلاکی
اگر خواهی شدن بر اوج علیین بجامانش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به اوج و بلندی‌های عالی دست یابی، باید از این جسم خاکی که از هم‌نشینان آسمانی‌اش فاصله گرفته، فراتر بروی و آن را پشت سر بگذاری.
بزهر آلوده پستان سیاه مادر دنیی
مباش ایمن ز دستانش بترس از شیر پستانش
هوش مصنوعی: مراقب باش که به موهبت‌ها و به ظاهر زیبای دنیا اعتماد نکنی، چون ممکن است خطراتی در پس آن پنهان شده باشد. مانند شیری که از پستان مادر دنیا می‌خورد، ممکن است به سم آلوده باشد. پس از آنچه به ظاهر خوب به نظر می‌رسد، بترس و هوشیار باش.
نماید شیر و زاید زهر این آبستن آفت
اگر طفل رهی کم خور فریب مکر و دستانش
هوش مصنوعی: شیر و زهر را نشان می‌دهد، به‌ویژه وقتی که آفتی در کار باشد. اگر بچه‌ای در این محیط رشد کند، باید از فریب و ترفندهایی که در آن وجود دارد، دوری کند و محتاط باشد.
نماید غنچه سوری ز بستانش سحرگاهان
شبانگه سرخ چونان غنچه از خون حد پیکانش
هوش مصنوعی: صبحگاهان در باغ، غنچه‌ای سرخ و زیبا به چشم می‌خورد که همچون غنچه‌ای می‌درخشد، گویی خون تیرکی در آن جاری است.
بهر چشمم که از خون مر گل بشکفته را ماند
نماید حد پیکان غنچه شاداب بستانش
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر گلی که از خونم رشد کرده، به مانند پیکانی از شکوفه‌های سرزنده باغ، نمایان می‌شود.
رخ چون کهربایت لعل کرد از اشک یاقوتی
مبین گلگونه یاقوت گون و لعل خندانش
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند کهربا سرخ شده و اشک‌هایت مانند یاقوت سرازیرند. رنگ پوستت مثل گل یاقوتی است و لبخندت به زیبایی لعل می‌درخشد.
تنی چون لاله و جانی چنو چون افعی پیچان
بکش یا ناتوانان کن یا بکن از بیخ دندانش
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف تضاد بین زیبایی و خطر می‌پردازد. شخصی با بدنی زیبا و لطیف مانند لاله، ولی با روحی سمی و خطرناک مانند افعی توصیف می‌شود. در اینجا، ناظر یا سخن‌گو از شخصی که چنین صفاتی دارد می‌خواهد که یا دیگران را تضعیف کند یا خودش در وضعیت خطری قرار بگیرد. این بیان نمادین به معنای تعامل قوی بین زیبایی ظاهری و خطرات نهفته در باطن اشاره دارد.
رفیقا از بن دندان بکن دندان این زندان
که سخت افتاده ئی ز اول حریف آب دندانش
هوش مصنوعی: دوستان، با تمام قدرت تلاش کن تا این زندان را بشکنی، زیرا از همان ابتدا به شدت درگیر مشکلات و چالش‌ها بودی که مثل دندان‌های آب‌دندان به تو فشار می‌آوردند.
ترا جان پیر زالی سست و مرگ آن رستم دستان
که پیکان گر کنی ز الماس نتوان سود خفتانش
هوش مصنوعی: جسد تو همچون پیرمردی ضعیف و بی‌حیات است و مرگ رستم، قهرمان بزرگ، به این آسانی نیست که اگر تیر از الماس بگذاری، نتوانی از خواب او بیدارش کنی.
گرفتار خلاب تن حیاتت بر خری ماند
که باشد موت یشک پیل و ناب شیر غژمانش
هوش مصنوعی: در گرداب زندگی گرفتار شدی، مانند اسبی که برایش مرگ زیر سایه تن بسیار بزرگ و قوی بیاید و او همچنان در چنگال آن بماند.
تنت ماند براه سیل بر اشکسته دیواری
که گر برخیزد از جا بر کند از بیخ و بنیانش
هوش مصنوعی: بدنت مانند سازه‌ای است که در برابر سیل قرار گرفته و اگر این سیل به آن فشار آورد، می‌تواند آن را از ریشه و بنیانش خراب کند.
نه راه سیل بتوان بست اگر بندی با لوندش
نه ناب شیر بتوان خست اگر سائی بسوهانش
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای مهار سیل وجود ندارد، اگر که با قدرت و شوق خود به راه خود ادامه دهد. همچنین، نمی‌توان نیروی شیر را کاهش داد، حتی اگر سایه‌ای بر سرش باشد.
دل و آنگاه این سختی محل راز و بدبختی
که با خایسک نتوان داد فرق از سخت سندانش
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک دلیر و مقاومتی است که در برابر سختی‌ها و مشکلات زندگی وجود دارد. دلی که در برابر رنج‌ها و دردها خستگی را حس نمی‌کند و تفاوتی بین این سختی‌ها و آزمون‌ها نمی‌بیند؛ به عبارتی دیگر، این دل از مشکلات نمی‌هراسد و با شجاعت با آن‌ها مواجه می‌شود.
توئی بر صورت رحمن و نفس تست شیطان دل
مراین ابلیس را یا سر ببر یا کن مسلمانش
هوش مصنوعی: تو، تجلی وجهه رحمان هستی و نفسی که به شیطان مجال می‌دهد دل ابلیس را. حال یا او را از بین ببر یا او را مسلمان کن.
مسلمان گر کند یا سر ببرد دیو را آدم
شود انسان و گردد کن فکان بر حسب فرمانش
هوش مصنوعی: اگر مسلمان دیو را از سر راه بردارد، انسان می‌شود و با فرمان خداوند به هستی و عدم در می‌آید.
اگر دریا شوی دانی فرو تمکین دریا را
اگر انسان شوی بینی مقام و رفعت و شانش
هوش مصنوعی: اگر به مانند دریا باشی، قدر و عظمت دریا را در می‌یابی؛ و اگر به صورت انسان درآیی، مقام و شرف او را خواهی شناخت.
نخواهم گفت وصف آفتاب آدم خاکی
اگر گویم نه اختر ماند و نه آخشیجانش
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم توصیف کنم که چطور آفتاب وجود انسانی را روشن می‌کند؛ زیرا اگر از این گفته بگویم، دیگر هیچ ستاره‌ای و حتی چیزهای شیرینش باقی نمی‌ماند.
چو از خود گشت فانی قطره دریای بقا گردد
اگر فانی بگوید هوانا پیداست برهانش
هوش مصنوعی: وقتی که قطره‌ای از خود بگذرد و به فنا برود، به دریایی از بقای جاودانی تبدیل می‌شود. اگر این قطره از فنا سخن بگوید، وجودش به‌وضوح دلیل این تغییر و تحول را نشان می‌دهد.
تن مرد خدا کشتی بکشتی ناخدا یزدان
بدریائی که باشد ساحلش غرقاب طوفانش
هوش مصنوعی: مردان خدا مانند کشتی‌ها هستند که ناخدای آن‌ها خداوند است. آن‌ها در دریایی از چالش‌ها و مشکلات حرکت می‌کنند که ساحل آن‌ها در میان امواج طوفانی غرق شده است.
در آن دریا تو از یک قطره صد گوهر کنی پیدا
که هر قطره ست پنهان در دل و در سینه عمانش
هوش مصنوعی: در آن دریا، می‌توانی از هر قطره، گنجینه‌ای از گوهرها را بیابی، زیرا هر قطره، ثروت و ارزش زیادی را در دل خود پنهان کرده است.
بهر گوهر جنانی در جنان غلمانی و حوری
برون ازشهوت و حرص و هوی حورست و غلمانش
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن گوهر انسانی، در بهشت جوانان و حوریانی وجود دارند که از شهوت و حرص و تمایلات دنیوی آزادند. حوریان و جوانان آنگونه‌اند.
بخوان از سینه انسان کامل درس کاین هیکل
کلام الله موجودست و لاهوتیست عنوانش
هوش مصنوعی: از دل انسان کامل، دانشی بیاموز که این جسم، تجلی کلام الهی است و عنوانی الهی دارد.
بظلمات تن ار ظاهر کند سر سویدا را
شود مرآت غیب از جان جان تا عرق شریانش
هوش مصنوعی: اگر انسان در سایه‌های وجود خود، حقیقت وجودش را ببیند، می‌تواند آینه‌ای از عالم غیب باشد که از روحش تا خونش تاثیر می‌گذارد.
دم انی انا الله زد درون وادی ایمن
برون از آستین بیضای دست پور عمرانش
هوش مصنوعی: در زمانی که جبرئیل ندا زدد که من خدا هستم، آنگاه در دره‌ای امن، بیرون از دست‌های مریم، نوزادی که فرزند عمران است به دنیا آمد.
انا الحق گوید این منصور دم بر دار رسوائی
شراره کوه سوزست این مکن در بند پنهانش
هوش مصنوعی: منصور که خود را حقیقت می‌خواند، به تیرک دار زندانی شده است. او آتش عشق را در دل دارد که مانند شعله‌ای سوزان و پرحرارت است. نباید او را در بند و خاموشی نگه داشت، بلکه باید اجازه داد که آتش وجودش آزادانه بتابد.
گدای خاک این کویم که توحیدست منکویش
فقیر بار این ملکم که تجریدست قاآنش
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در خاک توحید زندگی می‌کنم و در این دنیا فقیر هستم. این سرزمین خاص من به‌خاطر خلوص و خالصی‌اش، بار سنگینی بر دوش من گذاشته است.
منم دربان سلطانی بعرش دل که دهلیزش
رواق قاب قوسینست و او ادنی است ایوانش
هوش مصنوعی: من نگهبان دروازهٔ سلطانی هستم که قلبم به آن تعلق دارد. آستانهٔ این باده‌گاه، مانند قوس‌های زیباست و او (سلطان) نزدیک‌ترین فرد به عرش و مقام بلندی است.
بایوانش مدیری کاملی صاحبدلی قطبی
چو نقطه و دایره در عقل نه گردون گردانش
هوش مصنوعی: در جایی که او به عنوان مدیر کاملاً صاحب‌نظر وجود دارد، همچون قطب که مرکز دایره است و عقل را در اختیار دارد، نه اینکه در گردون و چرخش آن گرفتار شود.
کمال اسم اعظم شخص کامل حضرت پنجم
شه اول که نه چرخ از عبید و چار ارکانش
هوش مصنوعی: این بیت به توضیح مقام و جایگاه ویژه‌ای از شخصیتی با عظمت می‌پردازد که او را به عنوان محور و اساس کمال در نظر می‌گیرد. او را به عنوان کسی می‌شناسد که در میان دیگران قدر و منزلتی خاص دارد و به نوعی می‌تواند نمایانگر بهترین و برترین ویژگی‌ها و صفات باشد. در زبان ساده، به این معناست که این شخص کامل و بی‌نقص، منبع الهام و کمال است که بر سایرین تاثیر می‌گذارد.
امام انبیا قطب هدایت احمد مرسل
که عرش و فرش در سیرست و در معراج یکسانش
هوش مصنوعی: امام همه پیامبراَن، احمد، هدایت‌گر بزرگ، است که در عروجش میان عرش و زمین هیچ تفاوتی نمی‌بیند.
شه ظاهر که هست از سیر باطن خاتم اول
رفیق عرشی اوبن عم و عقل و دل و جانش
هوش مصنوعی: شه‌ای که به‌ظاهر درخشنده است، در واقع از سفر باطن و حقیقت خود به مقام‌هایی دست یافته است. او رفیق و هم‌نشین عرش است، و عملاً عقل، دل و جانش را در این سفر به‌کار گرفته است.
منزه بودم از وضع و متی این و کیف و کم
برون از امر و تدبیرش بری از خلق و اعیانش
هوش مصنوعی: من از وضعیت و حالت‌های مختلف پاک و خالص هستم و در خارج از قضا و قدر او از موجودات و آثاری که به دست دیگران است، مبرّا هستم.
نه آدم بود کز گندم فریبد دیو مشئومش
نه شیطان بود کز آدم بروید نخل حرمانش
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که نه انسان از گندم فریفته می‌شود که تبدیل به موجودی شرور شود، و نه شیطان از انسان ناشی می‌شود تا ثمری تلخ و نامرغوب به بار آورد. به نوعی اشاره به این است که نه نیکی از بدی به وجود می‌آید و نه بدی از نیکی.
نگوئی پس که بود آنجا نگار من بشرط لا
که ذاتش میزبان و لیس الا هوست مهمانش
هوش مصنوعی: نگو که آنجا چه کسی بود؛ معشوق من به شرطی وجود دارد که ذاتش همیشه میزبان باشد و هیچ کس جز او مهمانش نیست.
بشرط لای عرفانی محیط عالی و دانی
بدین کفر آنکه شد فانی بکفر آرید ایمانش
هوش مصنوعی: در صورتی که در محیطی باشی که از معرفت و شناخت بهره‌مند نیست، به راحتی ممکن است کسی که به کفر گرویده است، ایمان او را نیز تحت‌تأثیر قرار دهد و از بین ببرد.
بکفرش آورید ایمان که توحیدست تاء/دیبش
بتوحیدش کنید اذعان که تفسیرست قرآنش
هوش مصنوعی: به او ایمان بیاورید که این ایمان همان توحید است. او را به توحیدش اعتراف کنید که تفسیر قرآن اوست.
یکی دان آنکه گوید آنکه بیند آنکه پیماید
بجز حق نیست هستی این بیان نفیست تبیانش
هوش مصنوعی: هر کسی که ادعا می‌کند کسی که می‌بیند و کسی که می‌پیماید، جز حق وجود ندارد. این بیان به معنای نفی هر وجود دیگری است جز حق.
عقال عقل نتوان زد بپای اشتر نطقم
کسی کز عشق شد دیوانه با عشقست دیوانش
هوش مصنوعی: عقل، مثل یک زنجیر، نمی‌تواند بر پای شتری که نطقی دارد، محکم شود؛ زیرا کسی که از عشق دیوانه شده، خود عشق را دیوانه‌کننده می‌داند.
تنم طور تجلی سینه ام سینای قدوسی
دل پاکم درخت طور و من موسی عمرانش
هوش مصنوعی: بدن من نمایانگر خودم است، سینه من جلوه‌گاه قدس است. دل من پاکی و خلوص دارد، مانند درخت طور و من همانند موسی، فرزند عمران هستم.
بجز توحید نتوان گفت سر دیگر آموزد
سبق عشق و مدرس یار و دل طفل سبق خوانش
هوش مصنوعی: جز ایمان به یکتایی خدا، نمی‌توان به حقیقت دیگری دست یافت. عشق آموزش‌های خاص خود را دارد و دوست به عنوان معلم و دل به عنوان کودک، در این یادگیری نقش دارند.
بجز تجرید نتوان دید دارد کسوت دیگر
که پوشد جامه بر کونین و خود بینند عریانش
هوش مصنوعی: جز در حالت خالص و بدون واسطه، کسی نمی‌تواند حقیقت را ببیند. هیچ پوششی نمی‌تواند حقیقت را بپوشاند و خود را در میان وجود پنهان کند؛ در نهایت همه در برابر حقیقت عریان و بدون زبان هستند.
بجه زین صورت و معنی که آدم بر ملک خواندی
رموز علم الاسماء و خاتم خواند نادانش
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که از طریق ظاهر و معانی می‌توان به عمق وجود انسان و ارتباطش با عالم ملک پی برد. اما افراد نادان این مطالب را نمی‌فهمند و فقط به ظواهر محدود می‌شوند.
اگر آدم بدی شیطان نبردی راه بر آدم
که آدم یا مسلمان گشت یا شد کشته شیطانش
هوش مصنوعی: اگر انسان خوبی نباشد، شیطان به راحتی می‌تواند او را گمراه کند. در این صورت یا به ایمان می‌رسد یا به بلاهایی دچار می‌شود که او را از پا در می‌آورد.
جمادست و نبات و جانور از آدمی بهتر
اگر عقلست و ایمانست سد راه احسانش
هوش مصنوعی: اگر عقل و ایمان در کار نباشد، موجودات بی‌جان و گیاهان و حیوانات از انسان بهترند. این عقل و ایمان مانع از نیکی و احسان او به دیگران می‌شود.
که ایمان علم و احسان عین و حق زین هر دو بالاتر
که او سلطان تحقیقست و علم و عین دربانش
هوش مصنوعی: ایمان و دانش و نیکوکاری، همگی از حقیقت والاترند و گوهر وجودشان بی‌نظیر است. او که سلطان حقیقت و تحقیق است، همچنین علم و گوهر وجودش را در خدمت خود دارد.
طبیب نفی را شاگرد درمان ار شدی رستی
ترا دردیست اثبات تو و نفی تو درمانش
هوش مصنوعی: اگر در علم نفی (عدم) مهارت پیدا کنی، از درد و رنجی که داری رها خواهی شد. در واقع، مشکل تو به اثبات وجود خودت و نفی موانع مرتبط است؛ و رفع این مشکل نیاز به درمان دارد.
بتوحید ار شود فانی مکان بود امکانی
کمال لا مکان تکمیل خواهد کرد نقصانش
هوش مصنوعی: اگر توحید محقق شود، تمام مکان‌ها و امکانات از بین می‌روند و فقط کمال مطلقی باقی می‌ماند که هر نقصی را به کمال می‌رسد.
خلیل وقت شو این ماه و این خورشید آفل دان
که یار از شرق دل تابید خورشید درخشانش
هوش مصنوعی: ای خلیل، در این زمان که ماه و خورشید در غروب هستند، بدان که محبوب تو از سمت شرق دل می‌تابد و مانند خورشیدی درخشان است.
من و ما و تو و او یک مسمی را بود اسماء
بسیط جامعست او گر فرو خوانی ز فرقانش
هوش مصنوعی: من و تو و او همه در واقع یک نام داریم و این نام شامل معانی گسترده و کاملی است. اگر از آغاز این موضوع را بررسی کنی، در می‌یابی که همه چیز به یک منبع واحد برمی‌گردد.
قل الله ثم ذرهم من چه گویم جمله فرقان
بجز توحید نبود از الف تا یا فرو خوانش
هوش مصنوعی: بگو خدا، سپس آنها را رها کن. چه بگویم؟ همه آیات قرآن جز وحید، چیزی نیست از الف تا یا.
مدیر امر شو زین چامه یعنی آیه وحدت
که من پی بردم از خاک در شمس خراسانش
هوش مصنوعی: به عنوان یک مدیر، باید بر این نکته توجه کنی که در این شعر به وحدت و یکپارچگی اشاره شده و این موضوع را از ظاهری نه چندان زیبا، در عمق کائنات و وجود، می‌توان کشف کرد. در اینجا، اشاره‌ای به نور و زیبایی شمس خراسان نیز وجود دارد که نمادی از روشنی و هدایت است.
معمای ولایت نامه ام گر حل کند طالب
شود مطلوب و گردد مشکل کونین آسانش
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند معمای ولایت را درک کند، به آنچه که می‌طلبد خواهد رسید و در نتیجه، سختی‌های دنیا برایش آسان خواهد شد.
خدا موجود غیر از اوست فانی گر شوی پنهان
شود پیدا به پنهانی مزن بیهوده بهتانش
هوش مصنوعی: اگر از خودت بگذری و فانی شوی، خدا آشکار می‌شود. پس بیهوده او را به پنهانی متهم نکن.
نه امکان گشت خواهد واجب و واجب نه نیز امکان
چو امکان رفت واجب گشت پیدا پاک سبحانش
هوش مصنوعی: اگر امکان دیگر نیست، پس واجب نیز ممکن نخواهد بود. وقتی امکان از میان رفت، واجب نیز به وضوح نمایان می‌شود، و این نشان از پاکی و بی‌نهایتی او دارد.