گنجور

شمارهٔ ۲۲۱

ز بس بر سر خیال آن گل رخسار می‌گردد
به سرگر مشت خاری می‌زنم گلزار می‌گردد
مشو غافل ز چرب و نرمی گردون بزم‌آرا
که آخر شمع مومی، نخل آتشبار می‌گردد
نمی‌دانم چه‌ها دیده است دل از گوشهٔ چشمش
که دایم در قفای مردم بیمار می‌گردد
به قلب سبحه گردان چون نظر کردم خبر گشتم
که در تسبیح ذکر و در دلش دینار می‌گردد
پریشان ساز اول خویش را آن گاه عزت بین
که گل چون شد پریشان بر سر دستار می‌گردد
چرا یاد تو در دل‌ها نبخشد جان که تصویرت
اگر در خواب مخمل بگذرد بیدار می‌گردد
چو [مرغی] نیم بسمل شد در او آرام کی باشد
سر منصور از بی‌طاقتی بر دار می‌گردد
چو نی تا عشق، بی برگ و نوایم کرد دانستم
که آخر استخوانم ساز موسیقار می‌گردد
چه غم داری سعیدا گر ز پا افتاده‌ای امروز
که فردا دستگیرت خواجهٔ احرار می‌گردد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بس بر سر خیال آن گل رخسار می‌گردد
به سرگر مشت خاری می‌زنم گلزار می‌گردد
هوش مصنوعی: به خاطر فکر کردن به آن گل با چهره زیبا، به خودم آسیب می‌زنم و در عوض باغی از گل‌ها را تصور می‌کنم.
مشو غافل ز چرب و نرمی گردون بزم‌آرا
که آخر شمع مومی، نخل آتشبار می‌گردد
هوش مصنوعی: از دنیای پرزرق و برق و خوشگذرانی غافل نشو، چرا که در نهایت، چیزهایی که به نظر می‌رسند نرم و لطیف هستند، ممکن است به آتش و خطر تبدیل شوند.
نمی‌دانم چه‌ها دیده است دل از گوشهٔ چشمش
که دایم در قفای مردم بیمار می‌گردد
هوش مصنوعی: دل من از نگاه او چیزهایی را چشیده که همیشه در پی بیماران و دلسوختگان می‌گردد.
به قلب سبحه گردان چون نظر کردم خبر گشتم
که در تسبیح ذکر و در دلش دینار می‌گردد
هوش مصنوعی: وقتی به قلب شخصی که تسبیح می‌گرداند نگاه کردم، متوجه شدم که در تسبیح او ذکر و نام‌هایی ذکر می‌شود، ولی در دلش به دنبال ثروت و دارایی است.
پریشان ساز اول خویش را آن گاه عزت بین
که گل چون شد پریشان بر سر دستار می‌گردد
هوش مصنوعی: به محض اینکه انسان خود را از درون آشفته و ناآرام کند، آن‌گاه می‌تواند زیبایی و عظمت را ببیند. درست مانند گلی که وقتی پژمرده می‌شود، بر روی دستار می‌چرخد و زیبایی خود را نشان می‌دهد.
چرا یاد تو در دل‌ها نبخشد جان که تصویرت
اگر در خواب مخمل بگذرد بیدار می‌گردد
هوش مصنوعی: چرا یاد تو در دل‌ها زندگی نمی‌بخشد، وقتی که تصویر تو حتی در خواب هم دل را شاداب و بیدار می‌کند؟
چو [مرغی] نیم بسمل شد در او آرام کی باشد
سر منصور از بی‌طاقتی بر دار می‌گردد
هوش مصنوعی: وقتی که مرغی در حال نیمه‌جان شدن است، دیگر نمی‌تواند آرام بگیرد. به همین ترتیب، سر منصور به خاطر بی‌تابی‌اش بر روی دار می‌چرخد.
چو نی تا عشق، بی برگ و نوایم کرد دانستم
که آخر استخوانم ساز موسیقار می‌گردد
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به من رسید و مرا بی‌برگ و بی‌صدا کرد، فهمیدم که در نهایت وجود من به ساز موسیقی تبدیل می‌شود.
چه غم داری سعیدا گر ز پا افتاده‌ای امروز
که فردا دستگیرت خواجهٔ احرار می‌گردد
هوش مصنوعی: سعیدا، نگران نباش اگر امروز تنها هستی و زمین‌گیر شده‌ای، زیرا فردا کسی به کمک تو خواهد آمد که بر مراتب و درجات روحانی است و می‌تواند تو را نجات دهد.