گنجور

شمارهٔ ۲۱۹

خوشا دلی که چو آیینه جلوگاه تو گردد
ز سر گذشته و چون زلف، گرد ماه تو گردد
تو را ز گرمی آه دلم چه غم باشد
که شعله همچو هوا بر سر گیاه تو گردد
بیاض گردن خورشید خم شود آن سو
به هر طرف که سر کاکل سیاه تو گردد
ز پای افتد و آید به سر سرانجامش
به سرکشی چو سری از خیال راه تو گردد
بر آستان تو کمتر ز نقش پا باشد
هر آن سری که به سرگشتگی ز راه تو گردد
سلوک فقر سعیدا کن ان چنان که دگر
زمین بساط شود آسمان کلاه تو گردد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشا دلی که چو آیینه جلوگاه تو گردد
ز سر گذشته و چون زلف، گرد ماه تو گردد
هوش مصنوعی: شاد و خوش است دلی که همچون آیینه، به زیبایی و روشنایی تو تابیده و فراموشی از گذشته‌ها دارد. همچنین، همچنان که زلف‌ها به دور ماه پیچیده می‌شوند، به زیبایی تو پیوند بخورد.
تو را ز گرمی آه دلم چه غم باشد
که شعله همچو هوا بر سر گیاه تو گردد
هوش مصنوعی: تو چقدر نگران هستی از درد و حسرت دل من، در حالی که آتش آن به راحتی می‌تواند بر روی گیاه تو تاثیر بگذارد و آن را بسوزاند.
بیاض گردن خورشید خم شود آن سو
به هر طرف که سر کاکل سیاه تو گردد
هوش مصنوعی: خورشید که همیشه در آسمان می‌درخشد، در برابر زیبایی و جذابیت موهای سیاه تو هنگام غروب، سرش را به هر سمتی خم می‌کند.
ز پای افتد و آید به سر سرانجامش
به سرکشی چو سری از خیال راه تو گردد
هوش مصنوعی: وقتی انسان از پای می‌افتد و به سر می‌آید، در نهایت به سرکشی می‌پردازد. مانند سر که از خیال و تصور تو دور می‌شود.
بر آستان تو کمتر ز نقش پا باشد
هر آن سری که به سرگشتگی ز راه تو گردد
هوش مصنوعی: هر کس که در جستجوی تو باشد و از مسیر تو منحرف شود، معمولاً جز اثر پای خود بر درگاه تو چیزی از او نخواهد ماند.
سلوک فقر سعیدا کن ان چنان که دگر
زمین بساط شود آسمان کلاه تو گردد
هوش مصنوعی: در سفر زندگی، فقر را با خوش دلی بپذیر چنان که زمین به آسمان تبدیل می‌شود و کلاه تو در این معنا ارزشمند می‌گردد.