گنجور

شمارهٔ ۲

مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد و نی پا
نه عرضش طول را ماند نه طولش عرض را همتا
کسی از درد من واقف تواند شد سر مویی
که چون مویی شود در فکر درد بی سر و بی پا
دوای درد من درد است در دستی است درمانش
که هرگز دست کس نگرفته الا همچو بودردا
نه جورش ظاهر و نی لطف پیدا نه عرض ظاهر
نمی دانم چه در دل دارد این معشوق بی پروا؟
فریب جنت از تعریف زاهد کی خورد عاشق؟
که از جان کی توان بردن به هر افسون دل ما را؟
خطا ره رفتگان را نقش پا آسیب جان باشد
که رسوایی است گر گل می کند امروز ما فردا
ز بس با بی قراری کرده خو آرام جان من
خیالش هم نماند نیم ساعت خوب در دل ها
به کفر زلف او ایمان بدل کردم صفا کردم
که بوی مشک می آید سعیدا از چنین سودا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد و نی پا
نه عرضش طول را ماند نه طولش عرض را همتا
هوش مصنوعی: من دردی دارم که درمانی برایش نیست. این درد نه شروعی دارد و نه پایانی، و نه از لحاظ وسعت شبیه به طول است و نه بلندی‌اش مشابه عرض.
کسی از درد من واقف تواند شد سر مویی
که چون مویی شود در فکر درد بی سر و بی پا
هوش مصنوعی: کسی می‌تواند به عمق درد من پی ببرد که مانند مویی باشد؛ یعنی ظریف و بی‌وزن، اما با وجود این، در اندیشه‌ام از دردی بی‌نام و نشان، بی‌سر و بی‌پا مطلع است.
دوای درد من درد است در دستی است درمانش
که هرگز دست کس نگرفته الا همچو بودردا
هوش مصنوعی: درمانی برای درد من وجود ندارد و تنها راه حل آن در دستانی است که هیچ کس تا به حال آن را نبسته، مگر اینکه مانند خود درد باشد.
نه جورش ظاهر و نی لطف پیدا نه عرض ظاهر
نمی دانم چه در دل دارد این معشوق بی پروا؟
هوش مصنوعی: این معشوق بی‌پروا، نه نشانه‌ای از غم و نه نشانه‌ای از محبت دارد. نمی‌دانم در دلش چه می‌گذرد که این‌گونه رازآلود است.
فریب جنت از تعریف زاهد کی خورد عاشق؟
که از جان کی توان بردن به هر افسون دل ما را؟
هوش مصنوعی: عاشق هرگز نمی‌تواند فریب بهشت و تعریف‌های زاهدان را بخورد. زیرا او از جان و دلش چیزی نمی‌تواند بگیرد که دیگران با هر ترفند و فریبی به آن دست یابند.
خطا ره رفتگان را نقش پا آسیب جان باشد
که رسوایی است گر گل می کند امروز ما فردا
هوش مصنوعی: اگر راه رفتگان خطا کنند، ردپای آن‌ها می‌تواند به جانشان آسیب برساند، زیرا اگر امروز خود را خوب نشان دهند، فردا رسوا خواهند شد.
ز بس با بی قراری کرده خو آرام جان من
خیالش هم نماند نیم ساعت خوب در دل ها
هوش مصنوعی: از آن‌قدر که با بی‌قراری زندگی کرده‌ام، حتی خیال شادی و آرامش نیز در دل‌هایمان بیشتر از نیم ساعت باقی نمی‌ماند.
به کفر زلف او ایمان بدل کردم صفا کردم
که بوی مشک می آید سعیدا از چنین سودا
هوش مصنوعی: من به زیبایی و جذابیت زلف او ایمان آوردم و به خاطر این عشق، دل را شاد و سرشار از صفا ساختم؛ چرا که از این عشق بوی خوشی مثل بوی مشک به مشام می‌رسد.