شمارهٔ ۱۷۷
می توان جان باخت اما از وفا نتوان گذشت
مگذر از حق از سر این ماجرا نتوان گذشت
گر نباشد پای همت لنگ، ای موسی چرا
در طریق ترک از چوب عصا نتوان گذشت؟
زلف او زنجیر در پای صبا می افکند
نازکی هر چند ای دل از صبا نتوان گذشت
کشتیت را بادبان سودی ندارد ز این محیط
[لنگری] داری گران چون مدعا نتوان گذشت
من چسان از سبز ته گلگون مینا بگذرم
الفتی دارد که چون رنگ از حنا نتوان گذشت
برنمی آید ز دل بی گریه آهم تا به لب
آب چون نبود ز دشت کربلا نتوان گذشت
کشتی و بوسی طمع دارم از آن لب تا به حشر
بگذرم از خون ولی از خون بها نتوان گذشت
کشتی تن کند چون لنگر از این دریای خشک
بی مدد دیگر ز موج بوریا نتوان گذشت
تا سعیدا حرص خسبیده است بر پهلو تو را
بوریای یاری، ز نقش بوریا نتوان گذشت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
می توان جان باخت اما از وفا نتوان گذشت
مگذر از حق از سر این ماجرا نتوان گذشت
هوش مصنوعی: میتوان جان را فدای عشق کرد، اما نمیتوان از وفاداری گذشت. نمیتوان به سادگی از حقی که در این داستان وجود دارد، چشمپوشی کرد.
گر نباشد پای همت لنگ، ای موسی چرا
در طریق ترک از چوب عصا نتوان گذشت؟
هوش مصنوعی: اگر همت و اراده قوی نباشد، ای موسی، چرا در مسیر ترک دنیا با چوب عصا نمیتوان عبور کرد؟
زلف او زنجیر در پای صبا می افکند
نازکی هر چند ای دل از صبا نتوان گذشت
هوش مصنوعی: زلف او مانند زنجیری است که بر پای نسیم میافتد. هرچند که نازکی و لطافت آن، دل را به خاطر نسیم نمیتواند از آن بگذرد.
کشتیت را بادبان سودی ندارد ز این محیط
[لنگری] داری گران چون مدعا نتوان گذشت
هوش مصنوعی: بادبان کشتیات در این محیط سودی ندارد، چون لنگر سنگینی داری که نمیگذار به پیش بروی. اگر به هدف خود نرسی، تلاش بیفایده خواهد بود.
من چسان از سبز ته گلگون مینا بگذرم
الفتی دارد که چون رنگ از حنا نتوان گذشت
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از زیبایی دلانگیز گلهای مینا عبور کنم، در حالی که این زیبایی بهاندازه رنگ حنا برای من عزیز و غیرقابلفراق است؟
برنمی آید ز دل بی گریه آهم تا به لب
آب چون نبود ز دشت کربلا نتوان گذشت
هوش مصنوعی: آه و افسوس من، از دل برنمیآید مگر با اشک، چرا که نمیتوان از دشت کربلا که خونی از آن گذشته، عبور کرد.
کشتی و بوسی طمع دارم از آن لب تا به حشر
بگذرم از خون ولی از خون بها نتوان گذشت
هوش مصنوعی: من به امید بوسهای از آن لبان، سوار بر کشتی عشق هستم و تا روز قیامت از خون میگذرم، اما هرگز نمیتوانم از ارزش و غم خون گذشته صرفنظر کنم.
کشتی تن کند چون لنگر از این دریای خشک
بی مدد دیگر ز موج بوریا نتوان گذشت
هوش مصنوعی: کشتی تن مثل لنگر از این دریای بیآب و خشک رها نمیشود و بدون کمک نمیتواند از موجهای ناپایدار بگذرد.
تا سعیدا حرص خسبیده است بر پهلو تو را
بوریای یاری، ز نقش بوریا نتوان گذشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که سعدی به خاطر حرص و طمع در کنارت نشسته، تو نمیتوانی از طرح و نقشهی دوستی و محبت عبور کنی.