گنجور

شمارهٔ ۱۶۲

صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست
نخلی است که جز غم ثمری پیش‌رسش نیست
شوخی که طلبکار و هواخواه ندارد
نارست ولیکن مدد از خار و خسش نیست
آن که مقید به لباس است چه چیز است؟
مرغی است گرفتار و به ظاهر قفسش نیست
از بس که سبک می‌گذرد قافلهٔ عمر
ما گوش به آواز و صدا در جرسش نیست
در خانه کسی هست مرا، لیک چه سازم؟
دل‌سخت چنان است که صد حرف بسش نیست
در غمکدهٔ عشق خوشا حال سعیدا
امروز که جز درد و الم هم نفسش نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست
نخلی است که جز غم ثمری پیش‌رسش نیست
هوش مصنوعی: انسانی که در درونش تأثیری ندارد، مانند درختی است که تنها غم و اندوه می‌آورد و ثمری برایش ندارد.
شوخی که طلبکار و هواخواه ندارد
نارست ولیکن مدد از خار و خسش نیست
هوش مصنوعی: شوخی که کسی از آن خواستار نیست و به آن اهمیت نمی‌دهد نادرست است، اما کمکی هم از چیزهای بی‌ارزش و ناخواسته‌اش نمی‌شود.
آن که مقید به لباس است چه چیز است؟
مرغی است گرفتار و به ظاهر قفسش نیست
هوش مصنوعی: کسی که به لباس و ظاهر خود بسیار وابسته است، مانند پرنده‌ای است که در قفسی اسیر شده، هرچند که قفسش به چشم نمی‌آید.
از بس که سبک می‌گذرد قافلهٔ عمر
ما گوش به آواز و صدا در جرسش نیست
هوش مصنوعی: عمر ما به قدری سریع سپری می‌شود که دیگر به صداها و آهنگ‌های اطراف خود توجه نمی‌کنیم.
در خانه کسی هست مرا، لیک چه سازم؟
دل‌سخت چنان است که صد حرف بسش نیست
هوش مصنوعی: در خانه‌ی فردی حضور دارم، اما نمی‌دانم چه کار کنم. دل او به قدری سخت و بی‌احساس است که حتی هزار حرف هم نمی‌تواند او را تحت تأثیر قرار دهد.
در غمکدهٔ عشق خوشا حال سعیدا
امروز که جز درد و الم هم نفسش نیست
هوش مصنوعی: در محفل غم عشق، امروز حال سعیدا خوب است، چون تنها همراهش درد و رنج است و بس.