گنجور

شمارهٔ ۱۶

تا شد حکیمم عشق او با درد شد الفت مرا
تا شد رفیقم درد او رفت از سرم گرد هوا
عمری است تا کار دلم خون خوردن و جان کندن است
نی در غمت حالا مرا افتاده بر سر این بلا
از بخت می خواهم مدد جذبی ز زلف یار هم
تا باز خاک راه او در دیده سازم توتیا
در کوی جانان می روی با کاروان عشق رو
تا هر قدم در گوش جان از او رسد بانگ درا
نی چون برید از برگ خود با هر لبی دمساز شد
با هر نوا شد آشنا تا شد سعیدا بینوا

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا شد حکیمم عشق او با درد شد الفت مرا
تا شد رفیقم درد او رفت از سرم گرد هوا
هوش مصنوعی: عشق او مرا به حکمت رساند و درد او را به دوستی قبول کردم. اما وقتی رفیق او شدم، دیگر درد او از سرم رفت و به خوشی و آرامش نزدیک شدم.
عمری است تا کار دلم خون خوردن و جان کندن است
نی در غمت حالا مرا افتاده بر سر این بلا
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دل من در عذاب و رنج است و حالا به خاطر غم تو گرفتار این مشکل بزرگ شده‌ام.
از بخت می خواهم مدد جذبی ز زلف یار هم
تا باز خاک راه او در دیده سازم توتیا
هوش مصنوعی: من از بخت می‌خواهم که کمکی بگیریم تا جذابیت زلف محبوبم را به گونه‌ای برسانم که بتوانم خاک راه او را در چشمانم به شیشه تبدیل کنم.
در کوی جانان می روی با کاروان عشق رو
تا هر قدم در گوش جان از او رسد بانگ درا
هوش مصنوعی: در مسیر محبوب، به همراه گروهی از عاشقان روانی، به جایی برو که هر گام تو، صدای زیبای او را در دل و جانت بشنوی.
نی چون برید از برگ خود با هر لبی دمساز شد
با هر نوا شد آشنا تا شد سعیدا بینوا
هوش مصنوعی: زمانی که نی از ساقه‌اش جدا شد، با هر کسی که صدایی می‌زد، هم‌آوا شد و با هر نوا آشنا گشت. اما در این میان، خودش به حالتی سوگوار و بی‌چاره درآمد.