گنجور

شمارهٔ ۸

ز دست این فلک اژدر تمام دهن
بیا ز حق مگذر مشکل است جان بردن
ز بیم نیش حوادث چنان گداخته ام
روم بتاب اگر آیم به دیدهٔ سوزن
به چاه غم چه فروکرده ای مرا ای چرخ
نه یوسفم که تو را کینه است نی بیژن
حیا ز چشم جهان رفته بسکه بگریزم
ز خانه ای که به دیوار او بود روزن
ز بس به مردم بیگانه خو گرفته دلم
چو چشم آینه از یاد رفته فکر وطن
مدوز دیده به بند قبای تنگ کسی
که هست نام کفن در لباس پیراهن
لباس عافیت از کارخانهٔ گردون
ندیده ایم به دوش کسی به غیر کفن
جهان به گوشهٔ سلاخ خانه می ماند
یکی گرفته زر و دیگری گرفته رسن
یکی به بیع مقید یکی به دلالی
یک بریده سر و دست و دیگری گردن
نمی شود ز شکر خواب خود دگر بیدار
اگر به خواب ببیند کسی تو را به سخن
به معنیت نرسم لیک این قدر دانم
که جان پاک تو او گشته است روح بدن
سماع پاک تو از لطف خویش اگر خواهد
دهد به صورت دیوار، ذوق حرف زدن
به غیر دست تو از دست هیچ کس ناید
زانبیا قلم رفته را دگر کردن
به داد ما نرسیدی مگر به مذهب تو
درست نیست ز حال شکسته پرسیدن؟
من از حیات جهان این دو مدعا دارم
نظر به روی تو کردن، ز عمر برخوردن
به سیر عالم معنی شراب زاد راه است
که اول سفر ما بود ز خود رفتن
نظر به بد مگشا دیده پاک کن از عیب
که هیچ معصیتی نیست بد ز بد دیدن
هوای راحت جسمت در آتش اندازد
که شمع سوخته است از برای رشتهٔ تن
ز بحر فکر میا چون صدف برون هرگز
اگرچه معنی بکرت بود چو در عدن
هزار دیده به الماس تیز کرده فلک
کجا ز دست جهان می شود نهان معدن
عقیق، سکهٔ خود باخت بهر نام و نشان
ولی چه سود که مشهور گشته نام یمن
چو مو به لقمه میاویز در گلوی کسی
اگر گره خورد از لاغریت، رشتهٔ تن
کمم ز پشه و نمرود نیستم ای چرخ
که می کشی به روش انتقام او از من
ز نقش های جهان دلنشین نشد نقشی
به غیر نقش خودی از خیال دل کندن
به مذهب فقرا کم ز خودفروشی نیست
به روی نقره و زر نام خویشتن بردن
چنان بد است به بردن طمع ز کس که بود
اگر حکایت بیرون به خانه آوردن
ز تاب یک سر آن موی برنمی آید
کسی که تاب [همی داد] حلقه ای آهن
سخن مگوی که عین خطاست غیر از شکر
اگرچه هست سعیدا تو را زبان الکن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دست این فلک اژدر تمام دهن
بیا ز حق مگذر مشکل است جان بردن
هوش مصنوعی: از دست این دنیا که مانند اژدهایی بزرگ و پر قدرت است، دوری کن و از حق و حقیقت منحرف نشو؛ زیرا اینکه جان را نجات دهی، کار آسانی نیست.
ز بیم نیش حوادث چنان گداخته ام
روم بتاب اگر آیم به دیدهٔ سوزن
هوش مصنوعی: نگران آسیب‌های حوادث، آن‌قدر داغ و سوزان شده‌ام که اگر به چشم سوزنی هم بیفتم، تاب نمی‌آورم.
به چاه غم چه فروکرده ای مرا ای چرخ
نه یوسفم که تو را کینه است نی بیژن
هوش مصنوعی: ای گردش روزگار، چرا مرا در چاه غم فرو برده‌ای؟ من یوسف نیستم که تو با او کینه ورزی کنی، نه بیژن.
حیا ز چشم جهان رفته بسکه بگریزم
ز خانه ای که به دیوار او بود روزن
هوش مصنوعی: به خاطر حیا و شرم از نگاه دیگران، چنان از خانه‌ای که روزنه‌ای به دیوارش بود، دور می‌شوم که انگار به کلی از آنجا می‌گریزم.
ز بس به مردم بیگانه خو گرفته دلم
چو چشم آینه از یاد رفته فکر وطن
هوش مصنوعی: به خاطر ارتباط زیادی که با آدم‌های بیگانه داشته‌ام، احساس می‌کنم قلبم مانند آینه‌ای شده که از وطن و یاد آن غافل است.
مدوز دیده به بند قبای تنگ کسی
که هست نام کفن در لباس پیراهن
هوش مصنوعی: به چشمان خود اجازه ندهید به لباس تنگ کسی خیره شوند، چون در زیر آن عبارتی از نام کفن پنهان است که اشاره به مرگ و عواقب آن دارد.
لباس عافیت از کارخانهٔ گردون
ندیده ایم به دوش کسی به غیر کفن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را به جز مرده‌ها ندیده‌ایم که لباسی از خوشبختی بر تن داشته باشد؛ تمام لباس‌هایی که بر تن مردم است، از دوخت و دوز زندگی روزمره‌ آن‌هاست، و نه از گنجهٔ آسمان و سرنوشت.
جهان به گوشهٔ سلاخ خانه می ماند
یکی گرفته زر و دیگری گرفته رسن
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک سلاخ‌خانه است، جایی که یک نفر طلا را در دست دارد و نفر دیگری طناب را. در اینجا نمادین اشاره به ظلم و ستم و شرایط سخت زندگی است که افراد در آن گرفتار شده‌اند.
یکی به بیع مقید یکی به دلالی
یک بریده سر و دست و دیگری گردن
هوش مصنوعی: یکی در معامله به شرایطی پایبند است، دیگری در نقش دلالی قرار دارد؛ یک نفر توانسته است بخشی از بدن خود را به خطر بیندازد و دیگری هم در معرض خطر بزرگ‌تری قرار دارد.
نمی شود ز شکر خواب خود دگر بیدار
اگر به خواب ببیند کسی تو را به سخن
هوش مصنوعی: اگر کسی در خواب در مورد تو صحبت کند، دیگر نمی‌توانم از خواب شیرینم بیدار شوم.
به معنیت نرسم لیک این قدر دانم
که جان پاک تو او گشته است روح بدن
هوش مصنوعی: هرچند به معنای عمیق کلام نرسیده‌ام، اما می‌دانم که روح تو به‌اندازه‌ای پاک است که همانند جان در بدن قرار دارد.
سماع پاک تو از لطف خویش اگر خواهد
دهد به صورت دیوار، ذوق حرف زدن
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، لطف تو می‌تواند لذت گفت‌وگو را حتی به سنگ و دیوار هم منتقل کند.
به غیر دست تو از دست هیچ کس ناید
زانبیا قلم رفته را دگر کردن
هوش مصنوعی: تنها دست تو می‌تواند به من کمک کند و هیچ کس دیگری نمی‌تواند قلمی را که از دستم افتاده دوباره به من برگرداند.
به داد ما نرسیدی مگر به مذهب تو
درست نیست ز حال شکسته پرسیدن؟
هوش مصنوعی: تو هرگز به داد ما نرسیدی، مگر اینکه مطابق با اعتقاد تو رفتار کنی. اینکه از حال ما که دردمند و شکسته‌حالیم بپرسی، درست نیست.
من از حیات جهان این دو مدعا دارم
نظر به روی تو کردن، ز عمر برخوردن
هوش مصنوعی: من از زندگی دنیا فقط دو خواسته دارم: یکی این که به چهره تو نگاه کنم و دیگری این که از عمرم بهره ببرم.
به سیر عالم معنی شراب زاد راه است
که اول سفر ما بود ز خود رفتن
هوش مصنوعی: در دنیای معانی و مفاهیم عمیق، شروع سفر ما با ترک خودخواهی و جستجوی نشئگی و بهره‌مندی از زیبایی‌ها و حقیقت‌های پنهان همراه است.
نظر به بد مگشا دیده پاک کن از عیب
که هیچ معصیتی نیست بد ز بد دیدن
هوش مصنوعی: به طرف چیزهای بد نگاه نکن و چشمانت را از عیب‌ها پاک کن، چون هیچ گناهی نیست که از دیدن بد به وجود بیاید.
هوای راحت جسمت در آتش اندازد
که شمع سوخته است از برای رشتهٔ تن
هوش مصنوعی: هوای آسایش جسم تو ممکن است در آتش سوزانده شود، چون شمعی که سوخته است، به خاطر رشتهٔ وجودش می‌سوزد.
ز بحر فکر میا چون صدف برون هرگز
اگرچه معنی بکرت بود چو در عدن
هوش مصنوعی: نگذار فکر تو مانند صدف، از درون خود بیرون بیافتد؛ هرچند که اندیشه‌ات خالص و باارزش باشد.
هزار دیده به الماس تیز کرده فلک
کجا ز دست جهان می شود نهان معدن
هوش مصنوعی: آسمان هزاران چشم به الماس دوخته است، کجا می‌تواند این جهان از چنگ بیرون برود و پنهان شود؟
عقیق، سکهٔ خود باخت بهر نام و نشان
ولی چه سود که مشهور گشته نام یمن
هوش مصنوعی: عقیق، نشانه‌ای از خود را به منظور شهرت و اعتبار فدای نام و نشان کرده است، اما چه فایده‌ای دارد که اکنون نام یمن به شهرت رسیده است.
چو مو به لقمه میاویز در گلوی کسی
اگر گره خورد از لاغریت، رشتهٔ تن
هوش مصنوعی: هرگز خوراک خود را در گلوی دیگران نگیر، چون اگر این کار را بکنی و گرفتار کنی، نتیجه‌اش به نقص و ناتوانی بدنت برمی‌گردد.
کمم ز پشه و نمرود نیستم ای چرخ
که می کشی به روش انتقام او از من
هوش مصنوعی: من همچنان که نه به اندازه یک پشه کوچک و نه به قدرت نمرود بزرگ نیستم، ای روزگار، که با انتقام‌جویی‌ات مرا به زحمت می‌افکنی.
ز نقش های جهان دلنشین نشد نقشی
به غیر نقش خودی از خیال دل کندن
هوش مصنوعی: از نقوش زیبا و دلنشین دنیا، هیچ کدام نتوانستند دل را بربایند و به جز تصویر خود، از خیال و آرزوها جدا شویم.
به مذهب فقرا کم ز خودفروشی نیست
به روی نقره و زر نام خویشتن بردن
هوش مصنوعی: در عقاید مردم فقیر، خودفروشی به اندازه‌ی داشتن ثروت و مال زیاد ارزش ندارد. این افراد حتی اگر بر روی نقره و طلا نام خود را برسانند، باز هم ارزش و شخصیت واقعی آن‌ها تغییر نمی‌کند.
چنان بد است به بردن طمع ز کس که بود
اگر حکایت بیرون به خانه آوردن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که طمع و امید داشتن به دیگران می‌تواند به اندازه‌ای بد باشد که حتی اگر داستانی یا حکایتی از آن بیرون آمده باشد، باز هم قابل تحمل نخواهد بود. به عبارتی، انتظار کمک یا حمایت از دیگران می‌تواند ما را به دردسر بیندازد و احساس نامناسبی را به همراه داشته باشد.
ز تاب یک سر آن موی برنمی آید
کسی که تاب [همی داد] حلقه ای آهن
هوش مصنوعی: از شدت زیبایی و جذابیت یک دسته موی او، هیچ‌کس نمی‌تواند تاب و تحمل آن را داشته باشد، مثل اینکه کسی نتواند در برابر حلقه‌ای آهنی سرسختی کند.
سخن مگوی که عین خطاست غیر از شکر
اگرچه هست سعیدا تو را زبان الکن
هوش مصنوعی: سخن نگو که جز اشتباه نیست، حتی اگر شیرین باشد. با این حال، تو زبانت لال و ناتوان است.