گنجور

شمارهٔ ۲

نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را
گویا که به تصویر کشیده است کمان را
هرگز نه گشوده است و نه بسته است مه من
از ناز، میان را وز انداز دهان را
عمری است که در دامن زلف تو زدم دست
شاید که به چنگ آورم آن موی میان را
ای بی خبران از غم او مرده دلانید
جز مرگ چه تعبیر بود خواب گران را
در دور رخت روی نداده دل جمعی
زلف تو و بخت من و چشم نگران را
تا جوهر معنی نزند جوش به خاطر
زنهار مده آب سخن، تیغ زبان را
روی تو ندیدیم و به کویت نرسیدیم
هر چند دویدیم سراسر دو جهان را
مه از خط فرمان تو بیرون نه برآمد
خورشید در این دایره پیچید عنان را
تا زلف تو زنجیر عدالت به میان بست
فرقی نتوان کرد ز هم پیر و جوان را
گر از لب شیرین تو یک نکته بگویند
از یاد رود کندن کان کوهکنان را
گردون اثر مهر تو آورد و مه نو
شد مشتری و برد به هم سود و زیان را
عشقت که دو عالم به دو انگشت، فنا کرد
اثبات یکی کرد خدای دو جهان را
بحر از نظر جاذبه یک قطرهٔ اشکی است
گردی است که افشانده ز پا ریگ روان را
گردون چه خبر دارد و دوران چه شناسد
حق نظر و دود دل سوختگان را
چشم تو مگر نشئه دهد باده کشان را
تیغ تو مگر آب دهد تشنه لبان را
از بسکه به جان آمده ایم از غم آن شوخ
ما دوست نداریم بجز دشمن جان را
طالع شده تا مهر تو از مشرق امید
شد روز شب تیرهٔ دین مغربیان را
هر حکم که رانده قلم معجزهٔ تو
در ضبط درآورده زمین را و زمان را
دادی تو منادی که در این موسم دلکش
دارند گلو را و ببندند دهان را
تا شام به روی همه از مشرق و مغرب
بستند در قلعهٔ شهر رمضان را
کردند برای تبع و آل تو پیدا
آراسته با زینت و فر خلد جنان را
بربست لب از وصف کمال تو سعیدا
حاجت نبود مدح صفات تو بیان را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را
گویا که به تصویر کشیده است کمان را
هوش مصنوعی: نقاش تقدیر به‌خوبی ابروی زیبارویان را به تصویر کشیده است، به‌گونه‌ای که نشان‌دهندهٔ زیبایی خاصی است.
هرگز نه گشوده است و نه بسته است مه من
از ناز، میان را وز انداز دهان را
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به زیبایی و جذابیت شخصی اشاره دارد که نه تنها دلبری و ناز دارد، بلکه در میانه پاسخ‌هایش نیز همیشه در تعادل و در دسترس باقی مانده است. به عبارتی، این شخص همواره با لبخند و ناز خود، محیط را تحت تأثیر قرار می‌دهد و احساسات را در میانه باز و بسته نگه می‌دارد.
عمری است که در دامن زلف تو زدم دست
شاید که به چنگ آورم آن موی میان را
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در کنار زلف‌های تو دست می‌زنم و امید دارم که بتوانم آن موی وسطی را به چنگ آورم.
ای بی خبران از غم او مرده دلانید
جز مرگ چه تعبیر بود خواب گران را
هوش مصنوعی: ای کسانی که از درد او بی‌خبرید، دل‌هایتان مرده است. جز مرگ، چه معنایی می‌تواند برای خواب سنگین و طولانی شما وجود داشته باشد؟
در دور رخت روی نداده دل جمعی
زلف تو و بخت من و چشم نگران را
هوش مصنوعی: در دوری از تو، دل کسی نمی‌تواند جمع شود و از زیبایی زلف تو و سرنوشت من و چشمان پر از نگرانی سخن می‌گوید.
تا جوهر معنی نزند جوش به خاطر
زنهار مده آب سخن، تیغ زبان را
هوش مصنوعی: تا زمانی که عمق و معنی واقعی بیان نشود، بهتر است که از گفتن سخنان بدون فکر و بی‌محتوا اجتناب کنی.
روی تو ندیدیم و به کویت نرسیدیم
هر چند دویدیم سراسر دو جهان را
هوش مصنوعی: ما نتوانستیم چهره‌ات را ببینیم و به کوی تو برسیم، هرچند که در تمامی دنیا دویدیم و تلاش کردیم.
مه از خط فرمان تو بیرون نه برآمد
خورشید در این دایره پیچید عنان را
هوش مصنوعی: ماه از زیبایی تو نمایان نشد و خورشید در این دایره نتوانست مسیرش را عوض کند.
تا زلف تو زنجیر عدالت به میان بست
فرقی نتوان کرد ز هم پیر و جوان را
هوش مصنوعی: زمانی که زلف تو به عنوان نشانه‌ای از عدالت بر میان بسته شده، هیچ تفاوتی بین پیر و جوان دیده نمی‌شود.
گر از لب شیرین تو یک نکته بگویند
از یاد رود کندن کان کوهکنان را
هوش مصنوعی: اگر از زبان شیرین تو یک نکته بگویند، تمام زحمات کوه‌کنان برای کندن کوه‌ها از یاد می‌رود.
گردون اثر مهر تو آورد و مه نو
شد مشتری و برد به هم سود و زیان را
هوش مصنوعی: جهان تحت تأثیر عشق تو تغییر کرد و ماه شکل تازه‌ای به خود گرفت، سیاره مشتری نیز به بینش و تأثیرات دوطرفه مشغول بود.
عشقت که دو عالم به دو انگشت، فنا کرد
اثبات یکی کرد خدای دو جهان را
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شد که دو جهان به سادگی ناپدید شوند و تنها وجود خداوند را ثابت کند.
بحر از نظر جاذبه یک قطرهٔ اشکی است
گردی است که افشانده ز پا ریگ روان را
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گویند که در مقایسه با عظمت دریا، یک قطره اشک اهمیت چندانی ندارد و مانند دانه‌های ریزی است که به خاطر نیروی جذب زمین، از پا جدا شده و به زمین می‌افتند. به عبارت دیگر، این شعر نشان‌دهندهٔ کوچک بودن و ناچیز بودن چیزهای بزرگ در برابر عظمت دیگر چیزهاست.
گردون چه خبر دارد و دوران چه شناسد
حق نظر و دود دل سوختگان را
هوش مصنوعی: آسمان چه خبر دارد و زمان چه چیزی را می‌فهمد؟ فقط خداوند می‌داند درد و رنج دل سوختگان را.
چشم تو مگر نشئه دهد باده کشان را
تیغ تو مگر آب دهد تشنه لبان را
هوش مصنوعی: چشمان تو انگار که باعث شور و نشاط باده‌نوشان می‌شود و تیغ تو انگار که برای تشنه‌لبان، آب می‌آورد.
از بسکه به جان آمده ایم از غم آن شوخ
ما دوست نداریم بجز دشمن جان را
هوش مصنوعی: ما آن‌قدر از غم آن معشوق درآمده‌ایم که حتی جان خود را جز به دست دشمن نمی‌خواهیم.
طالع شده تا مهر تو از مشرق امید
شد روز شب تیرهٔ دین مغربیان را
هوش مصنوعی: قسمت خوب و دلگرم‌کننده‌ای از سرنوشت من رقم خورده است که عشق و محبت تو مانند نوری از سمت شرق ظاهر شده و تاریکی و ناامیدی را که بر دین مغرب‌نشینان حاکم بود، روشن کرده است.
هر حکم که رانده قلم معجزهٔ تو
در ضبط درآورده زمین را و زمان را
هوش مصنوعی: هر فرمانی که قلم تو صادر کرده، به گونه‌ای معجزه‌آسا زمین و زمان را تحت کنترل خود درآورده است.
دادی تو منادی که در این موسم دلکش
دارند گلو را و ببندند دهان را
هوش مصنوعی: تو گفتی که در این فصل زیبا، صداها و نواها پر رونق است و باید سنگین‌تر بر دل‌ها بنشینی و گفتگوها را خاموش کنی.
تا شام به روی همه از مشرق و مغرب
بستند در قلعهٔ شهر رمضان را
هوش مصنوعی: تا غروب خورشید، افق‌های شرق و غرب به خاطر فرارسیدن شهر رمضان، به صورت نمادینی بر روی همه بسته شده است.
کردند برای تبع و آل تو پیدا
آراسته با زینت و فر خلد جنان را
هوش مصنوعی: آنان برای تو و خاندان تو، به زیبایی و با زینت، به تصویر کشیدند که بهشت را زینت داده‌اند.
بربست لب از وصف کمال تو سعیدا
حاجت نبود مدح صفات تو بیان را
هوش مصنوعی: سعیدا از زیبایی‌های تو سخن گفتن را بی‌فایده می‌داند و نیازی به وصف و ستایش صفات تو نمی‌بیند.