شمارهٔ ۶۲۹
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن
ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن
رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم
به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن
ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت
چو یوسف خویش را در منزل اول به چاه افکن
شمارهٔ ۶۲۸: به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدنشمارهٔ ۶۳۰: نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن
ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن
هوش مصنوعی: ای عشق جان، به سوی من بیا و درد دل مرا تسکین بده. بگذار احساساتم مانند صبح روشن و تازه شود و از این سردی و تنهایی رهایی یابد.
رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم
به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیت روحی خود اشاره میکند و میگوید که احساساتی مانند افسردگی و غم او را تحت تأثیر قرار داده است. او از اشکهایش به عنوان نشانهای از زخمهای عاطفی یاد میکند و آرزو دارد که این خوابآلودگان که در غفلت به سر میبرند، از حالوهوای خوابآلودگی بیرون بیایند و به واقعیت پی ببرند.
ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت
چو یوسف خویش را در منزل اول به چاه افکن
هوش مصنوعی: افتادگی و بینظمی گاه میتواند انسان را به جایی برساند که نزدیکتر از همیشه به کامیابی باشد. مانند داستان یوسف که برای رسیدن به مقامش، ابتدا در چاهی قرار گرفت.