شمارهٔ ۱ - مثنوی رزمیه (کذا) (قندهارنامه)
برازنده تاج و تخت و کلاه
خدیو جوان بخت عباس شاه
چو بر تخت فرمانروایی نشست
به نظم ممالک برآورد دست
نسق کرد از علم کار آگهی
به فرمانبری کار فرماندهی
به تلقین دولت در آغاز کار
حدود خدایی نمود استوار
نپیچید آن زبده اصل و فرع
سر طاعت از خط فرمان شرع
اثر در جهان از مناهی نهشت
ز تقوی جهان شد چو خرم بهشت
به دوران منعش می لاله رنگ
نهان گشت چون لعل در صلب سنگ
شد از عصمت او جهان آنچنان
که شد پردگی زهره بر آسمان
ازان شهریاران روی زمین
گذارند بر آستانش جبین
که آن پادشاه ملایک سپاه
نپیچد سر از خط حکم اله
ز عدل آنچنان زد صلای امان
که دربسته شد خانه های کمان
به عهدش چنان ظلم نایاب شد
که در تیغ، جوهر رگ خواب شد
شد از بخت او بخت عالم جوان
چان کز بهاران زمین و زمان
ز خلق خوش آن بحر پنهاورست
که باطن گهر، ظاهرش عنبرست
دلش کوه و دریا بود سینه اش
خرد گوهر و مغز گنجینه اش
قضای الهی است در روز رزم
بهشت خدایی است هنگام بزم
علم بر سر آن خدیو زمان
بود کشتی نوح را بادبان
محیطی است از دست گوهر نثار
که دارد ز دامان سایل کنار
ز جودش ضعیفان شدند آنچنان
که گوهر عرق می کند ریسمان
یتیمان به دوران آن عدل کیش
بشویند در آب گهر روی خویش
زمین پر دل از پایه تخت اوست
فلک سبز از سایه بخت اوست
نیندیشد از شور و آشوب جنگ
که طوفان بود روز عید نهنگ
به امداد لشکر ندارد نیاز
که خورشید تنها کند ترکتاز
نگردد دم تیغش از کارزار
که دارد دم از صاحب ذوالفقار
چناری که گردد ز تیغش قلم
شود جوهرش موج بحر عدم
به سرپنجه مردی آن پرشکوه
برون آورد تیغ از دست کوه
خدنگش نپرد به بال عقاب
ز پر بی نیازست تیر شهاب
ز تیر و کمان چون شود رزم ساز
دهن ها بماند چو سوفار باز
شد از نعل اسبان در آن دشت کین
چو ماهی زره پوش، گاو زمین
چنان جوش زد خون گردنکشان
که شد جوی خون بر فلک کهکشان
چو شیران ز غیرت در آن عرصه مرد
برآوردی از خود سلاح نبرد
نمودی در آن بزم هر پرجگر
هم از ناخن خویش تیغ و سپر
چنان لرزه بر دشت کین اوفتاد
که قارون برون از زمین اوفتاد
ز قربان کشیدند یکسر کمان
به یکبار شد پرهلال آسمان
ز بحر کمان خاست ابری سیاه
که بارانش بد ناوک عمر کاه
چنان بافت پر در پر هم خدنگ
که شد تنگ، میدان پرواز تنگ
ز باران پیکان خارا گذار
فشاندند گرد از رخ کارزار
چنان تیر در فیل شد جایگیر
که خرطوم او گشت قندیل تیر
ز پیکان دل خاک شد آبدار
فلک ترکشی شد پر از تیر مار
کمان طاق دروازه مرگ بود
که سهمش دل از پردلان می ربود
گذشتی چنان صاف از سینه تیر
که موج سبکبال از آبگیر
به مردان کین ناوک دلگسل
ز پیکان در آن جنگ می داد دل
چو از ناخن تیر نگشود کار
نمودند رمح آوری اختیار
به نوک سنان صد هزاران گره
گشودند از حلقه های زره
گذشت از سر نیزه ها موج خون
فلک تاز شد چون شفق فوج خون
کشید از سنان جنگ ایشان به طول
دلیران شدند از دو جانب ملول
فکندند از کف سنان بی درنگ
به گرز و به شمشیر بردند چنگ
قیامت ز شمشیر بالا گرفت
ز گرز گران، کوه صحرا گرفت
چنان تیغ بارید از پیش و پس
که صد چاک شد خودها چون جرس
کشیدند تیغ از میان آن دو فوج
فتادند در هم چو از باد موج
به یکدیگر آمیختند آن دو صف
چو در حالت پنجه گیری دو کف
ز مغز دلیران آهن قبا
کف آورد بر سر محیط بلا
ز مهتاب شمشیر روشن گهر
زره چون کتان ریخت از یکدگر
به یکدم سپرهای دامن فراخ
ز شمشیر شد همچو گل شاخ شاخ
سپر کشتیی بود بر آب تیغ
که بد تار و پودش ز موج دریغ
زمین همچو غواص دریا سپر
فرو برد در آب شمشیر سر
دویدی چنان تیغ در جسم و روح
که در کوچه رگ شراب صبوح
به شمشیر، گردان ز خرطوم فیل
جدا کرده نهری ز دریای نیل
زمین بود دریا ز خون عدو
ز شمشیر کج، موج خونریز او
فتاده در آن بحر خون بی حساب
کلاه و کمر همچو موج و حباب
نم خون بلندی گرفت آنچنان
که شد یک ورق دفتر آسمان
فرو خورد خون بس که دریای خاک
چو اوراق گل شد طبق های خاک
چنان تنگ شد عرصه بر پردلان
که شد تیغ در قبضه خود نهان
ز بس تنگ شد عرصه کارزار
نمی یافت میدان جستن شرار
ز برق سنان شد جگرها کباب
ز پیکان به چشم زره گشت آب
تن مرد از تنگی کارزار
ز جوشن برآمد چو از پوست مار
شد از زخم شمشیر الماس کیش
سر نیزه ها همچو مسواک، ریش
سنانهای خطی به رگهای جسم
نهان چون الف گشت در مد بسم
شد از بس رگ جان بر او گشت جمع
سر نیزه از رشته جان چو شمع
ز هر جانبی خشت پران شده
ازو قالب مرد بی جان شده
خرد مانده حیران در آن ماجرا
که خشت است پران و قالب بجا
شد از خشت آهن در آن کارزار
بنای نبرد از دو سو استوار
ز فیل آنچنان خشت پران گذشت
کز ابر سیه برق رخشان گذشت
خلل یافت از گرز دندان پیل
شکست از گرانی پل رود نیل
ز گرز اندر آن عرصه پای لغز
سر فیل گردید کوه دو مغز
تزلزل در آن زنده فیلان فتاد
چو ابری که گردد پریشان ز باد
تهی گشت از فیلبان پشت فیل
فرو برد فرعون را رود نیل
ز باریدن گرز در دشت کین
دل و گرده خاک شد آهنین
هوا از نم تیغ شنگرف شد
ز مغز پریشان پر از برف شد
به خون لعل شد نیزه های سفید
هوا گشت چون بیشه سرخ بید
ز بس مهره پشت بر خاک ریخت
تو گفتی که تسبیح انجم گسیخت
کمند دلیران در آن گرد پاک
نهان ماند چون دام در زیر خاک
شد از گرد، شمشیر مردان جنگ
گران خیز چون سبزه زیر سنگ
در آن پهن صحرا ز گرد و غبار
حصاری شد آن لشکر بی شمار
در آن دشت خونخوار، طوفان گرد
بسی مرده را زنده در خاک کرد
ستاره شد از گرد بر آسمان
چو تخمی که در خاک ماند نهان
ز گرد سپه، کشته بعد از هلاک
نیفتادی از خانه زین به خاک
پر از خاک گردید دامان روح
زبانها شد از گرد، سوهان روح
غبار سپه رفت بر کهکشان
پر از خاک شد کله آسمان
سپرهای زرین ز گرد سپاه
نمودی چو از پرده ابر، ماه
ز گرد آنچنان آب نایاب شد
که در بحر، ماهی چو قلاب شد
کمند آشنا گشت دست و بغل
جلو ریز آمد به میدان اجل
ز نیزه در آن عرصه پر جدل
به چندین عصا راه می رفت اجل
دلیران در آن عرصه پر جدل
به جان می خریدند مرگ از اجل
به صد چشم حیران اجل در میان
که گیرد ز دست که نقد روان
ز خود دشت دریای خونخوار بود
در او کشته پنهان چو کهسار بود
به کشتی در آن قلزم بی کنار
نمودی اجل جان مردم شکار
بساطی فکندند در کارزار
که بودش ز تیر و سنان پود و تار
فتاده به زیر سم مرکبان
چو ریگ روان، نقدهای روان
سر بخت دشمن نگونسار شد
ز خواباندن تیغ بیدار شد
دل و دست جنگاوران سرد شد
سپرها چو برگ خزان زرد شد
زره پوش ازان عرصه پرستیز
به صد چشم می جست راه گریز
نماند از صف دشمنان یکقلم
جز انگشت زنهار دیگر علم
به یک زخم از ناوک سینه تاب
کشد صید را و نماید کباب
کسی را که پرداخت از جان بدن
به جز بال کرکس نیابد کفن
زره در بر او ندیده است کس
که سیمرغ را نیست جا در قفس
سنانش کند در صف ترکتاز
زبان اجل را به دشمن دراز
کند نیزه در خاک چون استوار
شود سینه گاو و ماهی فگار
نیفتاده در جنگ از شست پاک
چو آه یتیمان خدنگش به خاک
کمند عدوگیر آن پرشکوه
گسستن ندارد چو رگهای کوه
چو از چین کمندش کند ساز و برگ
درآید به میدان جلو ریز، مرگ
به یک حمله سازد سران را خراب
چو موجی که تازد به فوج حباب
شکوهش اگر حمله آرد به فیل
دهد کوچه از بیم چون رود نیل
نهنگی است تیغش به بحر مصاف
که یک لقمه او بود کوه قاف
سپر در پس پشت آن پر شکوه
چو خورشید تابنده بر پشت کوه
کند حلقه جوشنش روز رزم
به کسر عدو حکم از روی جزم
قضا بست تا نیزه اش را کمر
اجل در گریبان فرو برد سر
ز یک میل گرزش کشد در وغا
به چشم زره ز استخوان توتیا
اگر بیستون را درآرد به زیر
کند استخوان در تنش جوی شیر
ز حلم گرانسنگ او کوهسار
ز لاله کند خون عرق هر بهار
توان دیدن از پرچم آن سنان
همای ظفر را بلند آشیان
چو تیغش شود از نیام آشکار
برون آورد اژدها سر ز غار
به چوگان چو گوی افکند بر فلک
شود چشم خورشید را مردمک
درفشش بود صبح امید فتح
که یک اختر اوست خورشید فتح
گر از قامت چون سنان دلبران
فکندند افسر ز فرق سران
تماشای آن نیزه دلربا
سران را سرافکند در زیر پا
ز اقبال او فتح صاحب جگر
ز تیغ کجش راست پشت ظفر
شکستی صفی را به یک چوبه تیر
چو سطری که بر وی کشد خط دبیر
کشیدی به سرپنجه آن نره شیر
رگ کوه را همچو مو از خمیر
به هر کس که از خشم کردی نگاه
شدی طعمه برق همچون گیاه
چو پیکان سپاهش همه یکدلند
گشاینده عقده مشکلند
جگردار و خونریز و گردنکشند
چو مژگان همه تیر یک ترکشند
به شیر خدا می رساند نژاد
گرانمایه اصلی که این فرع زاد
بر این خسرو تاجدار آفرین
که تختش بود پشتبان زمین
***
***
چو روز دگر مهر زرین سنان
زد از کوه شمشیر خود بر فسان
ز صبح آیت فتح بر خود دمید
جگرگاه شب را به خنجر درید
به خون شفق تیغ را آب داد
به تسخیر گردنکشان رو نهاد
دو لشکر به ناورد برخاستند
دو صف چون صف محشر آراستند
ازان فوج آهن، علمهای آل
نمایان چو آتش ز تیغ جبال
ز دست دلیران خارا شکوه
سنان ها نمایان چو رگهای کوه
شد از خود جوشن قبایان کین
نهان زیر سرپوش، خوان زمین
ز نعل تکاور زمین و مغاک
تنوری شد از بهر طوفان خاک
چنان پا فشردند در دشت کین
که شد خرد زانوی گاو زمین
بیابان ازان لشکر پرشکوه
شده چار پهلو به کردار کوه
زمین گشت در ناف مرکز نهان
چو در خال، حسن رخ دلبران
ز نعل ستوران خاراشکن
سواران در مرگ را حلقه زن
ز خرطوم پیلان در آن جنگ گاه
به ملک عدم بود یک کوچه راه
ز گرد آسمان قلزم قیر شد
ستاره همان جا زمین گیر شد
چنان بر سما رفت گرد از سمک
که گردید یک برج خاکی، فلک
ز تیر و ز شمشیر گرد وغا
شبی بود آبستن فتنه ها
دوال آشنا گشت با طبل جنگ
بپیچید بر روی دریا نهنگ
برآمد نفیر از دل کرنا
دهن باز کرد اژدهای بلا
به زاییدن فتنه، کوس نبرد
چو آبستنان ناله بنیاد کرد
در آن رزمگاه قیامت علم
دو صد فتنه زایید از یک شکم
سلامت سر خود گرفت از میان
امان گوشه کرد از جهان چون کمان
ز ره چشم مالیدن آغاز کرد
نی تیر برگ سفر ساز کرد
ز پرچم گره زد سنان موی سر
به خون ریختن بست ده جا کمر
سپر کرد گردآوری خویش را
ز پیکان کمان داد دل کیش را
بپیچید بر خود ز غیرت کمند
چو دیوانگان تیغ بگسست بند
کمر بست چون مار دوزخ سرشت
به قالب تهی کردن خلق، خشت
به انداز مغزیلان گرز خاست
ز خواب گران کوه البرز خاست
ز پرچم سنان خامه موی داشت
به خون صورت مرگ را می نگاشت
ز غریدن شیر مردان جنگ
چو برگ خزان ریخت داغ پلنگ
ز فریاد گردان در آن داروگیر
فرو ریخت در بیشه چنگال شیر
ز آواز دندان کین آوران
جهان شد چو بازار آهنگران
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برازنده تاج و تخت و کلاه
خدیو جوان بخت عباس شاه
هوش مصنوعی: عباس شاه، جوان بخت و شایسته، لایق فرمانروایی و مقام سلطنت است.
چو بر تخت فرمانروایی نشست
به نظم ممالک برآورد دست
هوش مصنوعی: زمانی که بر تخت سلطنت نشسته، با دقت و نظم به مدیریت کشورها و ملتها میپردازد.
نسق کرد از علم کار آگهی
به فرمانبری کار فرماندهی
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده است که علم و دانش چگونگی مدیریت و رهبری را یاد میدهد و به ما میآموزد که چگونه باید به دستورات و فرمانها عمل کنیم.
به تلقین دولت در آغاز کار
حدود خدایی نمود استوار
هوش مصنوعی: به خاطر اراده و خواست دولت در آغاز کار، محدودیتها و قوانین الهی به شکل محکمی برقرار شده است.
نپیچید آن زبده اصل و فرع
سر طاعت از خط فرمان شرع
هوش مصنوعی: خواستهای خود را از دستورات شرع و واجبات دینی جدا نکنید. نباید در فهم عقاید و اصول دین دچار تردید شوید و همیشه باید پیرو دستورات الهی باشید.
اثر در جهان از مناهی نهشت
ز تقوی جهان شد چو خرم بهشت
هوش مصنوعی: تأثیر منفی گناهان از عمل به تقوا و پرهیزگاری ناشی میشود، و دنیا به زیبایی بهشتی میرسد که سرآمد آن است.
به دوران منعش می لاله رنگ
نهان گشت چون لعل در صلب سنگ
هوش مصنوعی: در دوران سختی و محدودیت، رنگ و زیبایی گل لاله همچون لعل در دل سنگ پنهان میشود.
شد از عصمت او جهان آنچنان
که شد پردگی زهره بر آسمان
هوش مصنوعی: به خاطر پاکی و بیگناهی او، جهان به شکلی درآمد که همچون زیبایی ستاره زهره در آسمان میدرخشد.
ازان شهریاران روی زمین
گذارند بر آستانش جبین
هوش مصنوعی: آن شهریاران بر روی زمین، با احترام و ارادت به آستانش سجده میکنند.
که آن پادشاه ملایک سپاه
نپیچد سر از خط حکم اله
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که پادشاهی که فرمانروای موجودات آسمانی است، هیچگاه از دستورات الهی سرپیچی نمیکند و همواره به آنها احترام میگذارد.
ز عدل آنچنان زد صلای امان
که دربسته شد خانه های کمان
هوش مصنوعی: از شدت عدل و انصاف، آنچنان صدای نجات و آرامش بلند شد که تمام درها و راههای فرار بسته شد.
به عهدش چنان ظلم نایاب شد
که در تیغ، جوهر رگ خواب شد
هوش مصنوعی: به دنبال بیوفایی و شکستن عهد او، ظلم و ستم به حدی رسید که حتی در دل تیزترین تیغها هم ناپدید شد.
شد از بخت او بخت عالم جوان
چان کز بهاران زمین و زمان
هوش مصنوعی: بخت او به اندازهای خوب شده که به جوانی عالم تبدیل شده است، مانند بهاری که بر زمین و زمان تأثیر میگذارد.
ز خلق خوش آن بحر پنهاورست
که باطن گهر، ظاهرش عنبرست
هوش مصنوعی: خوشی و زیبایی از دل دریا ناشی میشود، جایی که عمق آن پر از گوهرهای درخشان است و ظاهر آن بویی خوش و دلنواز دارد.
دلش کوه و دریا بود سینه اش
خرد گوهر و مغز گنجینه اش
هوش مصنوعی: دل او مانند کوه و دریا بزرگ و وسیع بود، سینهاش پر از خرد و اندیشه و مغز سرشار از گنجینه های ارزشمند.
قضای الهی است در روز رزم
بهشت خدایی است هنگام بزم
هوش مصنوعی: خداوند سرنوشت را در روز جنگ مقرر کرده و بهشت را در زمان شادی و جشن به انسانها ارزانی میدارد.
علم بر سر آن خدیو زمان
بود کشتی نوح را بادبان
هوش مصنوعی: علم و دانش، در حقیقت، مانند بادبان کشتی نوح است که در آن دوران، به عنوان وسیلهای برای نجات و هدایت شناخته میشد. در واقع، علم به انسان کمک میکند تا در دنیای پرچالش و ناپایدار، راهی برای عبور و پیشرفت بیابد.
محیطی است از دست گوهر نثار
که دارد ز دامان سایل کنار
هوش مصنوعی: محیطی وجود دارد که از گوهرهای با ارزش پر شده و در گوشهای از آن، دامن سایل وجود دارد.
ز جودش ضعیفان شدند آنچنان
که گوهر عرق می کند ریسمان
هوش مصنوعی: بخشش و generosity او چنان شدید است که ضعیفان به میزانی تقویت میشوند که مانند مروارید از درون صدف نمایان میشوند.
یتیمان به دوران آن عدل کیش
بشویند در آب گهر روی خویش
هوش مصنوعی: یتیمان در زمان آن حاکم عادل، با شادی و خوشحالی در آب گوهری که نماد زیبایی و ارزش آنهاست، شستشو میکنند.
زمین پر دل از پایه تخت اوست
فلک سبز از سایه بخت اوست
هوش مصنوعی: زمین به واسطه قدرت سلطنت او از دل پر است و آسمان به خاطر سایه خوشبختی او سبز است.
نیندیشد از شور و آشوب جنگ
که طوفان بود روز عید نهنگ
هوش مصنوعی: در روز عید نهنگ، هیچکس به خاطر شور و آ chaos جنگ فکر نکرد.
به امداد لشکر ندارد نیاز
که خورشید تنها کند ترکتاز
هوش مصنوعی: برای پیروزی و موفقیت در جنگ، نیازی به کمک از طرف لشکر نیست؛ زیرا قدرت خورشید به تنهایی میتواند دشمنان را شکست دهد.
نگردد دم تیغش از کارزار
که دارد دم از صاحب ذوالفقار
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، شمشیر او هیچ گاه از کار نمیافتد، زیرا او به کسی مثل صاحب ذوالفقار(علی(ع)) تعلق دارد.
چناری که گردد ز تیغش قلم
شود جوهرش موج بحر عدم
هوش مصنوعی: درخت چنار که بر اثر تیزاب و تیغ بریده میشود، جوهر او به مانند موجی از دریاهای عدم و عدم وجود میشود.
به سرپنجه مردی آن پرشکوه
برون آورد تیغ از دست کوه
هوش مصنوعی: مردی با قدرت و شجاعت، شمشیری را از دل کوه بیرون آورد.
خدنگش نپرد به بال عقاب
ز پر بی نیازست تیر شهاب
هوش مصنوعی: تیر شهاب از پر عقاب بینیاز است و خدنگ او به پرواز درنمیآید.
ز تیر و کمان چون شود رزم ساز
دهن ها بماند چو سوفار باز
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، وقتی تیر و کمان به کار میروند، صدای ساز درخواستی از آن به گوش میرسد و زبانها خاموش میمانند.
شد از نعل اسبان در آن دشت کین
چو ماهی زره پوش، گاو زمین
هوش مصنوعی: در دشت نبرد، صدای نعل اسبان به گوش میرسد و در این میان، گاوی که به شکل ماهی زرهپوش است، جلوهگری میکند.
چنان جوش زد خون گردنکشان
که شد جوی خون بر فلک کهکشان
هوش مصنوعی: خون سران و گردنکشان به قدری به تپش درآمد که مانند یک جوی خون به آسمان کهکشان رسید.
چو شیران ز غیرت در آن عرصه مرد
برآوردی از خود سلاح نبرد
هوش مصنوعی: مانند شیران، به خاطر غیرت و شجاعت، مردان در آن میدان سلاح جنگ را از خود برکشیدند.
نمودی در آن بزم هر پرجگر
هم از ناخن خویش تیغ و سپر
هوش مصنوعی: در آن مجلس شکوهمند، هر شخصی با دل و جرأت، به نحوی از خودش دفاع میکند و آماده نبرد است.
چنان لرزه بر دشت کین اوفتاد
که قارون برون از زمین اوفتاد
هوش مصنوعی: به قدری ترس و وحشت در دشت ایجاد شد که انگار ثروتی بزرگ و معروف، ناگهان از زمین ناپدید شد.
ز قربان کشیدند یکسر کمان
به یکبار شد پرهلال آسمان
هوش مصنوعی: از دوری و فراق، عشق به او مانند کمان کشیده شده و در یک لحظه، همه زیبایی های آسمان به تصویر درآمده است.
ز بحر کمان خاست ابری سیاه
که بارانش بد ناوک عمر کاه
هوش مصنوعی: از دل دریا، ابری تیره برخاست که بارانش مانند تیر عمر انسان را کاه میکند.
چنان بافت پر در پر هم خدنگ
که شد تنگ، میدان پرواز تنگ
هوش مصنوعی: پرندهای در حال پرواز است که به خاطر بافتن پرهایش به هم، فضای پروازش محدود شده و تنگ شده است. این نشاندهندهی شرایطی است که با ایجاد مشکلهایی، آزادی حرکت او را کم کرده است.
ز باران پیکان خارا گذار
فشاندند گرد از رخ کارزار
هوش مصنوعی: از باران تند، تیرهای سنگی به زمین پرتاب شدند و غبار جنگ از چهره خارج شد.
چنان تیر در فیل شد جایگیر
که خرطوم او گشت قندیل تیر
هوش مصنوعی: تیر به قدری در بدن فیل قرار گرفت که خرطوم او مانند آویز چراغ شد.
ز پیکان دل خاک شد آبدار
فلک ترکشی شد پر از تیر مار
هوش مصنوعی: دل از آسیبها و دردهایی که میکشد، به خاک و تیرهرویی میافتد. آسمان نیز تحت تاثیر قرار میگیرد و حالتی پر از تیرگی و زهرآلودی پیدا میکند.
کمان طاق دروازه مرگ بود
که سهمش دل از پردلان می ربود
هوش مصنوعی: کمان دروازهای که به سمت مرگ کشیده شده است، این قدرت را دارد که دلهای شجاع را بگیرد.
گذشتی چنان صاف از سینه تیر
که موج سبکبال از آبگیر
هوش مصنوعی: در این بیت، تصویری زیبا از آمدن کسی به تصویر کشیده شده است که با لطافت و شفافیت از جایی عبور میکند. این عبور به قدری آرام و روان است که حتی قطرههای آب هم تحت تأثیر آن ملایمت، به آرامی به حرکت درمیآیند و حس زیبایی و سبکی را منتقل میکنند.
به مردان کین ناوک دلگسل
ز پیکان در آن جنگ می داد دل
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویری از جنگ و نبرد اشاره دارد. او میگوید که در دل مردان جنگجو، تیرها و ضربهها جراحتهای عاطفی و احساسی به وجود میآورند. این نشاندهندهی اثرات عمیق و دردناک جنگ بر روی روان و احساسات انسانهاست.
چو از ناخن تیر نگشود کار
نمودند رمح آوری اختیار
هوش مصنوعی: وقتی که تیر از ناخن رها نشد، دیگران تصمیم به آوردن نیزه گرفتند.
به نوک سنان صد هزاران گره
گشودند از حلقه های زره
هوش مصنوعی: با دقت و مهارت، با نوک سنان، زرههای جنگی را به راحتی باز کردند و گرههای زیادی را گشودند.
گذشت از سر نیزه ها موج خون
فلک تاز شد چون شفق فوج خون
هوش مصنوعی: خون بر فراز نیزهها جاری شد و آسمان به رنگ سرخی که شبیه به سپیدهدم است درآمد، گویی که دستهای از خون شکل گرفته است.
کشید از سنان جنگ ایشان به طول
دلیران شدند از دو جانب ملول
هوش مصنوعی: جنگ آنها به شدت ادامه پیدا کرد و دلیران از هر دو طرف خسته و دلزده شدند.
فکندند از کف سنان بی درنگ
به گرز و به شمشیر بردند چنگ
هوش مصنوعی: بیدرنگ، سنان، (یک شخصیت یا جنگجو) از دستش افتاد و به سلاحهایی مانند گرز و شمشیر دست یازیدند.
قیامت ز شمشیر بالا گرفت
ز گرز گران، کوه صحرا گرفت
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هنگامی که شمشیر به بلندای آسمان میرسد و ضربات سنگین بر زمین میافتد، کوهها به لرزه درمیآیند و درهم میشکنند.
چنان تیغ بارید از پیش و پس
که صد چاک شد خودها چون جرس
هوش مصنوعی: تیغی به شدت و مانند باران از جلو و عقب فرود آمد، به طوری که همه چیز مانند ناقوس پاره شد.
کشیدند تیغ از میان آن دو فوج
فتادند در هم چو از باد موج
هوش مصنوعی: دو گروه با یکدیگر درگیر شدند و هر یک به طور ناگهانی از هم پراکنده شدند، درست مثل اینکه باد باعث ایجاد موجی در آب شود و همه چیز را به هم بریزد.
به یکدیگر آمیختند آن دو صف
چو در حالت پنجه گیری دو کف
هوش مصنوعی: آن دو صف مانند دو دستی که در حال پنجهزنی به هم میپیچند و ارتباط نزدیکی با یکدیگر برقرار میکنند، به هم آمیختند.
ز مغز دلیران آهن قبا
کف آورد بر سر محیط بلا
هوش مصنوعی: دلیران مانند آهنی مقاوم در برابر سختیها و چالشها، توانستهاند بر مشکلات غلبه کنند و بر فراز سختیها ایستادگی کنند.
ز مهتاب شمشیر روشن گهر
زره چون کتان ریخت از یکدگر
هوش مصنوعی: در شب، نور ماه مانند شمشیری میدرخشد و دانههای مروارید زره مانند پارچه کتان بر زمین میریزد.
به یکدم سپرهای دامن فراخ
ز شمشیر شد همچو گل شاخ شاخ
هوش مصنوعی: در یک لحظه، دامن بلند و گستردهاش مانند گل به زمین افتاد و از ضربات شمشیر حفاظت کرد.
سپر کشتیی بود بر آب تیغ
که بد تار و پودش ز موج دریغ
هوش مصنوعی: کشتی مانند سپری بر روی آب است که تیغ آن (سر کشتی) از امواج دریا آسیب نمیبیند و از تار و پودش محافظت میشود.
زمین همچو غواص دریا سپر
فرو برد در آب شمشیر سر
هوش مصنوعی: زمین مانند غواصی که در دریا فرورفته باشد، سلاحش را در آب میگذارد و از آن محافظت میکند.
دویدی چنان تیغ در جسم و روح
که در کوچه رگ شراب صبوح
هوش مصنوعی: تو چنان سریع و تند دویدی که به مانند تیغی در بدن و روح نفوذ کردی، به طوری که در کوچهها مانند رگهای شراب صبحگاهی احساس میشود.
به شمشیر، گردان ز خرطوم فیل
جدا کرده نهری ز دریای نیل
هوش مصنوعی: با شمشیر، بخشهایی از خرطوم فیل جدا کرده و نهر آبی از دریای نیل ایجاد میکند.
زمین بود دریا ز خون عدو
ز شمشیر کج، موج خونریز او
هوش مصنوعی: زمین به خاطر حملات دشمنان به یک دریا از خون تبدیل شده است، و امواج خونی که ناشی از ضربات شمشیر است، به گونهای خشن و خشمگین در حال جولان هستند.
فتاده در آن بحر خون بی حساب
کلاه و کمر همچو موج و حباب
هوش مصنوعی: در آن دریا که پر از خون است، کلاه و کمربند مانند موج و حباب در حال حرکت و پراکندگی هستند.
نم خون بلندی گرفت آنچنان
که شد یک ورق دفتر آسمان
هوش مصنوعی: باران به شدت بارید به طوری که آسمان مانند یک ورق کاغذ پر از قطرات آب شد.
فرو خورد خون بس که دریای خاک
چو اوراق گل شد طبق های خاک
هوش مصنوعی: خون بسیاری به زمین ریخته شده که از آن خاکی که روزی پر از زندگی و گل بود، حالا به شکل ورقهایی مرده و بیفایده درآمده است.
چنان تنگ شد عرصه بر پردلان
که شد تیغ در قبضه خود نهان
هوش مصنوعی: فضا بر دلهای شجاع آنقدر تنگ و سخت شد که شمشیرها در دست خودشان پنهان ماند.
ز بس تنگ شد عرصه کارزار
نمی یافت میدان جستن شرار
هوش مصنوعی: به خاطر سختی و تنگی فضای نبرد، دیگر نمیتوانست شعلۀ جنگ را پیدا کند و به دنبال آن برود.
ز برق سنان شد جگرها کباب
ز پیکان به چشم زره گشت آب
هوش مصنوعی: از تیزی و شدت نیزهها، دلها سوخته و به آتش افتاده است و از تیرهایی که به چشم زره برخورد کرده، به شکل قطرههای آب درآمده است.
تن مرد از تنگی کارزار
ز جوشن برآمد چو از پوست مار
هوش مصنوعی: تن مرد از فشار جنگ و نبرد به طوری تحت فشار قرار گرفت که مانند پوست مار از تن او بیرون آمد.
شد از زخم شمشیر الماس کیش
سر نیزه ها همچو مسواک، ریش
هوش مصنوعی: از زخمهای ناشی از شمشیر، تیغههای نیزه مانند مسواک شده و آسیبدیدهاند.
سنانهای خطی به رگهای جسم
نهان چون الف گشت در مد بسم
هوش مصنوعی: خنجرهای تیز به درون رگهای پنهان بدن نفوذ کردند، گویی در جریان کلام "بسم الله" حروف الفبا شکل گرفتهاند.
شد از بس رگ جان بر او گشت جمع
سر نیزه از رشته جان چو شمع
هوش مصنوعی: به خاطر شدت احساس و فشارهایی که بر من وارد شده، مانند این است که تیغ نیزه به جای اینکه فقط سرش میخکوب شود، تمام رشتههای جانم را در هم جمع کرده است، همچون شمعی که در گرما ذوب میشود.
ز هر جانبی خشت پران شده
ازو قالب مرد بی جان شده
هوش مصنوعی: از هر سو، تکههای گِل به هوا پرتاب شده و انسان بیروح و بیجان شده است.
خرد مانده حیران در آن ماجرا
که خشت است پران و قالب بجا
هوش مصنوعی: عقل و فهم در این واقعه گیج و نگران ماندهاند که چطور میتوانستند آجر را به پرواز درآورند و قالب همچنان سرجایش باقی مانده است.
شد از خشت آهن در آن کارزار
بنای نبرد از دو سو استوار
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، دیوارهای محکم از آهن و خشت ساخته شدهاند، و جنگ به شکل قوی و استواری از هر دو طرف آغاز شده است.
ز فیل آنچنان خشت پران گذشت
کز ابر سیه برق رخشان گذشت
هوش مصنوعی: از فیل آنچنان که سنگی پرتاب شد، همانطور که از درون ابر سیاه، نوری درخشان عبور میکند.
خلل یافت از گرز دندان پیل
شکست از گرانی پل رود نیل
هوش مصنوعی: دندانهای بزرگ فیل باعث ایجاد شکاف شدند و پل سنگین رود نیل نیز شکست.
ز گرز اندر آن عرصه پای لغز
سر فیل گردید کوه دو مغز
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف صحنهای میپردازیم که در آن، در اثر ضربه و حرکت، کوهها مانند دو مغز به سمت بالا و پایین میلرزند و به نوعی به شکل فیل در میآیند. این تصویر نشاندهنده پیچیدگی و قدرتی است که در آن فضا وجود دارد.
تزلزل در آن زنده فیلان فتاد
چو ابری که گردد پریشان ز باد
هوش مصنوعی: اختلال و نابسامانی به جان موجودات بزرگ و قدرتمند افتاد، همانطور که ابرها در اثر وزش باد، بینظم و آشفته میشوند.
تهی گشت از فیلبان پشت فیل
فرو برد فرعون را رود نیل
هوش مصنوعی: پس از آنکه فیلبان (پرورشدهنده فیل) از حمایت خود دست کشید، فرعون به وسیله نیل غرق شد.
ز باریدن گرز در دشت کین
دل و گرده خاک شد آهنین
هوش مصنوعی: باران گرزها در دشت جنگ، دل و خاک آنجا به مانند آهن سخت و مقاوم شده است.
هوا از نم تیغ شنگرف شد
ز مغز پریشان پر از برف شد
هوش مصنوعی: هوا به خاطر نم و رطوبت، مانند تیغی سرخ و تند شده و ذهن آدمی از افکار آشفته و سنگین، همچون برفی که روی آن نشسته باشد، پر شده است.
به خون لعل شد نیزه های سفید
هوا گشت چون بیشه سرخ بید
هوش مصنوعی: نیزههای سفید در خون لعل به رنگ قرمز درآمدند و آسمان به رنگ سرخ درخت بید شبیه شد.
ز بس مهره پشت بر خاک ریخت
تو گفتی که تسبیح انجم گسیخت
هوش مصنوعی: از آنقدر که مهرهها بر زمین افتاد، به نظر میرسید که تسبیح ستارهها پاره شده است.
کمند دلیران در آن گرد پاک
نهان ماند چون دام در زیر خاک
هوش مصنوعی: در آن دور و زمانه، دلیریها و شجاعتها همچون دامهایی پنهان ماندهاند که در زیر خاک دفن شدهاند.
شد از گرد، شمشیر مردان جنگ
گران خیز چون سبزه زیر سنگ
هوش مصنوعی: در زیر سنگ، سبزهای میروید که از گرد و غبار برخاسته و نشاندهندهی قدرت و استقامت مردان جنگجوست.
در آن پهن صحرا ز گرد و غبار
حصاری شد آن لشکر بی شمار
هوش مصنوعی: در آن دشت وسیع، غبار زیادی بلند شد و به دنبال آن، سپاهیان زیادی دور هم جمع شدند و به نوعی صف آرایی کردند.
در آن دشت خونخوار، طوفان گرد
بسی مرده را زنده در خاک کرد
هوش مصنوعی: در آن دشت خطرناک، طوفانی بلند بسیاری از مردگان را در خاک دوباره زنده کرد.
ستاره شد از گرد بر آسمان
چو تخمی که در خاک ماند نهان
هوش مصنوعی: ستارهای در آسمان درخشان شده، مانند تخمی که در زیر خاک به پنهانی مانده است.
ز گرد سپه، کشته بعد از هلاک
نیفتادی از خانه زین به خاک
هوش مصنوعی: پس از اینکه پاس بانها از بین رفتند و مردان جنگی کشته شدند، تو از خانه به خاک نیفتادی.
پر از خاک گردید دامان روح
زبانها شد از گرد، سوهان روح
هوش مصنوعی: دامان روح به گرد و خاک آغشته شد و زبانها از این خاکی شدن مثل سوهان روح، زبر و خشن شدند.
غبار سپه رفت بر کهکشان
پر از خاک شد کله آسمان
هوش مصنوعی: گردی که از سپاه برخواست، آسمان پرستاره را غبارآلود کرد و آن را مانند زمین پوشاند.
سپرهای زرین ز گرد سپاه
نمودی چو از پرده ابر، ماه
هوش مصنوعی: در میان لشکر، سپرهای زرین مثل ماهی که از میان ابرها نمایان میشود، خود را نشان دادند.
ز گرد آنچنان آب نایاب شد
که در بحر، ماهی چو قلاب شد
هوش مصنوعی: از گرد آنچنان آب و هوایی به وجود آمد که دیگر نمیتوان آن را پیدا کرد و به حدی باارزش و کمیاب شد که مانند ماهی در دریا میماند که به دام میافتد.
کمند آشنا گشت دست و بغل
جلو ریز آمد به میدان اجل
هوش مصنوعی: دوست آشنا به قدری به ما نزدیک شد که میل به آغوش و محبت پیداکرد، اما ناگهان سرنوشت و مرگ به میدان آمد و همه چیز را تحت تاثیر قرار داد.
ز نیزه در آن عرصه پر جدل
به چندین عصا راه می رفت اجل
هوش مصنوعی: در میدانی پر از جدل و نزاع، مرگ با چندین چوب به آرامی قدم میزد.
دلیران در آن عرصه پر جدل
به جان می خریدند مرگ از اجل
هوش مصنوعی: دلیران در آن میدان پر از چالش و منازعه، با جان و دل مرگ را از دست سرنوشت میخریدند.
به صد چشم حیران اجل در میان
که گیرد ز دست که نقد روان
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره میشود که با وجود وجود مرگ و تقدیر، انسانها در حیرت و شگفتی هستند که چه کسی یا چه چیزی در نهایت به سراغشان میآید و از آنها میگیرد. همچنین به ارزش لحظات زندگی تأکید میشود و اینکه باید از این زمانهای گرانبها بهره برد، زیرا لحظهها چون نقدی در دست ما هستند.
ز خود دشت دریای خونخوار بود
در او کشته پنهان چو کهسار بود
هوش مصنوعی: در دشت، دریایی از خون وجود داشت و در آن کشتهها همچون کوههایی پنهان بودند.
به کشتی در آن قلزم بی کنار
نمودی اجل جان مردم شکار
هوش مصنوعی: در دریا بیپایان، مرگ جان انسانها را به شکار میبرد.
بساطی فکندند در کارزار
که بودش ز تیر و سنان پود و تار
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، دمی را برای برپایی سفرهای گسترانیدند که آن، از تیر و نیزه بافته شده بود.
فتاده به زیر سم مرکبان
چو ریگ روان، نقدهای روان
هوش مصنوعی: زیر پاهای اسبها، مانند ریگ روان، ارزشهای واقعی و گرانبها به خاک افتادهاند.
سر بخت دشمن نگونسار شد
ز خواباندن تیغ بیدار شد
هوش مصنوعی: سرنوشت دشمن به بدی رقم خورد زیرا با خواباندن تیغ، او بیدار و هوشیار شد.
دل و دست جنگاوران سرد شد
سپرها چو برگ خزان زرد شد
هوش مصنوعی: دل و دست جنگاوران دیگر توان جنگیدن ندارند، همانطور که سپرها در فصل پاییز زرد میشوند و به تدریج از کارایی میافتند.
زره پوش ازان عرصه پرستیز
به صد چشم می جست راه گریز
هوش مصنوعی: مرد جنگی که زره به تن دارد، در این میدان پر از ستایش، با صد نگاه به دنبال راهی برای فرار میگردد.
نماند از صف دشمنان یکقلم
جز انگشت زنهار دیگر علم
هوش مصنوعی: دشمنان دیگر چیزی از خود ندارند جز اشارهای برای هشدار که نشان دهد باید مراقب بود.
به یک زخم از ناوک سینه تاب
کشد صید را و نماید کباب
هوش مصنوعی: یک زخم از تیر قفسه سینه به شکار صدمه میزند و او را به حالتی میورد که همچون کباب میشود.
کسی را که پرداخت از جان بدن
به جز بال کرکس نیابد کفن
هوش مصنوعی: کسی که برای زندگیاش از جانش مایه میگذارد، تنها به جز بالهای یک کلاغ چیزی برای پوشاندن خود در مرگ نخواهد داشت.
زره در بر او ندیده است کس
که سیمرغ را نیست جا در قفس
هوش مصنوعی: هیچکس زرهی بر تن او ندیده است، زیرا سیمرغ در قفس جا ندارد.
سنانش کند در صف ترکتاز
زبان اجل را به دشمن دراز
هوش مصنوعی: نیزهاش را در صف رزم برای مقابله با دشمن دراز میکند تا زبان مرگ را به او بچسباند.
کند نیزه در خاک چون استوار
شود سینه گاو و ماهی فگار
هوش مصنوعی: وقتی نیزه در زمین ثابت میشود، سینه گاو و ماهی له میشود.
نیفتاده در جنگ از شست پاک
چو آه یتیمان خدنگش به خاک
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضعیتی اشاره میکند که شخصی در جنگ شکست خورده و هیچ تلاشی برای پیروزی نکرده است. او همچون آنکه آوای ناله یتیمان را حس میکند، به ضعف و ناامیدی خود پی میبرد. در واقع، تصویرگر احساس عدم قدرت و بیپناهی در مواجهه با دشواریهاست.
کمند عدوگیر آن پرشکوه
گسستن ندارد چو رگهای کوه
هوش مصنوعی: کمند دشمنان آنقدر محکم و استوار است که نمیتوان آن را پاره کرد، مانند رگهای کوه که به سختی شکسته میشوند.
چو از چین کمندش کند ساز و برگ
درآید به میدان جلو ریز، مرگ
هوش مصنوعی: هنگامی که از چین کمند او ابزار و تجهیزاتش را آماده کند و به میدان بیاید، مرگ به سمت او حرکت میکند.
به یک حمله سازد سران را خراب
چو موجی که تازد به فوج حباب
هوش مصنوعی: با یک حمله، سران را نابود میکند، مانند موجی که به جمع حبابها حملهور میشود.
شکوهش اگر حمله آرد به فیل
دهد کوچه از بیم چون رود نیل
هوش مصنوعی: اگر او با عظمت و شکوه خود وارد شود، کوچهها از ترس او مانند رود نیل به عقب خواهند رفت.
نهنگی است تیغش به بحر مصاف
که یک لقمه او بود کوه قاف
هوش مصنوعی: نهنگی وجود دارد که در دریا با سرسختی میجنگد و قدرتش به حدی است که حتی کوه قاف هم در برابر او مانند یک لقمه است.
سپر در پس پشت آن پر شکوه
چو خورشید تابنده بر پشت کوه
هوش مصنوعی: در پشت آن شخص قدرتمند، سپری قرار دارد که همانند خورشید درخشان بر فراز کوهستان است.
کند حلقه جوشنش روز رزم
به کسر عدو حکم از روی جزم
هوش مصنوعی: در روز نبرد، زرهاش به شکل حلقهای عمل میکند و بر دشمن بدون تردید تسلط دارد.
قضا بست تا نیزه اش را کمر
اجل در گریبان فرو برد سر
هوش مصنوعی: سرنوشت او را به گونهای رقم زد که نیزهاش، که نشانهی قدرت و شجاعتش بود، به دست اجل درآمد و به ناگاه او را به چالش کشید.
ز یک میل گرزش کشد در وغا
به چشم زره ز استخوان توتیا
هوش مصنوعی: اگر عشق به تو بیفتد، حتی در سختترین شرایط هم اشتیاق و جذبهاش چشمانت را میفروشد و تو را تحت تأثیر قرار میدهد.
اگر بیستون را درآرد به زیر
کند استخوان در تنش جوی شیر
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند کوه بیستون را به زیر بکشد، در بدن او جوی شیر جاری میشود.
ز حلم گرانسنگ او کوهسار
ز لاله کند خون عرق هر بهار
هوش مصنوعی: از بزرگی و بردباری او، کوهها به سرخی گل لاله در میآیند و هر سال بهار، خون عرق میریزند.
توان دیدن از پرچم آن سنان
همای ظفر را بلند آشیان
هوش مصنوعی: میتوان پرچم آن پرنده پیروزی را از دور مشاهده کرد، که نشانهای از بلندی و عظمت است.
چو تیغش شود از نیام آشکار
برون آورد اژدها سر ز غار
هوش مصنوعی: زمانی که تیغ از نیام خارج شود و نمایان گردد، اژدها نیز سرش را از غار بیرون میآورد.
به چوگان چو گوی افکند بر فلک
شود چشم خورشید را مردمک
هوش مصنوعی: زمانی که گوی چوگان بر زمین پرتاب میشود، چشم خورشید نیز در آسمان به آن نگاه میکند.
درفشش بود صبح امید فتح
که یک اختر اوست خورشید فتح
هوش مصنوعی: در سرما و تاریکی شب، نور امید و پیروزی به مانند یک ستاره درخشان طلوع میکند که همانند خورشید، روشنی بخش و مظهر پیروزی است.
گر از قامت چون سنان دلبران
فکندند افسر ز فرق سران
هوش مصنوعی: اگر دلبران با قد زیبا و بلند خود، تاج را از سر کسانی که به آنها افتخار میکنند، بیندازند.
تماشای آن نیزه دلربا
سران را سرافکند در زیر پا
هوش مصنوعی: دیدن آن نیزهی جذاب و زیبا، باعث شد که سران و بزرگان در برابر آن شرمنده و ناچار شوند که سر به زیر بیندازند.
ز اقبال او فتح صاحب جگر
ز تیغ کجش راست پشت ظفر
هوش مصنوعی: از خوش شانسی او، پیروزی نصیب صاحب دل خواهد شد، چرا که شمشیر کج او به طور صحیح، بر پیروزی ضربه میزند.
شکستی صفی را به یک چوبه تیر
چو سطری که بر وی کشد خط دبیر
هوش مصنوعی: تو با یک تیر توانستی صفی را بشکنی، مانند یک نوشته که نویسنده بر روی کاغذ مینویسد.
کشیدی به سرپنجه آن نره شیر
رگ کوه را همچو مو از خمیر
هوش مصنوعی: تو با قدرت و مهارت خود، چون یک شیر نر، رگ کوه را به آسانی و نرمشی مثالزدنی از هم جدا کردی، انگار که مو را از خمیر بیرون میکشی.
به هر کس که از خشم کردی نگاه
شدی طعمه برق همچون گیاه
هوش مصنوعی: هر کس که به او خشم بگیری، مانند گیاهی میشود که زیر نور برق میدرخشد و هدف توجه قرار میگیرد.
چو پیکان سپاهش همه یکدلند
گشاینده عقده مشکلند
هوش مصنوعی: همه سربازان او به صورت یکپارچه و هماهنگ عمل میکنند و در مواجهه با چالشها و مسائل سخت، توانایی و قدرت حل آنها را دارند.
جگردار و خونریز و گردنکشند
چو مژگان همه تیر یک ترکشند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف افرادی میپردازد که خطرناک و بیرحم هستند، مانند تیرهایی که از یک کمان پرتاب میشوند. همه اینان در شدتی مشابه و با یک هدف مشترک عمل میکنند و همگی تهدیدی جدی به شمار میروند.
به شیر خدا می رساند نژاد
گرانمایه اصلی که این فرع زاد
هوش مصنوعی: نسل با ارزش و بزرگ، به شیر خدا (علی) میرسد، زیرا این نسل از ریشهای اصیل و باارزش زاده شده است.
بر این خسرو تاجدار آفرین
که تختش بود پشتبان زمین
هوش مصنوعی: بر این پادشاه بزرگ و با شکوه، باید درود فرستاد که throne او پشتوانه و حمایتی برای زمین است.
***
***
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به عشق و وابستگی اشاره دارد. شاعر از نوعی احساس عمیق و شور و شوق صحبت میکند که در ارتباط با معشوق خود دارد. او به زیباییهای معشوق و تأثیرات آن بر روح و جان خود اشاره میکند و نشان میدهد که این عشق چقدر در زندگیاش مهم و تاثیرگذار است.
چو روز دگر مهر زرین سنان
زد از کوه شمشیر خود بر فسان
هوش مصنوعی: وقتی روز دیگری طلوع کرد، خورشید به مانند نیزهای طلایی از کوه برآمد و شمشیر خود را به سوی افسانهها کشید.
ز صبح آیت فتح بر خود دمید
جگرگاه شب را به خنجر درید
هوش مصنوعی: از صبح نشانه پیروزی بر خود تابید و دل شب را با خنجر پاره کرد.
به خون شفق تیغ را آب داد
به تسخیر گردنکشان رو نهاد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تصویر زیبایی اشاره میکند که شفق سرخی را به خون تشبیه میکند و میگوید که این سرخی مانند آبی است که به تیغی داده میشود تا برای نابود کردن گردنکشان یا ظالمان به کار گرفته شود. به نوعی، این تصویر نشاندهنده قدرت و اشتیاق است که در مبارزه با ظلم و سرکشی وجود دارد.
دو لشکر به ناورد برخاستند
دو صف چون صف محشر آراستند
هوش مصنوعی: دو گروه به نبرد آماده شدند و به مانند صفوف روز قیامت، صفهای خود را مرتب کردند.
ازان فوج آهن، علمهای آل
نمایان چو آتش ز تیغ جبال
هوش مصنوعی: گروهی از سربازان که به مانند پرچمهای سیاه پوشیدهاند، همچون آتش از میان کوهها نمایان میشوند.
ز دست دلیران خارا شکوه
سنان ها نمایان چو رگهای کوه
هوش مصنوعی: از دستان دلاوران، سنگها به مانند کمانها برافراشته میشوند، همانطور که رگهای کوه نمایان میگردند.
شد از خود جوشن قبایان کین
نهان زیر سرپوش، خوان زمین
هوش مصنوعی: از خودشان خالی شدهاند و دشمنی و کینهای که زیر ظاهر دوستانهشان پنهان کردهاند، به زمین و طبیعت نیز آسیب میزند.
ز نعل تکاور زمین و مغاک
تنوری شد از بهر طوفان خاک
هوش مصنوعی: زمین به خاطر طوفان خاک، به مانند تنوری شده که نعل یک اسب به آن فشار آورده است.
چنان پا فشردند در دشت کین
که شد خرد زانوی گاو زمین
هوش مصنوعی: در دشت جنگ، هرچقدر که پای بزرگترین مبارزان بر زمین فشار میآورد، به حدی بیشتر بود که زمین به شدت آسیب دید و حتی توانست زانوی گاو را خرد کند.
بیابان ازان لشکر پرشکوه
شده چار پهلو به کردار کوه
هوش مصنوعی: بیابان به خاطر آن لشکر بزرگ و با جلال، همچون کوه است که چهار سمتش پر شده است.
زمین گشت در ناف مرکز نهان
چو در خال، حسن رخ دلبران
هوش مصنوعی: زمین به دور مرکز خود میچرخد، همانطور که خال بر چهرهی معشوق زیبایی خاصی را به نمایش میگذارد.
ز نعل ستوران خاراشکن
سواران در مرگ را حلقه زن
هوش مصنوعی: از زیر سم اسبان، خارههای شکسته شدهی سواران، زنجیر مرگ را به گردن بگذارید.
ز خرطوم پیلان در آن جنگ گاه
به ملک عدم بود یک کوچه راه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، زخم و آسیبهایی به وضوح دیده میشود که حتی بزرگترین و قویترین موجودات هم تحت تأثیر آن قرار میگیرند. این نشاندهنده این است که در دنیای عدم یا بیکسی، تنها راهی که باقی میماند، یک مسیر محدود و باریک است.
ز گرد آسمان قلزم قیر شد
ستاره همان جا زمین گیر شد
هوش مصنوعی: از آسمان خورشید مانند دریا تاریک و سیاه شد و ستارهها همانجا به زمین افتادند.
چنان بر سما رفت گرد از سمک
که گردید یک برج خاکی، فلک
هوش مصنوعی: به قدری غبار و گرد و غباری که از سمسمکی به هوا برخاست، باعث شد که یک برج خاکی در آسمان شکل بگیرد.
ز تیر و ز شمشیر گرد وغا
شبی بود آبستن فتنه ها
هوش مصنوعی: در شبهایی که پیکر زمین از ترس و جنگ پر شده، انتظار حوادث ناگوار و دسیسهها وجود دارد.
دوال آشنا گشت با طبل جنگ
بپیچید بر روی دریا نهنگ
هوش مصنوعی: صدای آشنا در طبل جنگ به گوش میرسد و دریا را نهنگ در بر میگیرد.
برآمد نفیر از دل کرنا
دهن باز کرد اژدهای بلا
هوش مصنوعی: صدای نفیر از دل طبل بلند شد و اژدهای خطر دهانش را گشود.
به زاییدن فتنه، کوس نبرد
چو آبستنان ناله بنیاد کرد
هوش مصنوعی: فتنهای در حال شکلگیری است، مانند زنی که در انتظار زایمان است و نشانههای آغازین را نمایان کرده.
در آن رزمگاه قیامت علم
دو صد فتنه زایید از یک شکم
هوش مصنوعی: در میدان رستاخیز، از یک منبع واحد دوصد نوع فتنه و آشوب به وجود میآید.
سلامت سر خود گرفت از میان
امان گوشه کرد از جهان چون کمان
هوش مصنوعی: او با حفظ سلامت خود، از هرگونه خطر دوری جسته و به گوشهای پناه برده است، مانند کمانی که به سمت خود کشیده شده است و از دنیا فاصله گرفته است.
ز ره چشم مالیدن آغاز کرد
نی تیر برگ سفر ساز کرد
هوش مصنوعی: از وقتی که چشم براه بودیم، سفر شروع شد و تیر دل در این راه پر از اتفاقات قرار گرفت.
ز پرچم گره زد سنان موی سر
به خون ریختن بست ده جا کمر
هوش مصنوعی: شمشیر به پرچم گره خورده و موهای سرم را محکم بسته است؛ برای ریختن خون، ده جای کمرم را آماده کردهام.
سپر کرد گردآوری خویش را
ز پیکان کمان داد دل کیش را
هوش مصنوعی: دلتنگی و مشکلات را به عنوان یک محافظ در نظر میگیرد که به ما کمک میکند از آسیبها و دشواریهای زندگی جلوگیری کنیم. در واقع، این احساسات به ما کمک میکنند تا از آسیبهای احتمالی در امان باشیم و از خودمان دفاع کنیم.
بپیچید بر خود ز غیرت کمند
چو دیوانگان تیغ بگسست بند
هوش مصنوعی: با غیرت و شجاعت، به دور خود کمند بیاویز و همچون دیوانگان، نترس و آزاد باش.
کمر بست چون مار دوزخ سرشت
به قالب تهی کردن خلق، خشت
هوش مصنوعی: کسی که با جدیت و تلاش فراوان شروع به کار کرد، مانند ماری که در جهنم زندگی میکند، به ساختن و شکل دادن به انسانها و جامعه میپردازد.
به انداز مغزیلان گرز خاست
ز خواب گران کوه البرز خاست
هوش مصنوعی: به اندازهی مغز یک انسان، زندگی از خواب سنگین بیدار میشود و از دل کوههای البرز سربرمیآورد.
ز پرچم سنان خامه موی داشت
به خون صورت مرگ را می نگاشت
هوش مصنوعی: در زیر پرچم سنان، موی بلند به رنگ خون، تصویر مرگ را ترسیم میکرد.
ز غریدن شیر مردان جنگ
چو برگ خزان ریخت داغ پلنگ
هوش مصنوعی: وقتی شیرمردان جنگ به شدت نعره زدند، داغ پلنگ مانند برگهای پاییزی فرو ریخت.
ز فریاد گردان در آن داروگیر
فرو ریخت در بیشه چنگال شیر
هوش مصنوعی: از صدای بلند و پرهیاهو در آن مکان درمان، چنگال شیر در دل جنگل فروریخت.
ز آواز دندان کین آوران
جهان شد چو بازار آهنگران
هوش مصنوعی: از صدای دندان این کینورزان، جهان به حالتی شبیه بازار آهنگران درآمده است.
حاشیه ها
1394/09/07 19:12
ناشناس
بیت سیزده، مصراع دوم "چنان" صحیح است. اشتباه کوچک تایپی صورت گرفته.
1397/07/17 23:10
وزن شعر 《فعولن فعولن فعولن فعل》می باشد.