گنجور

غزل شمارهٔ ۷۸۵

لرزید بس که دل به تن ناتوان ما
خالی ز مغز شد قلم استخوان ما
پر گل بود ز مهر خموشی دهان ما
در کام همچو غنچه نگردد زبان ما
آسوده است خانه ما ز آفت نزول
دارد ز زور خویش نگهبان کمان ما
چون موج، بی قراری ما را کنار نیست
رحم است بر کسی که شود همعنان ما
صد برق خانه سوز درین مشت خار هست
کاوش مکن به خار و خس آشیان ما
در نوبهار خاطر ما برگریز نیست
بلبل برون نمی رود از گلستان ما
ما از گهر به آبله دست قانعیم
در پیش ابر باز نگردد دهان ما
از پیچ و تاب فکر درین بوته گداز
شد مغز، نال در قلم استخوان ما
دل را تهی ز درد به گفتار چون کنیم؟
رنگ شکسته گر نشود ترجمان ما
ما از سخن به چشمه حیوان رسیده ایم
تابوت کیست تخته نماید دکان ما؟
در فکر ما اگر نرسد کس، غریب نیست
بیرون نمی رود خبر از کاروان ما
صائب گره ز زلف سخن باز کرده ایم
پیچیده نیست جوهر تیغ زبان ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لرزید بس که دل به تن ناتوان ما
خالی ز مغز شد قلم استخوان ما
هوش مصنوعی: دل ما به قدری لرزید و نگران شد که تمام وجودمان خالی از جوهر و معنا شده و مانند یک قلم استخوانی بی‌روح و بی‌فایده به نظر می‌رسد.
پر گل بود ز مهر خموشی دهان ما
در کام همچو غنچه نگردد زبان ما
هوش مصنوعی: لب‌های ما به محبت پر از گل است، اما زبان‌مان همچون غنچه‌ای در کام، خاموش و بی‌صدا می‌ماند.
آسوده است خانه ما ز آفت نزول
دارد ز زور خویش نگهبان کمان ما
هوش مصنوعی: خانه ما از خطرات در امان است، زیرا نگهبان قوی و با اقتداری در آن حضور دارد که محافظت می‌کند.
چون موج، بی قراری ما را کنار نیست
رحم است بر کسی که شود همعنان ما
هوش مصنوعی: ما همچون موج، دائماً بی‌قرار و ناآرامیم و هیچ‌کس نمی‌تواند ما را آرام کند. هیچ رحمتی بر کسی نیست که به ما بپیوندد و هم‌دلی کند.
صد برق خانه سوز درین مشت خار هست
کاوش مکن به خار و خس آشیان ما
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان حسی و عمیق اشاره شده است که در میان مشکلات و دردها نیز جذابیتی و زیبایی وجود دارد. این توانایی برای پیدا کردن زیبایی و ارزش در وضعیت‌های دشوار، به نوعی دعوت به نگریستن عمیق‌تر به زندگی و تلاش برای درک بهتر اوضاع است. با این حال، تأکید بر این است که جستجو در امور بی‌اهمیت و ناچیز، ما را از درک زیبایی‌های واقعی و عمیق زندگی بازمی‌دارد.
در نوبهار خاطر ما برگریز نیست
بلبل برون نمی رود از گلستان ما
هوش مصنوعی: در بهار، دل ما غمگین نیست و بلبل هم از باغ ما خارج نمی‌شود.
ما از گهر به آبله دست قانعیم
در پیش ابر باز نگردد دهان ما
هوش مصنوعی: ما به چیز اندکی که داریم راضی هستیم و در برابر بزرگی و شکوه آسمان، هیچ سخنی بر زبان نمی‌آوریم.
از پیچ و تاب فکر درین بوته گداز
شد مغز، نال در قلم استخوان ما
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه در پیچه‌ها و پیچ‌هایش به شدت مغز را دچار تغییر و تحول کرد و در نتیجه، درد و ناله‌ای در درون ما ایجاد شد.
دل را تهی ز درد به گفتار چون کنیم؟
رنگ شکسته گر نشود ترجمان ما
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانیم دل را از درد پر کنیم وقتی که نمی‌توانیم احساساتمان را به درستی بیان کنیم؟ اگر نشانه‌های درون‌مان نابود شوند، چه کسی می‌تواند ما را درک کند؟
ما از سخن به چشمه حیوان رسیده ایم
تابوت کیست تخته نماید دکان ما؟
هوش مصنوعی: ما از طریق کلام به چشمه زندگی و حیات رسیده‌ایم، اما اکنون این سوال مطرح است که کیست که می‌تواند برای ما سرپناهی ایجاد کند یا کسب و کار ما را سامان ببخشد؟
در فکر ما اگر نرسد کس، غریب نیست
بیرون نمی رود خبر از کاروان ما
هوش مصنوعی: اگر در ذهن ما کسی به یاد نرسد، جای تعجب نیست، زیرا خبر از کاروان ما به بیرون نمی‌رود.
صائب گره ز زلف سخن باز کرده ایم
پیچیده نیست جوهر تیغ زبان ما
هوش مصنوعی: ما در گفتگوهای خود با هنرمندی و مهارت، به سادگی و روشنی موضوعات را بیان کرده‌ایم و کلام ما به اندازه‌ای شفاف است که نیازی به پیچیدگی ندارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۸۵ به خوانش عندلیب