گنجور

غزل شمارهٔ ۷۰۶

دانسته ام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف می شکنم کار خویش را
هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
در زیر بار منت پرتو نمی رویم
دانسته ایم قدر شب تار خویش را
زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک
در خواب کن دو دیده بیدار خویش را
نادیدنی است صورت بی معنی جهان
روشن مساز آینه تار خویش را
هر دم چو تاک بار درختی نمی شویم
چون سرو بسته ایم به دل بار خویش را
چون صبح داده ایم به یک جرعه شفق
خندان به پیر میکده دستار خویش را
اظهار فقر پیش فرومایگان مکن
پوشیده دار گوهر شهوار خویش را
(هرگز چنان نشد که توانیم فرق کرد
از رشته های زلف، دل زار خویش را)
در زیر خاک و گرد کسادی نهفته ایم
از چشم خلق گوهر شهوار خویش را
از بینش بلند، به پستی رهانده ایم
صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دانسته ام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف می شکنم کار خویش را
هوش مصنوعی: می‌دانم که برای خریدار خودم ارزش و اعتبار دارم، اما مانند موهایم که به راحتی می‌شکنند، خودم هم کارم را می‌شکنم و بهم میریزم.
هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
هوش مصنوعی: هر چیزی که به راحتی و بدون ارزش خاصی شناسایی شود، مانند آب سرد است که نمی‌تواند بازار خود را گرم کند.
در زیر بار منت پرتو نمی رویم
دانسته ایم قدر شب تار خویش را
هوش مصنوعی: ما تحت تاثیر بار محبت دیگران قرار نمی‌گیریم؛ زیرا به خوبی می‌دانیم ارزش و اهمیت شب تاریک و دشواری‌های خود را.
زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک
در خواب کن دو دیده بیدار خویش را
هوش مصنوعی: زندانی بودن به معنای بی‌خبری و غفلت است، از سوی دیگر می‌توان با بیداری و آگاهی به حقیقت زندگی پی برد. در اینجا اشاره به این است که حتی اگر در دنیای مادی و موقت به خواب رفته‌ایم، باید با باز کردن چشمان آگاه خویش به واقعیت‌های عمیق‌تر زندگی پی ببریم و از غفلت خارج شویم.
نادیدنی است صورت بی معنی جهان
روشن مساز آینه تار خویش را
هوش مصنوعی: جهان بی‌معنا و ناپیدا است، پس تلاش نکن که آینه‌ی تاریک درون خود را روشن کنی.
هر دم چو تاک بار درختی نمی شویم
چون سرو بسته ایم به دل بار خویش را
هوش مصنوعی: هر لحظه مانند درختی که بار می‌دهد نمی‌توانیم ثمره‌ای آوریم، زیرا مانند سروهایی که به دل خود وزن و بار خود را بسته‌اند، خود را محدود کرده‌ایم.
چون صبح داده ایم به یک جرعه شفق
خندان به پیر میکده دستار خویش را
هوش مصنوعی: صبح را با یک نوشیدنی دلپذیر شروع کرده‌ایم و در کنار پیرمرد میکده، خوشحال و سرزنده به سر می‌بریم.
اظهار فقر پیش فرومایگان مکن
پوشیده دار گوهر شهوار خویش را
هوش مصنوعی: فقر و نیازمندی خود را به افراد بی‌ارزش نشان نده و گنجینه‌ ارزشمند تمایلات و خواسته‌هایت را از دید آنها پنهان نگه‌دار.
(هرگز چنان نشد که توانیم فرق کرد
از رشته های زلف، دل زار خویش را)
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستیم از میان رشته‌های زلف کسی دل‌تنگی و احساسات خود را جدا کنیم.
در زیر خاک و گرد کسادی نهفته ایم
از چشم خلق گوهر شهوار خویش را
هوش مصنوعی: ما در زیر خاک و در شرایط سخت پنهان شده‌ایم و از دید مردم، ارزش واقعی و زیبایی‌های خود را نشان نمی‌دهیم.
از بینش بلند، به پستی رهانده ایم
صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را
هوش مصنوعی: ما با بصیرت و درک عمیق خود، از ناملایمات و مشکلات رهایی یافته‌ایم و توانسته‌ایم موانع و سختی‌های زندگی‌امان را پشت سر بگذاریم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۰۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/03/26 19:05
عین. ح

سلام
در بیت ماقبل آخر به جای «چو» باید «چون» باشد تا وزن شعر درست شود.

1396/11/18 00:02
امّید تبریزی

درود جناب حمید فر
بحر شعر با مفاعلن شروع شده در نتیجه "چو" صحیح میباشد

1396/11/18 01:02
nabavar

حمید خان
با شما موافقم:
چون سرو بسته‌ایم به دل بار خویش را

1402/01/13 17:04
خودم به کسی نگویید

چوز زلفت خدا بردی خویش

بدان صائب باعث نصحیت مکدرکردی خویش