گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۸۶

گرفته است مرا در میان تماشایی
که در خیال نیاورده هیچ بینایی
بر آستان تو دل از شکسته پایان است
اگر چه می کشدم دیده هر نفس جایی
همین نه بهر سلیمان کشیده اند بساط
که هست در دل هر مور مجلس آرایی
چسان ز کار تو غافل شوند بینایان؟
که هست جنبش هر موی کارفرمایی
نمانده است ز اقبال عشق در دل من
به غیر ترک تمنا دگر تمنایی
کجاست جذبه توفیق دست ما گیرد؟
که می کشیم ز دنبال کاروان پایی
خمش چو آب گهر می رویم تا دریا
نچیده ایم به خود همچو سیل غوغایی
سپهر سبزه خوابیده ای است در قدمش
که دیده است به این رتبه سرو بالایی؟
به من ز جوش طرب همچو آب روشن شد
که هست در دل پر خون من دلارایی
مرا که پاره دل ماهپاره گردیده است
نیایدم به نظر هیچ ماه سیمایی
گران به سنگ ملامت شده است این مجنون
فغان که نیست درین شهر طفل بینایی
به جان رسیدم ازین شهر بند پروحشت
جنون کجاست که خود را کشم به صحرایی
به آفتاب جهانتاب کی رسد صائب؟
اگر چه در سر هر ذره هست سودایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرفته است مرا در میان تماشایی
که در خیال نیاورده هیچ بینایی
هوش مصنوعی: من در میان زیبایی‌ای اسیر شده‌ام که هیچ دیداری از آن در تخیلاتم نداشتم.
بر آستان تو دل از شکسته پایان است
اگر چه می کشدم دیده هر نفس جایی
هوش مصنوعی: دل من در پای درگاه تو شکسته و پاره است، اما هر لحظه که نفس می‌کشم، چشمانم به تو خیره است.
همین نه بهر سلیمان کشیده اند بساط
که هست در دل هر مور مجلس آرایی
هوش مصنوعی: زندگی و زیبایی‌ها تنها مخصوص افراد بزرگ و مشهور نیست، بلکه حتی کوچک‌ترین موجودات نیز می‌توانند دنیای خود را به شکل شگفت‌انگیزی تزیین کنند و از زیبایی‌های خود لذت ببرند. هر کسی در دنیای خود می‌تواند جشن و سروری داشته باشد، حتی اگر به اندازه سلیمان بزرگ نباشد.
چسان ز کار تو غافل شوند بینایان؟
که هست جنبش هر موی کارفرمایی
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است بینایان از کار تو غافل شوند؟ زیرا حرکت هر مویی نشانه‌ای از تدبیر و مدیریت توست.
نمانده است ز اقبال عشق در دل من
به غیر ترک تمنا دگر تمنایی
هوش مصنوعی: در دل من دیگر هیچ بهره‌ای از خوش‌شانسی عشق باقی نمانده، جز حسرت و آرزوی بی‌نتیجه.
کجاست جذبه توفیق دست ما گیرد؟
که می کشیم ز دنبال کاروان پایی
هوش مصنوعی: کجا است آن نیکی و خوش شانسی که به ما کمک کند؟ چرا که ما در تلاش هستیم تا به دنباله کاروان بیفتیم.
خمش چو آب گهر می رویم تا دریا
نچیده ایم به خود همچو سیل غوغایی
هوش مصنوعی: من همچون آب زلالی هستم که تا زمانی که به دریا نرسیده‌ام، در خودم غوغا و آشوبی را پنهان کرده‌ام.
سپهر سبزه خوابیده ای است در قدمش
که دیده است به این رتبه سرو بالایی؟
هوش مصنوعی: آسمان سبزی در زیر پای او خوابیده است، زیرا او به مقام والایی همچون سرو دست یافته است.
به من ز جوش طرب همچو آب روشن شد
که هست در دل پر خون من دلارایی
هوش مصنوعی: از شادی و شوقی که در دل دارم، مانند آب زلالی روشن و شفاف شده‌ام؛ چرا که زیبایی و دلربایی در دل پرخون من وجود دارد.
مرا که پاره دل ماهپاره گردیده است
نیایدم به نظر هیچ ماه سیمایی
هوش مصنوعی: من که دل‌درد دارم و توجه‌ام فقط به آن ماه زیبایی‌ام معطوف است، هیچ‌گونه توجهی به دیگران که شبیه ماه هستند ندارم.
گران به سنگ ملامت شده است این مجنون
فغان که نیست درین شهر طفل بینایی
هوش مصنوعی: این مجنون، که تحت فشار و سرزنش زیادی قرار گرفته، به شدت ناراحت است و فریاد می‌زند که در این شهر کسی نیست که او را درک کند و به او کمک کند. احساس تنهایی و غم او به قدری عمیق است که هیچ کس نمی‌تواند به او برای حل مشکلاتش کمک کند.
به جان رسیدم ازین شهر بند پروحشت
جنون کجاست که خود را کشم به صحرایی
هوش مصنوعی: از این شهر و باندهای ترس و آشفتگی به شدت رنج می‌برم، جایی را می‌خواهم که بتوانم خود را به آزادی ببرم و از این حال و روز رها شوم.
به آفتاب جهانتاب کی رسد صائب؟
اگر چه در سر هر ذره هست سودایی
هوش مصنوعی: صائب، به این فکر می‌کند که آیا ممکن است به روشنایی و شکوه خورشید بزرگ برسد؟ هرچند در دل هر ذره‌ای از این عالم، آرزویی و امیدی نهفته است.