گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۷۹

بر این مباش که خون در دل نیاز کنی
به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی
خوش است غارت دل ها، ولی نه چندانی
که عمر جلوه خود صرف ترکتاز کنی
نهایتش گرهی چند وا کند از زلف
ز دست کوته ما چند احتراز کنی؟
نظر به جانب من کن که چند روز دگر
غبار خط نگذارد که چشم باز کنی
وفا جبلی خوبان نمی شود صائب
چه لازم است سخن را عبث دراز کنی؟

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر این مباش که خون در دل نیاز کنی
به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی
هوش مصنوعی: چنین نباش که به خاطر دلخوری، در دل خود غمگین باشی و از طرفی در برابر دیگران خود را با وقار و ناز نشان دهی.
خوش است غارت دل ها، ولی نه چندانی
که عمر جلوه خود صرف ترکتاز کنی
هوش مصنوعی: دل‌ها را دزدیدن لذت‌بخش است، اما نه به اندازه‌ای که عمر خود را صرف فریب دادن دیگران کنی.
نهایتش گرهی چند وا کند از زلف
ز دست کوته ما چند احتراز کنی؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شاید با تلاش و کوشش ما، تنها تعداد کمی از مسائل یا مشکلات حل شود. در واقع، بهتر است از مواجهه با بعضی دشواری‌ها یا رفتارهای دیگران پرهیز کنیم، زیرا در نهایت، ظرفیت ما برای حل آن‌ها محدود است.
نظر به جانب من کن که چند روز دگر
غبار خط نگذارد که چشم باز کنی
هوش مصنوعی: به من توجه کن، چرا که مدت زیادی نمی‌گذرد که چشمانت نمی‌توانند خط من را ببینند.
وفا جبلی خوبان نمی شود صائب
چه لازم است سخن را عبث دراز کنی؟
هوش مصنوعی: وفا و پایبندی در ذات افراد نیکوکار نیست، صائب. چه نیازی به طولانی کردن بی‌مورد سخن است؟