غزل شمارهٔ ۶۸۲۶
سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی
دو سه جامی بکش از شرم برآ ای ساقی
از می و نقل به یک بوسه قناعت کردیم
رحم کن بر جگر تشنه ما ای ساقی
چند چون شمع ز فانوس حصاری باشی؟
بی تکلف بگشا بند قبا ای ساقی
پنبه را وقت سحر از سر مینا بردار
تا برآید می خورشیدلقا ای ساقی
بوسه دادی به لب جام و به دستم دادی
عمر باد و مزه عمر ترا ای ساقی!
شده ام برگ خزان دیده ای از رنج خمار
در قدح ریز می لعل قبا ای ساقی
دهنم از لب شیرین تو شد تنگ شکر
چون بگویم به دو لب شکر ترا ای ساقی؟
شعله بی روغن اگر زنده تواند بودن
طبع بی می نکند نشو و نما ای ساقی
(زحمت رنگ حنا بر ید بیضا مپسند
می کند پرتو می کار حنا ای ساقی)
(خضر اگر بوی ز کیفیت ساغر ببرد
آب حیوان بدهد روی نما ای ساقی)
(قطره ای گر بچکد از می خونگرم به خاک
روید از شوره زمین مهرگیا ای ساقی)
صائب تشنه جگر را که کمین بنده توست
از نظر چند برانی به جفا ای ساقی؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی
دو سه جامی بکش از شرم برآ ای ساقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، من در درد شرم و حیا میسوزم، لطفاً دو سه جامی پر کن تا از این شرم و خجالت رها شوم.
از می و نقل به یک بوسه قناعت کردیم
رحم کن بر جگر تشنه ما ای ساقی
هوش مصنوعی: ما به یک بوسه از شوق و محبت قناعت میکنیم، پس ای ساقی، بر دل تشنه ما رحم کن.
چند چون شمع ز فانوس حصاری باشی؟
بی تکلف بگشا بند قبا ای ساقی
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر مانند شمع درون محفظه باشی؟ بیهیچ زحمت و سختی، لباس خود را بگشا و بِرَس به ما، ای ساقی.
پنبه را وقت سحر از سر مینا بردار
تا برآید می خورشیدلقا ای ساقی
هوش مصنوعی: پنبه را در صبح زود از چشمان مینا بردار تا نور آفتاب بر او بتابد، ای ساقی.
بوسه دادی به لب جام و به دستم دادی
عمر باد و مزه عمر ترا ای ساقی!
هوش مصنوعی: تو به لب جامم بوسه زدی و در دستانم عمر خوشی را گذاشتی، همچنین طعم زندگیات را ای ساقی!
شده ام برگ خزان دیده ای از رنج خمار
در قدح ریز می لعل قبا ای ساقی
هوش مصنوعی: من چون برگ درختان در فصل پاییز پژمرده و نزار شدهام؛ تو ای ساقی، رنج و غمِ خود را در جام می لعل بریز تا از آن شراب بنوشم.
دهنم از لب شیرین تو شد تنگ شکر
چون بگویم به دو لب شکر ترا ای ساقی؟
هوش مصنوعی: دهانم به خاطر شیرینی لبت پر از شکر شده و نمیدانم چطور از دو لب شکرینی تو، ای ساقی، صحبت کنم.
شعله بی روغن اگر زنده تواند بودن
طبع بی می نکند نشو و نما ای ساقی
هوش مصنوعی: شعلهای که به روغن سوخت نمیکند، نمیتواند پایدار بماند. همچنین، روح و نفس آدمی بدون دلخوشی و شادی نمیتواند رشد و ترقی کند. ای ساقی، به ما هم مینگر و ما را سیراب کن.
(زحمت رنگ حنا بر ید بیضا مپسند
می کند پرتو می کار حنا ای ساقی)
هوش مصنوعی: درباره زحمت استفاده از رنگ حنا بر دستان سفید خود، نگرانی نداشته باش. زیرا رنگ حنا نور و روشنی خاصی را به وجود میآورد. ای ساقی، بگذار که این زیبایی را احساس کنیم.
(خضر اگر بوی ز کیفیت ساغر ببرد
آب حیوان بدهد روی نما ای ساقی)
هوش مصنوعی: اگر خضر از خوشگلی و خاصیت جام باده بویی ببرد، آب حیات را به او بده و صورتش را نشان بده، ای ساقی.
(قطره ای گر بچکد از می خونگرم به خاک
روید از شوره زمین مهرگیا ای ساقی)
هوش مصنوعی: اگر قطرهای از شراب گرم من بر زمین بیفتد، از خاکی که شور است، گل زیبایی به وجود میآید. ای ساقی!
صائب تشنه جگر را که کمین بنده توست
از نظر چند برانی به جفا ای ساقی؟
هوش مصنوعی: ای ساقی، آیا با بیرحمی میخواهی از نظر دور کنی کسی را که در جستجوی وصال تو است و دلش پر از عطش است؟
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۷۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1391/08/22 15:10
جسارتا نقیضه ای بر این غزل صائب نوشتم:
"سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی"
این چه آشی و چه کشکی است تو را ای ساقی
چه بساطی؟ چه خماری؟ چه شرابی.. چه خمی؟
این چه وضعی است که کردی تو به پا ای ساقی؟
برو عادم شو و دست از می و مطرب بردار
خانه ی فسق رها کن تو رها، ای ساقی
ریش من را بنگر درس دیانت آموز
درس مجانی و بی اجر و بها ای ساقی
شرم کن جان من از مستی و یک دم اِعقل
بعد از آن جام دگر را بده ما ای ساقی