گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۰۰

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟
هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای
تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی
چون سخنساز و سخن فهم و سخندان شده ای؟
تو که از خانه ره کوچه نمی دانستی
چون چنین راهزن و رهبر و ره دان شده ای
تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز
به اشارات که این طور شفادان شده ای؟
تا پریروز شکرخند نمی دانستی
این زمان صاحب چندین شکرستان شده ای
بر نهال تو صبا دوش به جان می لرزید
این زمان بارور از میوه الوان شده ای
پیش ازین بود نگاه تو به یک دل محتاج
این زمان دلزده زین جنس فراوان شده ای
بود آواز تو چون خنده گل پرده نشین
چه ز عشاق شنیدی که نواخوان شده ای؟
یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است
به دعای که چنین صاحب سامان شده ای؟
جای قد، سرو خجالت کشد از روی بهار
تا تو چون آب درین باغ خرامان شده ای
دل و جان خواه ز عشاق که با آن رخ و زلف
لایق صد دل و شایسته صد جان شده ای
می توان مرد برای تو به امید حیات
که ز خط خضر و ز لب عیسی دوران شده ای
از ادای سخن و از نگه عذرآمیز
می توان یافت که از جور پشیمان شده ای
چون فدای تو نسازد دل و دین را صائب؟
که همان طور که می خواست بدانسان شده ای

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟
هوش مصنوعی: تو با خوشی و شوق و سرخوشی زندگی می‌کنی و در شب‌ها به گشت و گذار می‌پردازی و شعر عاشقانه می‌خوانی؛ چشم بد دور از تو که به خاطر این روش زندگی‌ات، زمان به سرعت می‌گذرد و تو به یک دشواری و چالش دچار شده‌ای.
هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل عاشق بگذرد، تو آن را می‌دانی، چرا که به خوبی یاد گرفته‌ای و درک کرده‌ای.
تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی
چون سخنساز و سخن فهم و سخندان شده ای؟
هوش مصنوعی: تو که هیچ‌گاه حرف کسانی را که در فن سخنوری استادند نشنیده‌ای، چطور به انسانی تبدیل شده‌ای که هم خوب سخن می‌گوید، هم خوب می‌فهمد و هم خوش بیان است؟
تو که از خانه ره کوچه نمی دانستی
چون چنین راهزن و رهبر و ره دان شده ای
هوش مصنوعی: تو که از مسیر خانه و کوچه خبر نداشتی، چطور این‌قدر تبدیل به راهنمایی و دزد جاده‌ها شده‌ای؟
تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز
به اشارات که این طور شفادان شده ای؟
هوش مصنوعی: تو که به خاطر شرم، هرگز در آینه به خودت نگاه نکردی، چطور ممکن است متوجه اشاره‌ها شوی و این‌قدر شفا یافته و دگرگون شده‌ای؟
تا پریروز شکرخند نمی دانستی
این زمان صاحب چندین شکرستان شده ای
هوش مصنوعی: تا دیروز نمی‌دانستی چقدر شیرینی و خوش‌حالی در زندگی‌ات وجود دارد، اما حالا به لطف موقعیت‌ها و اتفاقات خوب، به یک منبع بزرگ از شادی و خوشبختی تبدیل شده‌ای.
بر نهال تو صبا دوش به جان می لرزید
این زمان بارور از میوه الوان شده ای
هوش مصنوعی: دیشب نسیم بر روی درخت تو حساس بود و حالا تو بارور شده‌ای و میوه‌های رنگارنگی به ثمر آورده‌ای.
پیش ازین بود نگاه تو به یک دل محتاج
این زمان دلزده زین جنس فراوان شده ای
هوش مصنوعی: پیش از این، نگاه تو به یک دل نیازمند بود، اما اکنون دل من از این نوع محبت و محبت‌های زیاد خسته شده است.
بود آواز تو چون خنده گل پرده نشین
چه ز عشاق شنیدی که نواخوان شده ای؟
هوش مصنوعی: صدای تو مانند خنده گل است، ای کسی که در پرده نشینی. چه از عاشقان شنیده‌ای که حالا به آوازخوانی مشغول شده‌ای؟
یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است
به دعای که چنین صاحب سامان شده ای؟
هوش مصنوعی: یوسف از زیبایی‌های تو به طرز شگفت‌انگیزی بهره‌مند شده است، این سوال مطرح است که چگونه فردی مثل تو توانسته این‌گونه مورد توجه و نعمت قرار بگیرد؟
جای قد، سرو خجالت کشد از روی بهار
تا تو چون آب درین باغ خرامان شده ای
هوش مصنوعی: سرو به خاطر زیبایی تو از خودش شرمنده است و بهار هم تحت تاثیر جلوه‌گرایت در این باغ، مانند آب روان شده‌ای.
دل و جان خواه ز عشاق که با آن رخ و زلف
لایق صد دل و شایسته صد جان شده ای
هوش مصنوعی: دل و جان انسان می‌خواهند از عاشقان، چرا که با آن چهره زیبا و موهای خوش‌فرم، سزاوار عشق و محبت صد دل و صد جان شده‌ای.
می توان مرد برای تو به امید حیات
که ز خط خضر و ز لب عیسی دوران شده ای
هوش مصنوعی: می‌توان برای تو جان داد به امید زندگی، چون تو مانند خیرو فعال و نعمت‌بخش هستی که زندگی را به ارمغان می‌آوری.
از ادای سخن و از نگه عذرآمیز
می توان یافت که از جور پشیمان شده ای
هوش مصنوعی: از طرز صحبت کردن و نگاه معذرت‌خواهانه‌ات می‌توان فهمید که از رفتار ناعادلانه‌ات پشیمانی.
چون فدای تو نسازد دل و دین را صائب؟
که همان طور که می خواست بدانسان شده ای
هوش مصنوعی: هرگاه دل و ایمان من نتواند فدای تو شود، صائب، چه کنیم؟ تو همان‌طور شده‌ای که می‌خواستی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۸۰۰ به خوانش زهرا ذوالقدر

حاشیه ها

1397/04/11 20:07

زیباست.

1399/03/31 19:05
مصطفی ا

چقدر زیباست
می توان مرد برای تو به امید حیات
که ز خط خضر و ز لب عیسی دوران شده ای