غزل شمارهٔ ۶۶۴۴
خراب گشت ز می زاهد شراب ندیده
که تاب آب ندارد سفال تاب ندیده
ز فکر، رشته جانی که پیچ و تاب ندیده
خیال گوهر شهوار را به خواب ندیده
اگر چه هست بر آن زلف پیچ و تاب مسلم
نظر به موی میان رشته ای است تاب ندیده
بیاض گردن بی خال اوست حجت ناطق
که از نظارگیان داغ انتخاب ندیده
مکن چو بی جگران از عتاب تلخ شکایت
که لطف دوست گلابی است آفتاب ندیده
تو مست ناز چه دانی عیار سوختگان را؟
که چشم شوخ تو جز دود ازین کباب ندیده
مجوی خواب فراغت ز دیده من حیران
که چشم آینه پوشیدگی به خواب ندیده
نچیده است گل از آفتاب در دل شبها
ترا کسی که به گلگشت ماهتاب ندیده
پلنگ تندی خوی ترا خیال نکرده
غزال مستی چشم ترا به خواب ندیده
روانی از سخنم برد خشک مغزی زاهد
که سیل کند رود در زمین آب ندیده
مجوی پختگی از منکران عشق ز خامی
که نارس است ثمرهای آفتاب ندیده
مرا دلی است درین بوستان چو غنچه پیکان
که از نسیم گشایش به هیچ باب ندیده
منم که پاکی چشم از نظاره نیست حجابم
وگرنه کیست که بی رویی از نقاب ندیده؟
کجا ز صورت احوال ماست با خبر آن کس
که عکس خویش در آیینه از حجاب ندیده
به تلخکامی دردی کشان چگونه نخندد؟
که آن لب نمکین تلخی از شراب ندیده
ز بحر شعر نصیب سخنوران لب خشکی است
صدف تمتعی از گوهر خوشاب ندیده
ز چهره رنگ رود از نگاه گرم تو صائب
مبین دلیر به گلهای آفتاب ندیده
غزل شمارهٔ ۶۶۴۳: چون چنگ هر رگ من، دارد سری به نالهغزل شمارهٔ ۶۶۴۵: به جرم این که کله کج نهاده است شکوفه
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خراب گشت ز می زاهد شراب ندیده
که تاب آب ندارد سفال تاب ندیده
هوش مصنوعی: زاهدی که هرگز شراب نخورده و تجربه نکرده، در حالتی خراب و ویران قرار میگیرد؛ چون مانند ظرفی است که تاب و تحمل آب را ندارد، و این نشان میدهد که بدون تجربه و آگاهی، نمیتواند بر چالشها و سختیها فائق آید.
ز فکر، رشته جانی که پیچ و تاب ندیده
خیال گوهر شهوار را به خواب ندیده
هوش مصنوعی: از اندیشه، رشتهای از زندگی که همچنان بدون تغییر است، خیالی از جواهر شهوت را تجربه نکرده و هنوز به خواب نرفته است.
اگر چه هست بر آن زلف پیچ و تاب مسلم
نظر به موی میان رشته ای است تاب ندیده
هوش مصنوعی: اگرچه زلف و موهای او بسیار زیبا و پیچیدهاند، اما توجه به زیبایی آنها مانند توجه به مویی است که در میان تار و پود قرار گرفته و هنوز شکوفا نشده است.
بیاض گردن بی خال اوست حجت ناطق
که از نظارگیان داغ انتخاب ندیده
هوش مصنوعی: گردن سفید او بی هیچ لکهای، نشانهای است از شاهدانی که هرگز علامت انتخاب را ندیدهاند.
مکن چو بی جگران از عتاب تلخ شکایت
که لطف دوست گلابی است آفتاب ندیده
هوش مصنوعی: از اینکه به خاطر ناملایمات و رفتارهای ناگوار شکایت کنیم، پرهیز کن، زیرا محبت دوست مانند گلی است که در سایه خورشید نمیماند.
تو مست ناز چه دانی عیار سوختگان را؟
که چشم شوخ تو جز دود ازین کباب ندیده
هوش مصنوعی: تو در حالتی سرمستی و نمیدانی که عیار و کیفیت سوختگان و عاشقانی که در عشق میسوزند چیست. چون چشم زیرک و زیبا تو جز بخار ناشی از کباب این دلسوختگان را نمیبیند.
مجوی خواب فراغت ز دیده من حیران
که چشم آینه پوشیدگی به خواب ندیده
هوش مصنوعی: از خواب راحتی که در آن خبری از چشم انتظاران نیست، دوری گزین. زیرا چشمی که به آینه نگاه میکند، هرگز خواب نمیبیند.
نچیده است گل از آفتاب در دل شبها
ترا کسی که به گلگشت ماهتاب ندیده
هوش مصنوعی: در دل شبها، کسی از زیبایی و آرامش وجود تو بیخبر است، همچنان که گلی که نه از آفتاب نور گرفته، نه از نور ماه در باغ نگاه کرده، نمیتواند زیباییهای روز را درک کند.
پلنگ تندی خوی ترا خیال نکرده
غزال مستی چشم ترا به خواب ندیده
هوش مصنوعی: پلنگی که تند و تیز است، به هیچوجه به اطمینان از رفتار تو فکر نکرده است و غزالی که در مستی باشد، هرگز خواب چشمان تو را ندیده است.
روانی از سخنم برد خشک مغزی زاهد
که سیل کند رود در زمین آب ندیده
هوش مصنوعی: من با سخنانی پرشور و زنده، ابزار تحریک احساسات و افکار میشوم، اما زاهدی با تفکرات خشک و بیروح، حتی نمیتواند از حرکت و جریانی که آب در طبیعت دارد، بهرهبرداری کند. این نشان میدهد که انسان باید از عمق و قدرت احساسات بهرهبرداری کند تا به درک و حقیقت واقعی برسد، در حالی که فقط به ظواهر خشک و بیروح اکتفا نکند.
مجوی پختگی از منکران عشق ز خامی
که نارس است ثمرهای آفتاب ندیده
هوش مصنوعی: به دنبال کمال و رسیدن به تجربه از کسانی که به عشق باور ندارند، نباش. زیرا همانطور که میوههای نارس از درختان آفتابندیده نمیتوانند به خوبی رشد کنند، عشق نیز بدون تجربه و باور به آن نمیتواند به کمال برسد.
مرا دلی است درین بوستان چو غنچه پیکان
که از نسیم گشایش به هیچ باب ندیده
هوش مصنوعی: دل من در این باغ مانند غنچهای است که از نسیم بهار هیچ درگاهی را ندیده است. این دل، هنوز نتوانسته است شکوفا شود و زیباییهای زندگی را تجربه کند.
منم که پاکی چشم از نظاره نیست حجابم
وگرنه کیست که بی رویی از نقاب ندیده؟
هوش مصنوعی: من هرگز چشمم به تماشای زیباییها عادت نکرده است؛ اگر نه، چه کسی است که بدون دیدن چهره زیبا، از پرده پنهانی خبر نداشته باشد؟
کجا ز صورت احوال ماست با خبر آن کس
که عکس خویش در آیینه از حجاب ندیده
هوش مصنوعی: کجا میتواند شخصی از حال ما باخبر باشد که خود را در آینه نبیند و پردهها را کنار نزند؟
به تلخکامی دردی کشان چگونه نخندد؟
که آن لب نمکین تلخی از شراب ندیده
هوش مصنوعی: چگونه میتواند شخصی که از تلخیهای زندگی و دردی رنج میبرد، لبخند بزند؟ در حالی که او هرگز طعم خوشی و لذتی مانند شراب را نچشیده است.
ز بحر شعر نصیب سخنوران لب خشکی است
صدف تمتعی از گوهر خوشاب ندیده
هوش مصنوعی: سخنوران در دنیای شعر کم به ثمر میرسند، همچنان که صدفی که در کنار دریا قرار دارد، از زیبایی و گوهرهای ناب بهرهای نبرده است.
ز چهره رنگ رود از نگاه گرم تو صائب
مبین دلیر به گلهای آفتاب ندیده
هوش مصنوعی: رنگ رودخانه از نگاه پرحرارت تو تغییر یافته و این نشان میدهد که دلیر در میان گلهای آفتابی که هرگز دیده نشدهاند، استوار است.