غزل شمارهٔ ۶۵۰۲
من آن بخت از کجا دارم که پیچیم بر میان تو
بگردم چون خط شبرنگ بر گرد دهان تو
من و اندیشه بر گرد سرگشتن، معاذالله
که شادی مرگ می گردم چو بوسم آستان تو
خیال موشکافان سربرون ناورد از جایی
مگر خط آورد بیرون سر از راز دهان تو
متاع یوسفی کز دیدنش شد چشم ها روشن
به گرد بی نیازی می رود در کاروان تو
سری دارد به ره گم کردگان وادی حیرت
نمی آید عبث بیرون ز کنج لب زبان تو
زلال خضر از گرد کسادی خاک می لیسد
که سیر از آب حیوان کرد عالم را دهان تو
به زیر بال بلبل می شود گل از حیا پنهان
در آن گلشن که باشد چهره چون ارغوان تو
پریشان گرد زلفم، گوشه گیری نیست کار من
وگرنه هیچ کنجی نست چون کنج دهان تو
شکوه حسن عالمسوز ازین افزون نمی باشد
که در خواب بهاران است دایم پاسبان تو
مگر خود ساقی خود بوده ای ای شاخ گل امشب؟
که آتش می زند در خار مژگان ارغوان تو
ز آغوش لحد چون گل بغل واکرده می خیزد
به خاک هر که مایل می شود سرو روان تو
مرا همچون شکار جرگه دایم در میان دارد
بناگوش و خط و خال و رخ و زلف و دهان تو
نفس در سینه باد صبا مستانه می رقصد
همانا غنچه ای واکرده است از بوستان تو
نباشد جای حیرت گر نقاب از چهره نشناسم
که دارد یک فروغ آیینه و آیینه دان تو
مگر در خلوت آیینه تنها یافتی خود را؟
که از نقش حیا ساده است مهر بوسه دان تو
ترا بس در میان سروقدان این سرافرازی
که باشد همچو صائب بلبلی در بوستان تو
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من آن بخت از کجا دارم که پیچیم بر میان تو
بگردم چون خط شبرنگ بر گرد دهان تو
هوش مصنوعی: من چه بختی دارم که بتوانم مانند خط زردی که دور لبهای تو میپیچد، به دور تو بچرخم و از تو دور نشوم.
من و اندیشه بر گرد سرگشتن، معاذالله
که شادی مرگ می گردم چو بوسم آستان تو
هوش مصنوعی: من و فکر و خیال در دور خود میچرخیم، نکند که بخواهم از شادی مرگ بگذرم، وقتی که آستان تو را میبوسم.
خیال موشکافان سربرون ناورد از جایی
مگر خط آورد بیرون سر از راز دهان تو
هوش مصنوعی: اندیشه کنجکاوان نمیتواند از جایی جز از رازهای درونی تو آگاهی پیدا کند.
متاع یوسفی کز دیدنش شد چشم ها روشن
به گرد بی نیازی می رود در کاروان تو
هوش مصنوعی: کالا و ثروتی که از زیباییاش چشمها روشن میشود، در کنار بینیازی، به سمت کاروان تو میرود.
سری دارد به ره گم کردگان وادی حیرت
نمی آید عبث بیرون ز کنج لب زبان تو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سخنان و کلمات تو میتواند به کسانی که در سردرگمی و حیرت هستند، کمک کند. بنابراین، بر زبان آوردن آنها بیفایده نیست و ارزش دارد.
زلال خضر از گرد کسادی خاک می لیسد
که سیر از آب حیوان کرد عالم را دهان تو
هوش مصنوعی: آب خالص و زلال خضر، که نشانهای از زندگی و طراوت است، همچون مایعی پاک و روشنی که از کیمیاگری سرزمین خشک و بیبرکت میگذرد، به زندگی و رونق میدهد. این آب، تمام عالم را به شکلی تازه و شگفتانگیز تغذیه میکند؛ و در این بین، دهان تو به عنوان مظهر و نماد بیانگر زیبایی و جاذبه، به جان عالم طراوت و زندگی میبخشد.
به زیر بال بلبل می شود گل از حیا پنهان
در آن گلشن که باشد چهره چون ارغوان تو
هوش مصنوعی: در این گلستان که چهرهات شبیه گلهای ارغوانی است، گل به خاطر حیا و شرم خود از بلبل پنهان میشود.
پریشان گرد زلفم، گوشه گیری نیست کار من
وگرنه هیچ کنجی نست چون کنج دهان تو
هوش مصنوعی: موهای پریشان من نشانگر آرامش نیست، در غیر این صورت هیچ گوشهای مانند گوشه دهان تو پیدا نمیشود.
شکوه حسن عالمسوز ازین افزون نمی باشد
که در خواب بهاران است دایم پاسبان تو
هوش مصنوعی: زیبایی و جاذبهات به قدری زیاد است که نمیتوان آن را بیشتر از این توصیف کرد؛ زیرا در خواب گلهای بهاری همیشه و به طور دائم نگهبان تو هستند.
مگر خود ساقی خود بوده ای ای شاخ گل امشب؟
که آتش می زند در خار مژگان ارغوان تو
هوش مصنوعی: آیا تو خود نیز مانند ساقی، راز زیبایی و دلافروزی را در این شب میدانی؟ چرا که نگاه غمگین و اشکآلود تو، چون آتش در دمنوش گل ارغوان میتابد و بر دل میزند.
ز آغوش لحد چون گل بغل واکرده می خیزد
به خاک هر که مایل می شود سرو روان تو
هوش مصنوعی: از دل خاک برخاسته است و با آرامش به زندگی و عشق ادامه میدهد، هر کسی که خواهان تو باشد همچون درختی سرسبز و زنده میشود.
مرا همچون شکار جرگه دایم در میان دارد
بناگوش و خط و خال و رخ و زلف و دهان تو
هوش مصنوعی: من همیشه در دل و ذهن خود تصویر تو را دارم، با تمام جزئیات زیبایت، از گوش و صورت و چهره گرفته تا مو و لبانت.
نفس در سینه باد صبا مستانه می رقصد
همانا غنچه ای واکرده است از بوستان تو
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بهطور شاداب و زنده درون سینه در حال حرکت است و این نشاندهندهٔ شکفتن غنچهای در باغ توست.
نباشد جای حیرت گر نقاب از چهره نشناسم
که دارد یک فروغ آیینه و آیینه دان تو
هوش مصنوعی: تعجبی نیست اگر نتوانم چهرهای را شناسایی کنم، زیرا او نور خاصی دارد که مثل نور یک آینه است و خود آینه هم تو هستی.
مگر در خلوت آیینه تنها یافتی خود را؟
که از نقش حیا ساده است مهر بوسه دان تو
هوش مصنوعی: آیا در تنهایی و خلوت آینه فقط خودت را پیدا کردی؟ چون اثر حیا در آنچنان ساده است که میتوانی مهر بوسه را در آن ببینی.
ترا بس در میان سروقدان این سرافرازی
که باشد همچو صائب بلبلی در بوستان تو
هوش مصنوعی: در میان افرادی که قامت راست و بلند دارند، تو به قدری سرزنده و برجستهای که مانند بلبل در گلستان جلوهگر هستی.