گنجور

غزل شمارهٔ ۶۴۶۵

صد زبان در پرده دارد غنچهٔ خاموش تو
جوش غیرت می‌زند خون بهار از جوش تو
بشکند چون زلف، بازار بتان سنگدل
کاکل مشکین گذارد پای چون بر دوش تو
عطسه مغز نافه را خالی کند از بوی مشک
آستین چون برفشاند زلف عنبرپوش تو
آب خضر از شرم رفتار تو بر جا خشک ماند
سرو پا در گل که باشد تا شود همدوش تو؟
نوش و نیش عالَم صورت به هم آمیخته است
زهر خط در چاشنی دارد لب چون نوش تو
نشأهٔ بی‌هوشی حیرت بلند افتاده است
کی به هوش آید ز آشوبِ جزا مدهوش تو؟
خاطرت از شِکوهٔ ما کی پریشان می‌شود؟
زلف پر کرده است از حرف پریشان گوش تو
همچو مژگان هر دو عالَم را به هم انداخته است
از اشارت‌های پنهان، چشم بازیگوش تو
بوی پیراهن ز بی‌تابی گریبان می‌درد
تا چو گل چاک گریبان باز کرد آغوش تو
در میان گوش و گوهر نسبت دیرینه است
نیست جا گفتار صائب را چرا در گوش تو؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صد زبان در پرده دارد غنچهٔ خاموش تو
جوش غیرت می‌زند خون بهار از جوش تو
هوش مصنوعی: غنچهٔ خاموش تو درد و حسرتی را در دل پنهان کرده و با وجود سکوتش، غیرت و شوقی به زندگی و جوانی دارد که در آن جریان دارد. به نوعی، بهار و زندگی در وجودش جوش می‌زند و به دنبال بروز و شکوفایی است.
بشکند چون زلف، بازار بتان سنگدل
کاکل مشکین گذارد پای چون بر دوش تو
هوش مصنوعی: اگر زلف کسی بشکند، و زیبایی مدعیان بی‌رحم را نابود کند، خوشبختی و زیبایی همچنان بر دوش تو خواهد بود.
عطسه مغز نافه را خالی کند از بوی مشک
آستین چون برفشاند زلف عنبرپوش تو
هوش مصنوعی: عطسه‌ای همچون وزش بادی می‌تواند عطر نافه را از آستین دور کند، همانگونه که برف بر زلف‌های تو می‌پاشد.
آب خضر از شرم رفتار تو بر جا خشک ماند
سرو پا در گل که باشد تا شود همدوش تو؟
هوش مصنوعی: آب حیات برای زیبایی و جوانی تو خشک مانده است، و سرو هم که در گل است، نمی‌تواند با تو برابری کند.
نوش و نیش عالَم صورت به هم آمیخته است
زهر خط در چاشنی دارد لب چون نوش تو
هوش مصنوعی: در عالم، زندگی و مرگ به هم وابسته‌اند و در واقع، شیرینی و تلخی به شکل زیبایی در کنار هم وجود دارند. خطی که بر لبانت نقش بسته، حاوی زهر و شکر است، یعنی زیبایی‌ات هم می‌تواند لذت‌بخش باشد و هم دردناک.
نشأهٔ بی‌هوشی حیرت بلند افتاده است
کی به هوش آید ز آشوبِ جزا مدهوش تو؟
هوش مصنوعی: در حالتی از بی‌هوشی و حیرت عمیق به سر می‌بریم و نمی‌دانیم کی دوباره به خود خواهیم آمد و از این آشفتگی و عذاب رهایی خواهیم یافت.
خاطرت از شِکوهٔ ما کی پریشان می‌شود؟
زلف پر کرده است از حرف پریشان گوش تو
هوش مصنوعی: آیا از شکایت‌های ما دلگیر می‌شوی؟ وقتی که موهایت پر از حرف‌های نامفهوم و آشفته‌است که برای تو جاری می‌شود.
همچو مژگان هر دو عالَم را به هم انداخته است
از اشارت‌های پنهان، چشم بازیگوش تو
هوش مصنوعی: چشم کنجکاو و بازیگوش تو با ناز و ظرافتش به گونه‌ای است که هر دو دنیا را به هم مرتبط کرده و در دل آن، اشاره‌های رازآلودی را نهفته دارد.
بوی پیراهن ز بی‌تابی گریبان می‌درد
تا چو گل چاک گریبان باز کرد آغوش تو
هوش مصنوعی: بوی پیراهن به خاطر اشتیاق و بی‌تابی‌ام به قدری قوی است که مرا به نزدیکی‌ات می‌کشاند، مانند گلی که برای شکفتن و نشان دادن زیبایی‌اش، چاک گریبانش را باز می‌کند تا آغوش تو را در آغوش بگیرد.
در میان گوش و گوهر نسبت دیرینه است
نیست جا گفتار صائب را چرا در گوش تو؟
هوش مصنوعی: بین گوش و گوهر یک رابطه قدیمی و دیرینه وجود دارد، پس چرا سخن صائب در گوش تو جایی ندارد؟