گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳۲

احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را
شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین
به دام هاله کشید آفتاب تابان را
تن لطیف ترا عطر، خار پیرهن است
به بوی گل مگشا چاک آن گریبان را
مشو ز حال دل ای یار تازه خط غافل
که نیست جز دل ما شمعی این شبستان را
به حکمت از لب خود مهر خامشی بردار
به دست دیو مده خاتم سلیمان را
ز جان درین تن خاکی مجوی جوش نشاط
که در تنور، نفس سوخته است طوفان را
به ما حرارت دوزخ چه می تواند کرد؟
اگر ز ما نستانند چشم گریان را
ز حال راهروان غافلم، همین دانم
که هست توشه ز دل خضر این بیابان را
ز دود آه، لب تازه خط او صائب
سیاه خانه نشین کرد آب حیوان را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را
هوش مصنوعی: خط آن آفتاب درخشان همه جا را فراگرفته و گروهی از پری‌ها در میان سلیمان را نیز گرفته است.
شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین
به دام هاله کشید آفتاب تابان را
هوش مصنوعی: ماه مانند یک شکار در دام هاله‌ای افتاده است و نور آفتاب به خاطر آن خط تاریک جذاب، به دام هاله کشیده می‌شود.
تن لطیف ترا عطر، خار پیرهن است
به بوی گل مگشا چاک آن گریبان را
هوش مصنوعی: تن لطیف تو معطر است، اما خار در پیرهن تو نهفته است. بنابراین، بوی گل را به چاک گریبانت راه نده.
مشو ز حال دل ای یار تازه خط غافل
که نیست جز دل ما شمعی این شبستان را
هوش مصنوعی: ای یار، تو در حال دل ما غفلت نکن، زیرا تنها دل ماست که همچون شمعی در این شب تار می‌درخشد.
به حکمت از لب خود مهر خامشی بردار
به دست دیو مده خاتم سلیمان را
هوش مصنوعی: با آگاهی و عقل از کلام خود خاموشی را کنار بگذار و به شیطان اجازه نده که قدرت و نشانه سلیمان را به دست بگیرد.
ز جان درین تن خاکی مجوی جوش نشاط
که در تنور، نفس سوخته است طوفان را
هوش مصنوعی: این شعر می‌گوید که در این بدن خاکی، سرشار از زندگی و نشاط جستجو نکن، چرا که در حقیقت، آنچه دیده می‌شود، تنها آتش و سوختن است. در واقع، زندگی و شادی که به نظر می‌رسد، همچون شعله‌ای در تنور در حال تلاطم است و این دنیا پر از ناامیدی و طوفان است.
به ما حرارت دوزخ چه می تواند کرد؟
اگر ز ما نستانند چشم گریان را
هوش مصنوعی: آتش دوزخ چه تاثیری می‌تواند بر ما بگذارد، اگر اشک‌های ما را از ما نگیرد؟
ز حال راهروان غافلم، همین دانم
که هست توشه ز دل خضر این بیابان را
هوش مصنوعی: در مورد حال و احوال مسافران چیزی نمی‌دانم، تنها می‌دانم که دل خضر، راهنمای این بیابان، چه بار و توشه‌ای از خود دارد.
ز دود آه، لب تازه خط او صائب
سیاه خانه نشین کرد آب حیوان را
هوش مصنوعی: از دودی که به خاطر آه و اندوه برآمده، لب و زبان تازه او سیاه شده و زندگی را برای او تلخ کرده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۳۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/05/26 00:07
ایلیا محمدی

مولانا صائب بعد از آنکه از مملکت هند برگشته تا آخر حیات در نزد سلاطین صفویه معزز و محترم زیسته و از طرف شاه عباس ثانی به لقب ملک الشعرایی مفتخر شده است ولی در روز جلوس شاه سلیمان اشعاری که منظوم ساخته و مطلع آن این است :
احـاطه کرد خـط آن آفتـاب تـابـان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را
شاه سلیمان را بجهت حسن صورتی که در جوانی داشت به غیظ آورده و تا آخر عمر با مولانا تکلم نکرده است . مولانا سه چهار سال بعد از جلوس وی در شهر اصفهان درگذشت و هم در آنجا مدفون است و عبارت «صائب وفات یافت » (1081 هَ . ق .) تاریخ فوت اوست
از لغتنامه دهخدا