گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰۸

به خنده ای بنواز این دل خراب مرا
به شور حشر نمکسود کن کباب مرا
خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را!
که سد راه دمیدن شد آفتاب مرا
دلم ز شکوه خونین پرست، می ترسم
که زور می، شکند شیشه شراب مرا
ترا که دست و دلی هست قطره ای بفشان
که چون گهر به گره بسته اند آب مرا
درین ریاض، من آن گلبنم که از خواری
به نرخ آب نگیرد کسی گلاب مرا
مرا بسوز به هر آتشی که می خواهی
مکن حواله به دیوانیان حساب مرا
ز ابر رحمت حق نامه اش سفید شود
کسی که در گرو می کند کتاب مرا
به سخت رویی مینای خویش می نازد
ندیده چرخ زبردستی شراب مرا
مرا به لقمه این ناکسان مکن محتاج
ز پاره جگر خویش کن کباب مرا
بس است خجلت روی زمین سزای گناه
به زیر خاک حوالت مکن عقاب مرا
فغان که نیست جهان را سحاب تردستی
که شوید از ورق چهره، گرد خواب مرا
فلک عبث کمری بسته در نهفتن من
نهان چگونه کند هاله ماهتاب مرا؟
سیاه در دو جهان باد روی موی سفید!
که همچو صبح، گرانسنگ ساخت خواب مرا
ز آب گوهر خود گشته است زیر و زبر
مبین به دیده ظاهر دل خراب مرا
خیال زلف که پیچیده بر رگ جانم؟
که کوتهی نبود عمر پیچ و تاب مرا
حرام باد بر آن قوم، بی خودی صائب
که می خورند به تلخی شراب ناب مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به خنده ای بنواز این دل خراب مرا
به شور حشر نمکسود کن کباب مرا
هوش مصنوعی: با یک خنده به این دل خراب من لطافت ببخش و آن را از غم رهایی بخش تا بتواند دوباره شاداب و زنده شود.
خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را!
که سد راه دمیدن شد آفتاب مرا
هوش مصنوعی: خدا به آن ابر بی‌رحم که مانع تابش آفتاب من شد، پاداش بدهد!
دلم ز شکوه خونین پرست، می ترسم
که زور می، شکند شیشه شراب مرا
هوش مصنوعی: دلم از غم و ناله پر است، می‌ترسم که قدرت شراب، ظرف شرابم را بشکند.
ترا که دست و دلی هست قطره ای بفشان
که چون گهر به گره بسته اند آب مرا
هوش مصنوعی: تو که دارای دل و دست هستی، قطره‌ای از آب را بریز که مانند گوهرهایی که به هم گره خورده‌اند، آب من نیز بتواند جاری شود.
درین ریاض، من آن گلبنم که از خواری
به نرخ آب نگیرد کسی گلاب مرا
هوش مصنوعی: در این باغ، من همان گلی هستم که هیچ‌کس به خاطر بی‌ارزشی‌ام، از من گلاب نمی‌گیرد.
مرا بسوز به هر آتشی که می خواهی
مکن حواله به دیوانیان حساب مرا
هوش مصنوعی: مرا به هر نحوی که دوست داری عذاب بده، اما نگذار کسانی که حساب و کتاب دارند، به من رسیدگی کنند.
ز ابر رحمت حق نامه اش سفید شود
کسی که در گرو می کند کتاب مرا
هوش مصنوعی: کسی که برای من سختی می‌کشد و در ازای آن، به دنبال دانش و معرفت است، از رحمت خدا بهره‌مند می‌شود و زندگی‌اش پاک و سفید می‌گردد.
به سخت رویی مینای خویش می نازد
ندیده چرخ زبردستی شراب مرا
هوش مصنوعی: شراب من به خاطر زیبایی و ویژگی‌های خاصش به خود می‌بالد، در حالی که به سختی می‌تواند زیبایی واقعی خود را نشان دهد و حتی چرخ روزگار هم نتوانسته به خوبی هنر آن را درک کند.
مرا به لقمه این ناکسان مکن محتاج
ز پاره جگر خویش کن کباب مرا
هوش مصنوعی: مرا به این آدم‌های بی‌ارزش وابسته نکن، از تکه‌ای از وجود خودت برای من کباب درست کن.
بس است خجلت روی زمین سزای گناه
به زیر خاک حوالت مکن عقاب مرا
هوش مصنوعی: خجالت و شرمندگی که بر روی زمین به خاطر گناهانم احساس می‌کنم، کافی است. مرا به زیر خاک نفرست، زیرا می‌خواهم عذاب و مجازات خود را در این دنیا تحمل کنم.
فغان که نیست جهان را سحاب تردستی
که شوید از ورق چهره، گرد خواب مرا
هوش مصنوعی: آه که در این دنیا باران دلپذیری نیست که بخواهد چهره من را از خواب و غفلت بزداید.
فلک عبث کمری بسته در نهفتن من
نهان چگونه کند هاله ماهتاب مرا؟
هوش مصنوعی: سما اجازه‌ای ندارد که با نگه‌داری از من و محدود کردنم، نور و زیبایی‌ام را پنهان کند. چگونه می‌تواند ماهتاب که زیباست را در خود مستتر کند؟
سیاه در دو جهان باد روی موی سفید!
که همچو صبح، گرانسنگ ساخت خواب مرا
هوش مصنوعی: در دو جهان، تاریکی و غم بر روی موی سفید من سایه افکنده است! مانند صبحی که با زیبایی و ارزش، خواب مرا سنگین کرده است.
ز آب گوهر خود گشته است زیر و زبر
مبین به دیده ظاهر دل خراب مرا
هوش مصنوعی: به آب گوهر خود نگاه نکن، که ب نظر می‌رسد زیر و زبر شده است. دل خراب من را با چشم ظاهر ننگر.
خیال زلف که پیچیده بر رگ جانم؟
که کوتهی نبود عمر پیچ و تاب مرا
هوش مصنوعی: تصویر زلفی که به دور رگ جانم پیچیده است، نشان‌دهنده لذتی عمیق و دردهایی است که در زندگی تجربه می‌کنم. عمر من به اندازه‌ای نیست که بتوانم از این پیچ و تاب‌ها رهایی یابم.
حرام باد بر آن قوم، بی خودی صائب
که می خورند به تلخی شراب ناب مرا
هوش مصنوعی: نسبت به آن گروه، صائب به شدت دلخور و عصبانی است که چرا بدون دلیل و بی‌احتیاطی، شراب ناب او را با تلخی می‌نوشند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۰۸ به خوانش عندلیب