گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰۷۵

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن
از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
ایمنی خواهی، ز اوج اعتبار اندیشه کن
نیست بی زهر پشیمانی حضور این جهان
از رگ خواب فراغت همچو مار اندیشه کن
روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت از خمار اندیشه کن
بوی خون می آید از آزار دلهای دونیم
رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن
گوشه گیری دردسر بسیار دارد در کمین
در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن
زخم می باشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن
فتنه در دنبال دارد اختر دنباله دار
چون برآرد خط، ز خال روی یار اندیشه کن
می توان از نبض پی بردن به احوال درون
مرد دریا نیستی در جویبار اندیشه کن
پشه با شب زنده داری خون مردم می خورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن
چون فلک آغاز و انجامی ندارد آرزو
زین محیط بی سر و بن زینهار اندیشه کن
ای که می خندی چو گل در بوستان بی اختیار
از گلاب گریه بی اختیار اندیشه کن
این زمین و آسمان گردی و دودی بیش نیست
از دخان صائب بیندیش از غبار اندیشه کن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن
هوش مصنوعی: ای دل، به فکر روزگار و ناعدالتی‌های آن باش. به یاد داشته باش که در سختی‌ها و کمبودها نیز می‌توان به رشد و شکوفایی رسید.
از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن
زندگی با اتفاق کوچکی متلاطم می‌شود. به اتفاقات و حوادث روزگار هوشیار باش
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
ایمنی خواهی، ز اوج اعتبار اندیشه کن
هوش مصنوعی: اگر در جایی خطر وجود دارد، نمی‌توان با خیال آسوده و بی‌خیالی خوابید. اگر به دنبال امنیت هستی، باید به اوج مقام و اعتبار خود فکر کنی و احتیاط کنی.
نیست بی زهر پشیمانی حضور این جهان
از رگ خواب فراغت همچو مار اندیشه کن
هوش مصنوعی: این دنیا بدون دردی به نام پشیمانی وجود ندارد. در میانه آرامش و راحتی، مانند ماری که در فکر خود در حال حرکت است، به دقت تأمل کن.
روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت از خمار اندیشه کن
هوش مصنوعی: وقتی که ماه به پایان می‌رسد و در کم‌کم تمام می‌شود، به یاد بیاور که در لحظه پر شدن جامت از مستی، باید به اندیشه و تفکر بپردازی.
بوی خون می آید از آزار دلهای دونیم
رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن
هوش مصنوعی: بوی خون از آزار و رنج دل‌های ناتوان به مشام می‌رسد. به خودت رحم کن و به عواقب تفکرات و تصمیمات خود فکر کن.
گوشه گیری دردسر بسیار دارد در کمین
در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن
هوش مصنوعی: تنهایی و دوری از جمع مشکلات زیادی به همراه دارد، به خصوص در فضایی پر از هیجان و آشفتگی. بهتر است از کنار این افکار بگذری.
زخم می باشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن
هوش مصنوعی: زخم یک شمشیر همیشه عمیق و دردناک است، پس مراقب دشمنان صبور و با اندیشه باش.
فتنه در دنبال دارد اختر دنباله دار
چون برآرد خط، ز خال روی یار اندیشه کن
هوش مصنوعی: آشفتگی و اضطراب به دنبال ستاره دنباله‌دار ایجاد می‌شود. وقتی خطی از زیبایی بر چهره محبوب می‌افتد، به آن فکر کن.
می توان از نبض پی بردن به احوال درون
مرد دریا نیستی در جویبار اندیشه کن
هوش مصنوعی: می‌توانید با دقت به نبض کسی پی ببرید که درونش چه حالتی دارد؛ اما برای مردی که غرق در دریا است، این کار ممکن نیست. به همین شکل، در جویبار افکار خود تعمق کنید.
پشه با شب زنده داری خون مردم می خورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن
هوش مصنوعی: پشه در تاریکی شب و در حال بیداری، خون مردم را می‌مکد. پس به خود بیا، و نگران زاهدانی باش که در شب بیدارند و به مراقبت‌های معنوی مشغولند. آنها ممکن است که به خودی خود خطری ایجاد کنند.
چون فلک آغاز و انجامی ندارد آرزو
زین محیط بی سر و بن زینهار اندیشه کن
هوش مصنوعی: از آنجا که زمان و جهان بی‌انتها و بی‌نهایت هستند، به تو توصیه می‌شود که در مورد آرزوهایت در این دنیای بی‌سر و ته خوب فکر کنی و اندیشه‌ات را مدنظر قرار دهی.
ای که می خندی چو گل در بوستان بی اختیار
از گلاب گریه بی اختیار اندیشه کن
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند گل در باغ می‌خندی، بی‌اختیار مثل گلاب اشک می‌ریزی، به این موضوع فکر کن.
این زمین و آسمان گردی و دودی بیش نیست
از دخان صائب بیندیش از غبار اندیشه کن
هوش مصنوعی: این دنیا و فضا فقط شبیه گرد و غبار و دود هستند. از افکار و اندیشه‌های خود خوب فکر کن و توجه کن.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1392/09/21 10:12
amir

بسیار زیبا بود ممنون

1395/08/25 21:10
جمال

این شعر رو به صورت کامل وقتی میخواستم از یکی از مناصب سازمانیم استعفا بدم در پایان درخواستم نوشتم.
یادش بخیر...

1396/04/26 00:06
نازنین

سلام معنی زینهار کلمه ی پرهیز یا تاکید

1397/09/06 09:12
سیدمرتضی طاووسی

دست در سوراخ میداری ز مار اندیشه کن
پای بر گل مینهی از زخ خار اندیشه کن
راز خود با یار خود هر چند بتوانی مگوی
یار را یاری بود از یار یار اندیشه کن

1397/09/18 23:12
محسن

با درود.
کسی از اساتید یا دوستان می دونه دقیقا معنی این بیتش را بگه؟
نیست بی زهر پشیمانی حضور این جهان
از رگ خواب فراغت همچو مار اندیشه کن

1403/10/22 10:12
سعید راضی لاری

سلام در مصرع دوم به نظر میاد  میخواد بگه که مانند مار نباش که بعد از غذا خوردن  و سیر شدن میخوابه  و ممکنه از چند روز تا چند ماه خواب باشه و فارغ از جنب و جوشه  

 

مارها اغلب به علت متابولیسم کند بعد از سیر شدن میخوابند . و پلک ندارند و به عبارتی با چشم باز میخوابند از طرفی کر هم هستند . خونسرد هم هستند و همه جوره در حال فراغت به سر میبرند

1397/09/19 03:12
nabavar

محسن جان
نیست بی زهر پشیمانی حضور این جهان
از رگ خواب فراغت همچو مار اندیشه کن
زندگی این جهانی پشیمانی ها دارد که چون زهر کامت را تلخ می کند
غافل مباش و بیدار باش که چون مار است این خواب غفلت و بی خبری

1398/02/27 14:04
محسن

درود بر محسن.2
من فکر می کنم در مصراع دوم معنی دیگه ای نهفته باشه.
مصراع اول دارای معنی روشنیه:
اومدن توی این دنیا پشیمانی داره( بخاطر تمام غفلت ورزیهای انسان)
رگ خواب هم اون رگیه که ب عقیده پیشینیان با فشردن آن انسان به خواب می رود ک این کار را دنیا ب خوبی انجام داده.یعنی دنیا و رنگارنگی آن باعث غفلت میشه.
ولی حرف من اینه چرا صائب میگه همچو مار باید ب فکر باشیم؟؟؟

1398/02/28 01:04
محسن،۲

محسن جان
به توضیح من توجه نکردی
از رگ خواب فراغت همچو مار ، اندیشه کن
می گوید : بترس ، از آن فراغتی که همچو مار است

1398/06/04 22:09
شباهنگ

رازِخود با یارِخود چندان که بتوانی مگو
یار را یاری بود،از یارِ یار اندیشه کن

1398/09/09 19:12
احمد

دست در سوراخ میداری ز مار اندیشه کن
پای بر گل مینهی از زخ خار اندیشه کن
راز خود با یار خود هر چند بتوانی مگوی

1398/09/09 19:12
احمد

لطفا این ابیات زیبا رو هم اضافه کنید. ممنون.
دست در سوراخ میداری ز مار اندیشه کن
پای بر گل مینهی از زخ خار اندیشه کن
راز خود با یار خود هر چند بتوانی مگوی
یار را یاری بود از یار یار اندیشه کن

1399/02/12 09:05
مهدی

با سلام
یک مصرع در گوش من هست که میگوید « مرد طوفان نیستی از دریا اندیشه کن » یا مرد دریا نیستی از طوفان اندیشه کن !
هر چقدر جستجو کردم شعری با این محتوا ندیدم
آیا شما از این موضوع مطلع هستید ؟

1399/02/12 13:05
ماهان

کسی میدوه "دلهای دونیم" یعنی چه؟

1399/02/12 21:05
nabavar

گرامی ماهان
بوی خون می‌آید از آزار دلهای دو نیم
رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن
منظور از دلهای دو نیم ، دلهای شکسته است که به ذولفقار علی تشبیه شده

1401/02/04 20:05
سید رضا نوعی ( حکیم )

به این شعر که سرآینده آن لااَدری است توجه بفرمائید :

 

دست در سوراخها داری زمار اندیشه کن
پای بر گل می نهی از زخمِ خار اندیشه کن

گر شناور نیستی،در موج دریا پا مَنِه
در میان چون غرق گشتی از کنار اندیشه کن 

پشّه از شب زنده داری خون مردم می خورد
زینهار از عابد شب زنده دار اندیشه کن

راز خود با یار خود هر چند بتوانی مگو
یار را یاری بود از یارِ یار اندیشه کن 

 

نکته 

 

آخرین بیت از شعر فوق در غزل صائب تبریزی نیز آمده :

پشه با شب زنده‌داری خون مردم می‌خورد
زینهار از زاهد شب زنده‌دار اندیشه کن

 

ادیبی از متاخّرین شعرای عرب ایرانی تبار در تعریب این بیت چنین گفته :

 

لایَخدَعنْکَ عابدٌ فی لیلِهِ
یَبکی و کُنْ مِن شَرِّهِ مُتَحَذِّراً

لَمْ یَسهَرِاللّیلَ البَعوضُ و لَم یَصِح
فی جُنحِهِ إلّا لِشُربِ دمِ الوَرَی

 

1401/04/24 19:06
خ م

سِیاهی‌های معصیت برد بس خواب، آدم را

که دانی شام تارم هم برد بس خواب، عالم را

 

حیاتی در دلش شد آنکه حی شد در حیاطی تار

به حق ره می‌بری گر حی کنی طی، شام تارم را

 

نشد شب‌زنده‌داری، آنکه شب بیدار و وردی گفت

حیاطی تار گر باشد گذارم من نمازم را

کنی عادت به هر چیزی که بینی مستمر او را

کی شد عادت بکردن یا نکردن سنجه آدم را؟

 

((دل روشن اسیر رنگ و بو هرگز نمی‌گردد

در آتش می‌گذارد لاله و گل نعل شبنم را))

 

مهدی فصیحی رامندی