غزل شمارهٔ ۵۷۸۷
هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم
آسوده است از دل بی مدعا لبم
هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست
نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم
آه مرا به رشته گوهر غلط کنند
از دل ز بس که آبله چیده است تا لبم
منت خدای را که یکی بود حرف من
هر چند شد به عالم صورت دو تا لبم
تبخاله ها به ناله درآیند چون جرس
از درد چون شود به فغان آشنا لبم
چون گل مگر ز زخم سراپا دهن شوم
کی می کند به حرف شکایت وفا لبم؟
چون اهل دل گشاد من از حرف حق بود
آن غنچه نیستم که گشاید هوا لبم
دایم ز گریه گرچه مرا چشم و دل پرست
از ناله همچو کاسه خالی لبا لبم
از بس ز لب گشودن بیجا گزیده شد
لرزد به خود ز گفتن حرف بجا لبم
این چاشنی که قسمت من شد زخامشی
مشکل که بعد ازین شود از هم جدا لبم
رنگ شکسته کم ز زبان شکسته نیست
از ضعف، حال من نکند گر ادا لبم
گر خون شود ز تنگدلیها، نمی برد
چون غنچه التجا به نسیم صبا لبم
جان می دهد ترانه من اهل عشق را
صائب به لعل یار رسیده است تا لبم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم
آسوده است از دل بی مدعا لبم
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم به کسی که به دنبال هدف خاصی است اعتماد کنم، به همین دلیل دلم از کسانی که هیچگونه انتظاری ندارند، آرام است.
هر چند چو صدف ز گهر سینه ام پرست
نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم
هوش مصنوعی: با این که سینهام مانند صدف پر از جواهرات است، اما نمیتوانم به راحتی و با تیغ لبهایم را از هم جدا کنم.
آه مرا به رشته گوهر غلط کنند
از دل ز بس که آبله چیده است تا لبم
هوش مصنوعی: آه من را مانند رشتهای از جواهرات میسازند و به هم متصل میکنند، زیرا به قدری درد و رنج کشیدهام که لبانم از غم و اندوه پر شدهاند.
منت خدای را که یکی بود حرف من
هر چند شد به عالم صورت دو تا لبم
هوش مصنوعی: سپاسگزاری از خداوند را بجا میآورم که تنها یک سخن دارم، هرچند که در ظاهر و در دنیا شاید از دو لب بیان شود.
تبخاله ها به ناله درآیند چون جرس
از درد چون شود به فغان آشنا لبم
هوش مصنوعی: اگر تب و بیماری بر من غلبه کند، نالههایم مانند صدای زنگی که از درد به صدا درمیآید، به گوش همه خواهد رسید و من به فریاد خواهم آمد.
چون گل مگر ز زخم سراپا دهن شوم
کی می کند به حرف شکایت وفا لبم؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم مانند گل از درد و زخمهای دل به سخن بیایم؟ وقتی که وفا بر لبانم خاموش است و نمیتوانم از شکایتم بگویم؟
چون اهل دل گشاد من از حرف حق بود
آن غنچه نیستم که گشاید هوا لبم
هوش مصنوعی: چون کسانی که با دل و جان به حقیقتها توجه دارند، من هم از گفتن حقیقت ترسی ندارم. من مانند آن غنچهای نیستم که فقط با وزش باد باز شود و به راحتی خود را نشان دهد.
دایم ز گریه گرچه مرا چشم و دل پرست
از ناله همچو کاسه خالی لبا لبم
هوش مصنوعی: هرچند که چشمانم از گریه پر است و قلبم نیز دلتنگی دارد، اما مثل کاسهای خالی، لبهایم فقط صدای ناله میکنند.
از بس ز لب گشودن بیجا گزیده شد
لرزد به خود ز گفتن حرف بجا لبم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به طور نادرست و بیدلیل زیاد صحبت کردم، حالا وقتی که صحبت میکنم، لبانم در ترس و اضطراب لرزیده میشود.
این چاشنی که قسمت من شد زخامشی
مشکل که بعد ازین شود از هم جدا لبم
هوش مصنوعی: این بخشی که به من تعلق گرفت، از سکوت و آرامش به وجود آمده و به نظر میرسد که بعد از این باعث جدایی و دوری من خواهد شد.
رنگ شکسته کم ز زبان شکسته نیست
از ضعف، حال من نکند گر ادا لبم
هوش مصنوعی: شکستگی رنگ از نقص زبان کمتر نیست. از ضعف خودم نکند که لبهایم بیحرکت بمانند.
گر خون شود ز تنگدلیها، نمی برد
چون غنچه التجا به نسیم صبا لبم
هوش مصنوعی: اگر از دل تنگ و ناراحت خونم هم بریزد، همچون غنچهای که به نسیم صبحانه خواهش نمیکند، زبانم چیزی نمیگوید.
جان می دهد ترانه من اهل عشق را
صائب به لعل یار رسیده است تا لبم
هوش مصنوعی: عشق من به اندازهای عمیق و زنده است که جانم را فدای آن میکنم. اکنون به خوشحالی به محبوبم رسیدهام و این شادی به گونهای است که لبهایم را شیرین میکند.