غزل شمارهٔ ۵۷۸۵
رنگین شده است بس که ز خونین ترانهام
مرغان غلط کنند به گل آشیانهام
هر پاره از دلم در توحید میزند
یک نقش بیش نیست در آیینهخانهام
دل خوردن است قسمتم از گرد خوان چرخ
از مرکز خودست چو پرگار دانهام
چون موجه سراب درین دشت آتشین
از پیچ و تاب خویش بود تازیانهام
چشمم چو شمع نیست به جام و سبوی کس
از گریهٔ خود است شراب شبانهام
سودای زلف سلسلهجنبان گفتگوست
کوته نمیشود به شنیدن فسانهام
آن بلبل غریب نوایم که در چمن
ننشست جوش سینه گل از ترانهام
مستغنیام ز خلق که اکسیر عشق ساخت
چون آفتاب چهره زرین خزانهام
چون غنچه داشتم دل جمعی درین چمن
بر باد داد یک نفس بیغمانهام
صائب ز جای خود نبرد حرف حق مرا
از تیر راست، روی نتابد نشانهام
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رنگین شده است بس که ز خونین ترانهام
مرغان غلط کنند به گل آشیانهام
هوش مصنوعی: به خاطر اشعار غمآلود و خونینی که سرودهام، دنیای周افه و رنگین شده است، به طوری که پرندگان در آشیانهام نغمههای غمانگیز را میخوانند و به اشتباه در گلها به پرواز در میآیند.
هر پاره از دلم در توحید میزند
یک نقش بیش نیست در آیینهخانهام
هوش مصنوعی: هر قسمت از دل من در یگانگی، تنها یک تصویر است که در آینهخانهام میتابد.
دل خوردن است قسمتم از گرد خوان چرخ
از مرکز خودست چو پرگار دانهام
هوش مصنوعی: تقدیر من این است که به دلخوری و ناراحتی بگذرانم، زیرا زندگیام به دور از مرکزیت و محور خودم میچرخد، و من مانند دانهای هستم که در پرگار، جابجا میشود.
چون موجه سراب درین دشت آتشین
از پیچ و تاب خویش بود تازیانهام
هوش مصنوعی: در دشت گرم و سوزان، مانند سراب، پیچی و تاب وجود دارد که همچون تازیانهای به من ضربه میزند و آزارم میدهد.
چشمم چو شمع نیست به جام و سبوی کس
از گریهٔ خود است شراب شبانهام
هوش مصنوعی: چشمم مثل شمع خاموش است و هیچ کس همراه من نیست. از غم و اشکی که ریختهام، شبنمهای شبانه برایم بهدست آمده است.
سودای زلف سلسلهجنبان گفتگوست
کوته نمیشود به شنیدن فسانهام
هوش مصنوعی: علاقه و شوق من به محبوبی که زلفی پیچیده و زیبا دارد، داستانی طولانی و پررمز و راز است که هرگز با گفتن و شنیدن به پایان نمیرسد.
آن بلبل غریب نوایم که در چمن
ننشست جوش سینه گل از ترانهام
هوش مصنوعی: بلبل غریب من که در باغ ننشسته است، صدای آتشین سینهام از سر آواز و آهنگ من است.
مستغنیام ز خلق که اکسیر عشق ساخت
چون آفتاب چهره زرین خزانهام
هوش مصنوعی: من به دیگران نیازی ندارم، زیرا عشق مانند اکسیر ارزشمندی در زندگیام وجود دارد که مانند آفتاب، چهرهام را زیباتر کرده و درونم را پر از ثروت و ارزش کرده است.
چون غنچه داشتم دل جمعی درین چمن
بر باد داد یک نفس بیغمانهام
هوش مصنوعی: زمانی که دلشاد و خوشحال بودم، مانند یک غنچه در این باغ، ناگهان همه چیز به باد رفت و حالا بیغم و بیخیال هستم.
صائب ز جای خود نبرد حرف حق مرا
از تیر راست، روی نتابد نشانهام
هوش مصنوعی: حرف حق من را از جای خود تکان نمیدهد و حقیقتی که برای من روشن است، هرگز نمیتواند از سمت درست منحرف شود.