گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۶۳

پیام دوست ز باد بهار می‌شنوم
ز چاک سینه گل بوی یار می‌شنوم
جنون من چه عجب گر یکی هزار شود؟
که وصف گل ز زبان هزار می‌شنوم
هزار نکته سربسته بی‌میانجی حرف
ز غنچه دهن تنگ یار می‌شنوم
از آن ز سیر چمن می‌برم ز خود پیوند
که ذکر اره ز هر شاخسار می‌شنوم
چه آتش است که در مغز خاک افتاده است؟
که العطش ز لب جویبار می‌شنوم
مرا چو تیشه فرهاد می‌خراشد دل
صدای کبک اگر از کوهسار می‌شنوم
شکایتی است که مردم ز یکدگر دارند
حکایتی که درین روزگار می‌شنوم
گذشت از دل گرم که خط مشکینت؟
که بوی سوختگی زان غبار می‌شنوم
مباد نقش کسی بدنشین شود یارب
میان به حرم و طعن کنار می‌شنوم
به گوش، پنبه سیماب می‌نهم صائب
زهر که حرف دل بی‌قرار می‌شنوم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیام دوست ز باد بهار می‌شنوم
ز چاک سینه گل بوی یار می‌شنوم
هوش مصنوعی: من از نسیم بهاری خبرهایدوست را می‌شنوم و بوی یار را از شکاف سینه گل حس می‌کنم.
جنون من چه عجب گر یکی هزار شود؟
که وصف گل ز زبان هزار می‌شنوم
هوش مصنوعی: دیوانگی من چه عجیب است اگر یکی شود با هزاران؟ چرا که من وصف گل را از زبان هزاران نفر می‌شنوم.
هزار نکته سربسته بی‌میانجی حرف
ز غنچه دهن تنگ یار می‌شنوم
هوش مصنوعی: من بسیاری از نکات پنهانی را از طریق صحبت‌های غیرمستقیم و اشاره‌ها درباره غنچه‌ای که نشان‌دهنده محبوب من با دندان‌های بسته‌اش است، می‌فهمم.
از آن ز سیر چمن می‌برم ز خود پیوند
که ذکر اره ز هر شاخسار می‌شنوم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و تنوع گل‌ها و چمن‌ها، به دنبال کسب تجربه و علم هستم، چون هر جا که می‌روم، صداهایی از تجربه‌های مختلف را می‌شنوم.
چه آتش است که در مغز خاک افتاده است؟
که العطش ز لب جویبار می‌شنوم
هوش مصنوعی: چه آتش عجیبی است که در دل زمین وجود دارد؟ من صدای تشنگی را از کنار جویبار می‌شنوم.
مرا چو تیشه فرهاد می‌خراشد دل
صدای کبک اگر از کوهسار می‌شنوم
هوش مصنوعی: دل من مانند تیشه‌ای است که فرهاد به سنگ می‌زند و هر زمان صدای کبک را از کوه می‌شنوم، این حس درد و احساس را بیشتر در من زنده می‌کند.
شکایتی است که مردم ز یکدگر دارند
حکایتی که درین روزگار می‌شنوم
هوش مصنوعی: مردم از یکدیگر گلایه‌هایی دارند که داستانی را که این روزها می‌شنوم، بازگو می‌کند.
گذشت از دل گرم که خط مشکینت؟
که بوی سوختگی زان غبار می‌شنوم
هوش مصنوعی: دل پر از احساسات گرم و شیرینم را فراموش کردم، اما چرا خط زیبایت را نادیده بگیرم؟ از این غبار بوی سوختگی به مشامم می‌رسد.
مباد نقش کسی بدنشین شود یارب
میان به حرم و طعن کنار می‌شنوم
هوش مصنوعی: ای کاش هیچ‌کس به خاطر حضور دیگری در دل و ذهنش نقش نبندد، خداوندا! زیرا من در این میان به حرم می‌روم و در کنار آن با طعنه‌ها و کنایه‌ها روبرو می‌شوم.
به گوش، پنبه سیماب می‌نهم صائب
زهر که حرف دل بی‌قرار می‌شنوم
هوش مصنوعی: به گوشم پنبه می‌زنم تا صدای زهرآگین حرف دل بی‌قرار را نشنوم.