غزل شمارهٔ ۵۷۵۵
به سرمگی سوی آن خاک پا نمی بینم
به چشم کم طرف توتیا نمی بینم
چه لازم است که خود را سبک کنم چون کاه
چو رنگ جاذبه در کهربا نمی بینم
نسیم صبحم و کارم دریدن جیب است
به تنگ گیری بند قبا نمی بینم
چه لازم است بر آیینه مشق بوسه کنم
چو نقش خویش در آن نقش پا نمی بینم
به بر گرفته مرا تنگ، ذوق دلتنگی
چو غنچه راه نسیم صبا نمی بینم
که بسته است حنا دست با دستان را
که غیر خاک به مشت گدا نمی بینم
اگر به دوزخ ازین خاکدان مرا خوانند
چو سیل می روم و بر قفا نمی بینم
چه چشمداشت ز بیگانگان گوشه نشین
که گوش را به سخن آشنا نمی بینم
چراغ طور اگر خضر راه من گردد
ز بخت تیره همان پیش پا نمی بینم
هزار غنچه تصویر باز شد صائب
منم که روی دلی از صبا نمی بینم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به سرمگی سوی آن خاک پا نمی بینم
به چشم کم طرف توتیا نمی بینم
هوش مصنوعی: من به خاطر نگرانی و ناراحتیام به آن سرزمین نمیروم و با نگاه کمعمقام، تو را نمیتوانم ببینم.
چه لازم است که خود را سبک کنم چون کاه
چو رنگ جاذبه در کهربا نمی بینم
هوش مصنوعی: چرا باید خودم را بیارزش و سبک احساس کنم در حالی که مثل کاه نمیتوانم اثر جاذبه را در کهربا ببینم؟
نسیم صبحم و کارم دریدن جیب است
به تنگ گیری بند قبا نمی بینم
هوش مصنوعی: من نسیم صبح هستم و مشغول کارم، اما پریشان و بیقرارم. در این حال که در تنگنای زندگی به سر میبرم، نمیتوانم راهم را درست ببینم و همه چیز برایم مبهم است.
چه لازم است بر آیینه مشق بوسه کنم
چو نقش خویش در آن نقش پا نمی بینم
هوش مصنوعی: نیازی به بوسیدن آیینه ندارم، چرا که در آن نمیتوانم تصویری از خودم ببینم.
به بر گرفته مرا تنگ، ذوق دلتنگی
چو غنچه راه نسیم صبا نمی بینم
هوش مصنوعی: دلتنگی من مانند غنچهای است که در آغوش فشردهای قرار دارد و نمیتواند اجازهای برای ورود نسیم صبا را ببیند.
که بسته است حنا دست با دستان را
که غیر خاک به مشت گدا نمی بینم
هوش مصنوعی: دست کسی که بر دستان دیگران حنا بسته، به نظر میرسد که به جز خاک، چیز دیگری در مشت گدا وجود ندارد. این یعنی آنچه که به نظر میرسد، تنها در دنیای مادی و زودگذر است و ارزش واقعی در آن جستجو نمیشود.
اگر به دوزخ ازین خاکدان مرا خوانند
چو سیل می روم و بر قفا نمی بینم
هوش مصنوعی: اگر مرا به دوزخ ببرند، مانند سیل با سرعت حرکت میکنم و هیچچیز را پشت سر نمیبینم.
چه چشمداشت ز بیگانگان گوشه نشین
که گوش را به سخن آشنا نمی بینم
هوش مصنوعی: انتظار چه چیزی از کسانی دارم که در گوشهای نشستهاند و حرفهایی که به آنها عادت کردهام را نمیشنوم؟
چراغ طور اگر خضر راه من گردد
ز بخت تیره همان پیش پا نمی بینم
هوش مصنوعی: اگر چراغی مانند چراغ آتش موسی به من کمک کند، اما با شانس بدی که دارم، باز هم نمیتوانم آنچه پیش روی خودم است را ببینم.
هزار غنچه تصویر باز شد صائب
منم که روی دلی از صبا نمی بینم
هوش مصنوعی: هزاران گل پژمرده در ذهنم ظهور کردند، اما من هیچ نشانی از دل خوشی در اینجا نمیبینم.