غزل شمارهٔ ۵۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۷ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
بیت۱: کم نسازد جامِ می زنگِ دلِ افگار را/داس صیقل ندرود این سبزهٔ زنگار را. معنی: افکار و غصه ها مانند زنگی که بر فلزات می نشیند و آنها را مکدر می کند، دل و جان انسان را مکدر و غمگین می کند. افراد گاهی اینکه از اندوه فرار کنند به فراموشی بیخودی که شراب بدنبال می آورد پناه می برند. دلتنگی ما بقدری است که حتی مستی و بیخودی و فراموشی هم باعث نمیشود که غصه هایمان را فراموش کنیم، چنانکه اگر این اندوه ها و مشغولات دل ما سبزه باشد، بقدری محکم است و در دل ما ریشه دوانده که حتی داس تیز هم نمی تواند آنها را از دل ما ببُرد و ببرد.
بیت۲: در میان دارد دلِ تنگِ مرا سرگشتگی/بر سرِ این نقطه جولان است این پرگار را. معنی: همانگونه که پرگار به دور سوزن خود می چرخد تمام فشار را سوزن و مرکز پرگار تحمل می کند، سرگشتگی نیز دل مرا احاطه کرده و تحت فشار دارد.
بیت۳: دردسر خواهی کشیدن از هجومِ بلبلان/جلوهگاهِ گل مکن آن گوشهٔ دستار را. معنی: اگر نقاب از چهره ات برداری و گل رویت را نمایان کنی آنگاه باید فوج تماشاچیان زیبایی ات که چون بلبل به دور گل رویت ازدحام خواهند کرد را تحمل کنی که این جماعت بقول سعدی مگسانند دور شیرینی.
بیت۴: در دیارِ ما که کفر و دین ز یک سررشتهاند/سبحه در آغوش گیرد رشتهٔ زنّار را. معنی: در توضیح مصرع اول ابتدا باید گفت مراحل عرفان هفت است: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا. و در مرحله آخر که فناست چیزی از سالک باقی نیست و هرچه هست اوست. کفر و دین هر دو زاییده وجود و هستی اند و بقول شیخ محمود شبستری چو کفر و دین بود قائم به هستی/شود توحید عین بتپرستی. پس هرجا منیّت باشد توحیدی نیست و منیّت و هستی همان کفر و بت پرستی است. در مصرع اول بنظر می رسد منظور این است که کفر و دین از یک سررشته که همان منیّت و هست بودن است نشات گرفته اند. و یا گفته اند: رسد به مرتبه ای خواجه پایه توحید/که عین شرک بود لا اله الا الله، پس در مسلک شاعر وجه اشتراک کفر و دین این است که هر دو نشان از وجود پرستنده ای دارند که یکی بت می پرستد و دیگری حق و از این جهت که در هر دو پرستنده هنوز خود را در میان می بیند و فانی نگشته است، کفر و دین با هم تفاوتی ندارند و از یک سرچشمه(منیّت) می جوشند. در چنین دیاری تسبیح و زنار که نمادی از کفر و دین هستند با یکدیگر دست در آغوش وحدت(در نشان از منیت داشتن واحدند) دارند و برابرند.
بیت۵: از نظربازی به مژگانِ سخنپردازِ او/آنچنان گشتم که میفهمم زبانِ مار را. معنی: معنی نظربازی یکی به روی خوبان نگریستن است و دیگری ارتباط چشمی عاشق و معشوق. با نگاه های عاشقانه و معنی دار به چشمان معشوق که دارای مژگانی باریک مثل زبان مار است و از طرفی نوک تیز و سیاه چون قلم که برای نوشتن و سخن پردازی مناسب است، مهارت درک ایماها و اشارات را بدست آورده ام بگونه ای که سخنانی ظریف و معانی باریک را نیز درک می کنم.
بیت۶: کار خامان میتوان از پختهگویی ساختن/گرمیِ آتش کند کوته، زبانِ خار را. معنی: همانگونه که گرمای آتش در خار موثر می افتد و آن را می سوزاند و از زخم زدن نوک تیز خار جلوگیری می کند، زبان درازی و یاوه گویی انسانهای سبک مغز که زبانشان چون خاری دیگران را می آزارد را می توان با جوابهایی سنجیده کوتاه کرد.
بیت۷: به که طفل اشکِ خود را رخصتِ بازی دهم/چند دارم در گره این اخترِ سیّار را. معنی: تا کی باید اشک خود را که مانند کودکی بازیگوش مدام از تسلط من خارج و جاری می شود را در چشمان خود نگه دارم و گریه نکنم؟ اشکی که مانند ستاره ای درخشان مدام در حال جاری شدن است.
بیت۸: بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرزِ تو/به که بفرستی به ایران نسخهٔ اشعار را. معنی: صائب وقتی که در این سرزمین غربت سبک شعر تو طرفدار ندارد و از پختگی باعث حسادت دیگر شاعران می شود، بهتر است اشعار خود را به ایران بفرستی زیرا ایران مهد شعر است و مردمانش به خواندن اشعار فاخر عادت دارند.