گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۸۰

ما لب خشک قناعت لب نان می دانیم
دست شستن ز طمع آب روان می دانیم
دل نبندیم به اسباب سبکسیر جهان
بادپیمایی اوراق خزان می دانیم
در تماشاگه این معرکه طفل قریب
هر که پوشد نظر، از دیده و ران می دانیم
چیده ایم از دو جهان دامن الفت چون سرو
هر که از ما گذرد آب روان می دانیم
بهر برداشتن از خاک مذلت ما را
هر که قد راست کند تیر و سنان می دانیم
فکر در عالم حیرانی ما محرم نیست
خامشی را ز پریشان سخنان می دانیم
چه فتاده است برآییم چو یوسف از چاه
ما که خود را به زر قلب گران می دانیم
حسن از پرده محال است که آید بیرون
روی چون آینه را به آینه دان می دانیم
هر که سنگ ره ما گرمروان می گردد
در بیابان طلب، سنگ فسان می دانیم
سنگ اگر بر سر دیوانه ما می بارد
صائب از بیخبری رطل گران می دانیم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما لب خشک قناعت لب نان می دانیم
دست شستن ز طمع آب روان می دانیم
هوش مصنوعی: ما لذت ساده و نیازهای کوچک را مثل نان ضروری می‌دانیم و می‌فهمیم که باید از اشتیاق و طمع دست بکشیم تا بتوانیم از زندگی بهتری بهره‌مند شویم.
دل نبندیم به اسباب سبکسیر جهان
بادپیمایی اوراق خزان می دانیم
هوش مصنوعی: به دل خود وابسته به چیزهای زودگذر و بی‌ارزش این جهان نباشیم، زیرا مانند پرنده‌ای در آسمان، زندگی‌ ما نیز ممکن است با سرعت تمام به سوی راهی برود که به پاییز و زوال می‌انجامد.
در تماشاگه این معرکه طفل قریب
هر که پوشد نظر، از دیده و ران می دانیم
هوش مصنوعی: در این صحنه‌ی شگفت‌انگیز، هر کس که به آن نگاه کند، از دیده و کیفیت کار می‌توانیم او را بشناسیم.
چیده ایم از دو جهان دامن الفت چون سرو
هر که از ما گذرد آب روان می دانیم
هوش مصنوعی: ما از زیبایی‌ها و محبت‌های دو جهان دامن می‌افکنیم. مانند سرو بلند و استوار، هر کسی که از ما می‌گذرد، او را مانند آبی روان می‌دانیم که همیشه در حال جریان است.
بهر برداشتن از خاک مذلت ما را
هر که قد راست کند تیر و سنان می دانیم
هوش مصنوعی: هر کس بخواهد از وضعیت ذلت ما بهره‌برداری کند و قد راست کند، می‌دانیم که او در نظر ما همچون تیر و نیزه‌ای خواهد بود.
فکر در عالم حیرانی ما محرم نیست
خامشی را ز پریشان سخنان می دانیم
هوش مصنوعی: در دنیای پر از شک و تردید ما، هیچ چیزی قابل اعتماد نیست. ما از سکوت آگاهیم و می‌دانیم که در میان صحبت‌های نامفهوم، چیزهای زیادی وجود دارد.
چه فتاده است برآییم چو یوسف از چاه
ما که خود را به زر قلب گران می دانیم
هوش مصنوعی: چه بلایی بر سر ما آمده است که مانند یوسف از چاه بیرون می‌آییم، در حالی که خود را با ارزش و گران‌بها می‌دانیم.
حسن از پرده محال است که آید بیرون
روی چون آینه را به آینه دان می دانیم
هوش مصنوعی: زیبایی و نیکویی هرگز از پس پرده ناپدید نمی‌شود. چهره‌ی زیبا مانند آینه‌ای است که با آینه‌ی دیگر درک می‌شود.
هر که سنگ ره ما گرمروان می گردد
در بیابان طلب، سنگ فسان می دانیم
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر ما قدم می‌زند و با جدیت در جستجوی حقایق است، ما او را در این سفر به عنوان فردی خاص و با ارزش می‌شناسیم.
سنگ اگر بر سر دیوانه ما می بارد
صائب از بیخبری رطل گران می دانیم
هوش مصنوعی: اگر سنگی بر سر دیوانه‌ای بیفتد، ما به خاطر ناآگاهی‌مان فکر می‌کنیم که وزنی سنگین بر او وارد شده است.