گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱۶

نفس سوخته روشنگر جان است مرا
چون شرر، زندگی از سوختگان است مرا
دل سودا زده ام جوش بهاران دارد
چهره از درد اگر برگ خزان است مرا
بیخودی گرد ملال از دل من می شوید
رفتن دل به نظر آب روان است مرا
گرچه افتاده‌ام اما پی برداشتنم
هر که قد راست کند تیر و سنان است مرا
گردش چرخ محال است مرا پیر کند
همت پیر مغان، بخت جوان است مرا
نتوان شست به هر صید گشادن، ورنه
آه تیری است که دایم به کمان است مرا
می کند سلسله عمر ابد را کوتاه
گرهی چند که در رشته جان است مرا
در سفر عادت سیلاب بهاران دارم
سختی راه طلب، سنگ فسان است مرا
در خریداری درد تو به جان بی تابم
ورنه یوسف به زر قلب گران است مرا
نیست چون سرو، مرا بی ثمری بر دل بار
که ز آسیب خزان خط امان است مرا
آب از دیده خورشید گشاید صائب
در دل آیینه عذاری که نهان است مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نفس سوخته روشنگر جان است مرا
چون شرر، زندگی از سوختگان است مرا
هوش مصنوعی: روحی که در من می‌سوزد، مانند شعله‌ای روشن است و به من حیات می‌بخشد. زندگی‌ام از افرادی که دچار سوختگی و درد شده‌اند، نشأت می‌گیرد.
دل سودا زده ام جوش بهاران دارد
چهره از درد اگر برگ خزان است مرا
هوش مصنوعی: دل آشفته من پر از شور و شادی بهاری است، اما چهره‌ام از درد و رنج نشان می‌دهد، هرچند که درختان در حال خزان هستند و برگ‌هایشان ریخته است.
بیخودی گرد ملال از دل من می شوید
رفتن دل به نظر آب روان است مرا
هوش مصنوعی: دلم پر از غم و ناراحتی است و احساس می‌کنم که این اندوه به تدریج از من دور می‌شود. رفتن قلب من مانند یک جریان آب روان است که دیگر در آن نشانی از غم وجود ندارد.
گرچه افتاده‌ام اما پی برداشتنم
هر که قد راست کند تیر و سنان است مرا
هوش مصنوعی: هرچند که در وضعیتی سخت قرار دارم، اما برای پیشرفت و دستیابی به شناخت، هر کسی که به خود استقامت بدهد، همچون تیر و نیزه‌ای که به سمت من نشانه رفته است.
گردش چرخ محال است مرا پیر کند
همت پیر مغان، بخت جوان است مرا
هوش مصنوعی: سرنوشت و زمان نمیتوانند من را کهنسال کنند، چرا که اراده و تلاش من جوان و پرانرژی است.
نتوان شست به هر صید گشادن، ورنه
آه تیری است که دایم به کمان است مرا
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به هر بهانه‌ای به رهایی از دست این درد و اندوه بپردازم، زیرا دل‌مشغولی و غم من دائماً مانند تیری در کمان در حال نشانه‌گیری است و آزاد نمی‌شود.
می کند سلسله عمر ابد را کوتاه
گرهی چند که در رشته جان است مرا
هوش مصنوعی: عمر ابدی من را با چند گره کوچک که به روح من مربوط می‌شود، کوتاه می‌کند.
در سفر عادت سیلاب بهاران دارم
سختی راه طلب، سنگ فسان است مرا
هوش مصنوعی: در این سفر، عادت کرده‌ام که با مشکلات و سختی‌ها روبرو شوم. هرچند که راه پر از سنگ و سختی است، اما هدفی شیرین و خوشایند در انتظارم است.
در خریداری درد تو به جان بی تابم
ورنه یوسف به زر قلب گران است مرا
هوش مصنوعی: من برای علاج درد تو به شدت دل‌تنگ و بی‌تابم، چراکه در حقیقت یوسف و زیبایی‌اش برای من با وجود گرانبهایی‌اش از طلا هم ارزشمندتر است.
نیست چون سرو، مرا بی ثمری بر دل بار
که ز آسیب خزان خط امان است مرا
هوش مصنوعی: من چون سرو، بی‌ثمر و بی‌فایده نیستم؛ اما دل‌خوشی‌های من از آسیب‌های فصل خزان محفوظ مانده است.
آب از دیده خورشید گشاید صائب
در دل آیینه عذاری که نهان است مرا
هوش مصنوعی: خورشید اشک می‌ریزد و این اشک به دل آیینه‌ای می‌افتد که در آن چهره‌ای زیبا و پنهان وجود دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۱۶ به خوانش عندلیب